مادر مقتول تاب دیدن طناب دور گردن قاتل را نداشت
نقطه سـر خطــــ زیر طناب دار
معصومه مرادپور / «صدای نفسم را میشنیدم بلندتر از هر وقت دیگر... صدایش همچون سوت قطار لابه لای ضربان قلبم شنیده میشد. کف پاهایم نشسته بر دمپایی آبی رنگ زندان سنگین شده و پاهایم سست شده بود. هر گامی که برمیداشتم تصویر خودم را واضحتر پای چوبه دار میدیدم. وارد محوطه ندامتگاه که شدم آسمان طور دیگری روی سرم میچرخید انگار همه چیز به خط پایان رسیده بود و من باید لباس مرگ را میپوشیدم. هیچ وقت فراموش نخواهم کرد درست زمانی که رخت خداحافظی برتن کرده بودم و خودم را مقابل طناب حلقه زده شده دیدم ناگهان نور امید در وجودم تابید و آن صدای زلال بخشش مادری بود که من فرزندش را کشته بودم. این بخشیدن، سنگینتر از آویخته شدن ریسمان زرد رنگ بود. حلقه طناب دار را از دور گردنم درآوردند و من با تنی شرمسار به پای مادر داغدار روی زمین افتادم.
سمفونی عشق مادر به فرزند برای نخستین بار در گوشم شنیده شد؛ مادری که از خون جگرگوشهاش گذشت تا من زنده بمانم. ایستگاه پایان زندگی من پای چوبه دار ایستگاه مرگ نبود ایستگاه بخشش زیر امواج پر طراوت محبت مادرانه بود که برای اولین بار روح زندگی را به من هدیه داد. »
رضا چند روزی است در سلول، پای سجادهاش نشسته انگار نه انگار چندی قبل به خاطر شرارت و خودنمایی، دستش به خون هممحلیاش مسعود آلوده شده بود. او دیگر رضای دیگری شده است، همبندیهایش از این همه تغییر ناگهانیاش شوک شدهاند و خبر نجات او از قصاص که قرار بود سحرگاه چهارشنبه اجرا شود در فضای زندان پر شده است.
۵ سال پیش بود که نزاعی خونین در یکی از محلههای کرج، گشت پلیس را راهی محل درگیری کرد.
جواد ۲۱ساله که در این نزاع بشدت زخمی شده و غرق در خون بود به بیمارستان منتقل شد. چند ساعت بیشتر طول نکشید که تیم پزشکی خبر مرگ او را دادند. با مرگ جواد، بازپرس کشیک قتل در بیمارستان حضور یافت و تحقیقات جنایی برای رازگشایی این پرونده شروع شد.
تحقیقات میدانی مأموران پلیس نشان میداد پسری به نام رضا ۲۳ساله پس از درگیری و وارد کردن چاقو به سینه جواد از صحنه جنایت گریخته است.
درست زمانی که بازپرس دستور داد رضا به اتهام قتل عمد تحت تعقیب باشد، پسری با چهرهای پریشان خودش را به کلانتری معرفی کرد و با صدایی مملو از پشیمانی مدعی شد که دستانش به خون هممحلهایاش آلوده شده است.
رضا چند سالی بود با رفقایش دست به شرارت میزدند و این بار درحالی که اتهام قتل بر پیشانیاش نقش بسته بود، خودش را معرفی کرد. او میگفت: عذاب وجدان باعث شد خودم را معرفی کنم.
پسر ۲۳ساله بعد از اعتراف به جنایتی که مرتکب شده بود، بازداشت شد و طولی نکشید که پس از پایان مراحل بازپرسی به زندان منتقل شد. تقریباً یک سال بعد رضا پس از چندین مرحله محاکمه و با توجه به درخواست اولیایدم به قصاص محکوم شد و با تأیید حکم قصاص از سوی قضات دیوانعالی، در یک قدمی چوبه دار قرار گرفت.
