در حافظه موقت ذخیره شد...
معجزه گلهای رز
مریم دختری زجر کشیده بود. پدرش وضع مالی خوبی نداشت؛ وقتی تصمیم به ازدواج گرفت، با وجود اینکه خواستگاران پولداری داشت، به پسری زحمتکش جواب مثبت داد. او نمیخواست خانوادهاش بهخاطر فقر نزد خانواده داماد پولدار تحقیر شوند. بابا جون! پسر حاجحسین فکر کنم از همه برای تو مناسبتر باشد. هم پسرش اهل کاسبی است و هم پدرش آدم با مکنت و ثروتی است. حاجحسین میگفت اگر این وصلت جور بشود، برای عقدت یک کیلو طلا میخرند و مهریهات را هم ۵ هزار سکه طلا در نظر گرفته است.
حالا نظرت چیست؟
مریم سرش را زیر انداخت.
ـ پدر اگر اجازه بدهید من نظرم را به شما بگویم.
ـ خب بگو دخترم!
مریم سرش را زیر انداخت.
ـ راستش پدر جان! به نظر من محمود، از همه خواستگارانم مناسبتر است.
من او را انتخاب کردهام.
پدر نگاهی جدی به مریم کرد.
ـ دخترم چقدر میخواهی سختی بکشی؟ حاجحسین رئیس من است و پولدارند اما این پسر آه ندارد که با ناله سودا کند، آن وقت تو او را انتخاب کردهای؟
مریم آنقدر پافشاری کرد که پدرش دیگر سکوت کرد.
ـ هر کاری میخواهی بکن!
مریم تصمیماش را گرفته بود و حالا پای در محضر گذاشته بود.
ـ مریم برای مهریه چه میخواهی بکنی؟
دلواپسی در نگاه مادر موج میزد. پدر سرش را بلند نمیکرد و تقی گوشهای ایستاده بود.
محضردار نگاهی به دختر جوان کرد.
ـ برای مهریه عروس خانم چه مبلغی در نظر گرفتهاید؟
محمود گفت:
ـ عروس خانم خودشان مهریهشان را تعیین میکنند.
همه چشم به دهان عروس دوخته بودند.
ـ مهریه من یک سبد گل رز است.
عاقد به خواست و رضایت عروس و داماد صیغه عقد را جاری کرد.
10 سال بعد
محمود با حمایتهای مریم مدیر یک شرکت تولیدی مواد غذایی شده است. آنها دو پسر دوقلو دارند و.... اینها معجزه گلهای رز بودند....