تلاشهای زیادی برای رضایت اولیای دم انجام شد اما مادر مقتول راضی به رضایت نشد، این مادر داغدار که پس از چندین سال نذر و نیازهای فراوان مدعی بود که به واسطه امام رضا(ع) خداوند، جواد را به او داده است، به هیچ عنوان راضی نشد از خون پسرش بگذرد.
رضا پس از مدتی یقین پیدا کرد که دیگر به پایان خط زندگی رسیده و هر روز و شبش با کابوس مرگ در ندامتگاه سپری میشد.
چند سالی اجرای حکم به واسطه مسائلی که مادر مقتول درگیر آن بود، گذشت تا اینکه پرونده اجرای حکم روی میز قاضی اجرای احکام رسید.
تلاشهای زیادی برای نجات رضا انجام شد اما هیچ کدام فایدهای نداشت تا اینکه سحرگاه اجرای حکم از راه رسید و قرار بود مادر مقتول با زدن ضربهای به پدال زیر پای متهم مراسم قصاص را اجرا کند اما درست درلحظات پایانی، لحظهای که رضا به قول معروف غزل خداحافظی را خوانده بود و زیر لب «اشهد» خودش را میخواند مادر دلسوخته با اشکهای چشمانش و اشاره به مأمورانی که در محوطه اجرای حکم ایستاده بودند، فهماند که او را بخشیده است.
زن میگریست و لابهلای اشکهایش میگفت: پسرم را از امام رضا گرفتم چطور میتوانم این پسر را که نامش رضا (ع) است جانش را بستانم او را به حرمت آقا امام رضا (ع) میبخشم. او را بخشیدم اما شرطی دارم برای بخشش و آن سربهراه شدن اوست. او باید قول بدهد بعد از این سالم زندگی کند و یادش نرود به حرمت چه کسی بخشیده شده است.
این جملات تکاندهنده همچون پتکی آهنین بر سر رضا کوبیده شد. او خودش هم باورش نمیشد که دیگر از طنابداری که دور گردنش، گره خورده آزاد شده است.
رضا با دستان بسته پایین آمد و سجدهکنان پای مادر دلشکسته افتاد و درحالی که اشک چشمهایش به شادی آنچه که رخ داده گونههایش را خیس کرده بود این مادر را فرشته زندگیاش دانست.
نگاه کارشناسی
فاطمه نورا جوادی کارشناس ارشد روانشناسی
فاطمه نورا جوادی کارشناس ارشد روانشناسی
شاید اجرای قانون، منطقیترین سلاح پاسخ باشد و آدمی فکر کند دلش خنک شده و احساس خوبی به او دست میدهد اما بررسی پژوهشگران نشان میدهد که افراد با بخشش، احساس خوشایندتری دارند.
اینکه فردی از خون عامل مرگ عزیزترین فرد زندگیاش گذشت میکند کار هرکسی نیست اما وقتی خودش تصمیم میگیرد او را ببخشد سرانجام احساس آرامش خواهد یافت. در بسیاری از مواردی که حکم قصاص اجرا شده، اولیای دم پس از مدتی با خیال اینکه بعد از اجرای حکم به آرامش دست خواهند یافت احساس خوبی نداشته اند البته این موضوع بیشتر درباره پروندههایی صدق میکند که متهم ناخواسته دستش به خون آلوده شده است.
پس بهتر است اگر میتوانیم با بخشش حال دل خودمان را بهتر کنیم این کار را انجام دهیم. در همه امور زندگی سعی کنیم افرادی را که در حقمان بدی کردند ببخشیم تا کینه، دل و روحمان را فسرده نکند.
همانطور که در بسیاری از سخنان بزرگان به این امر توصیه شده است، افرادی که نمیتوانند بخشش را در زندگی خود به کار ببرند بیشتر از سایرین رنج میبرند. آنها مدام به دنبال انتقام هستند و کینه، مجال خوشی را از آنها دور میسازد و در نقطه مقابل افرادی که به راحتی میبخشند آرامتر هستند و خود را درگیر افکار ستیزهجویانه نمیکنند، بنابراین سعی کنید آهنگ بخشش را در زندگی خود بشنوید و به کار ببرید.