سایه ویرانگر افیون بر سر زن تهرانی
ناهید پروری/ اعتیاد مرد جوان به موادمخدر سبب شده بود تا زن به همراه فرزند خردسالش در راهروی دادگاه خانواده آواره و سرگردان باشد و پلههای دادگاه را پایین و بالا کند تا بلکه روزنه امیدی را برای رهایی از این زندگی خانمانسوز پیدا کند.
وقتی وارد دادگاه خانواده شدم، با زن جوانی که روی صندلی نشسته بود و پسر بچه تقریباً دوسالهای را درآغوش داشت، روبهرو شدم کنارش نشستم نگاهی به او کردم، زیرلب ذکری را زمزمه میکرد.
سر صحبت را با او باز کردم، این زن ابتدا مکث کوتاهی کرد و گفت از کجای این زندگی پر درد و رنجم بگویم و خلاصه با لهجهای خاص شروع به گفتن داستان زندگیش کرد.
هر از گاهی بغضش را قورت میداد و دستهای پسرکش را میبوسید. اعتیاد همسرش به موادمخدر زندگی او را در آستانه فروپاشی قرار داده است. بیتا سال 97 ازدواج کرده و حالا بعد از گذشت چهار سال دیگر قادر به ادامه زندگی مشترک نیست .
وقتی از او پرسیدم کی متوجه شدی که همسرت به مواد مخدر اعتیاد پیدا کرده است؟ گفت: یک سال بعد از ازدواجمان متوجه شدم همسرم در دام اعتیاد گرفتار شده است. آن لحظه احساس کردم که دنیا روی سرم خراب شده و حاضر بودم برای نجات زندگیام از این باتلاقی که همسرم در آن گرفتار شده است، هر سختی را به جان بخرم. همان ابتدا سعی کردم ماجرای اعتیاد همسرم را از والدینم، بستگان و آشنایان پنهان کنم و در تلاش بودم که برای رهایی وی از این اعتیاد خانمانسوز راهی پیدا کنم. در همین هنگام بود که مدیر شعبه با صدای بلند گفت پرونده ساعت 11 اعلام حضور کنند. دقایقی بعد زن جوان وارد شعبه شد، قاضی در حال ورق زدن پرونده او بود، سرش را بلند کرد و از زن جوان که اشک میریخت پرسید ماجرا چیست؟
بیتا اشکهایش را با گوشه روسریاش پاک کرد و به قاضی پرونده گفت: سال 97 با مهریه 200 سکه بهار آزادی به عقد فرزاد درآمدم و پس از گرفتن جشن عروسی راهی خانه بخت شدم. فرزاد در نمایشگاه خودروی پدرش کار میکرد، با گذشت یکسال از زندگی مشترکمان متوجه شدم او به موادمخدر اعتیاد پیدا کرده است و به خاطر حفظ آبرو سکوت کردم و تصمیم گرفتم به تنهایی همسرم را نجات بدهم.
این زن ادامه داد: بنابراین سرویس طلای عروسیام را فروختم و همسرم را به یک مرکز ترک اعتیاد بردم تا موادمخدر را کنار بگذارد، با گذشت چند ماه وی توانست به روزهای اول زندگی برگردد و... به زندگی امیدوار شدم و تصمیم گرفتم بچهدار شویم؛ خلاصه باردار شدم و یکسال از این موضوع گذشت که متوجه رفتارهای مرموز فرزاد شدم. یک روز که در حال مرتب کردن لباسهایش بودم خیلی اتفاقی متوجه بستهای در جیب شلوارش شدم، وقتی بسته را باز کردم ناگهان در کمال ناباوری با مقداری تریاک روبهرو شدم؛ از شدت ناراحتی فریاد زدم و به موهایم چنگ زدم. این زن جوان ادامه داد: همان لحظه به مادر شوهرم زنگ زدم و ماجرای اعتیاد همسرم را برایش بازگو کردم، او ابتدا شوکه شد وگفت من اشتباه میکنم و مرا به آرامش دعوت کرد. مادر شوهرم زمانیکه مطمئن شد پسرش در دام اعتیاد افتاده است، چندین بار واسطه شد تا همسرم اعتیاد را کنار بگذارد، اما بیفایده بود. این زن آهی کشید و گفت: همسرم را نزدیک 6 ماه در مرکز ترک اعتیاد بستری کردم، همزمان پسرمان نیز به دنیا آمد. خوشحال شدم، تصورم این بود که همسرم به خاطر پسرمان هم که شده به زندگی دوباره بازمیگردد. اما غافل از اینکه وی حاضر نشد از اعتیاد فاصله بگیرد و زندگی مشترکمان را فدای این بلای خانمانسوز کرد. قاضی پرونده پس از شنیدن اظهارات این زن، او را به صبر و بردباری دعوت کرد و حکمی مبنی بر طلاق صادر نکرد و رسیدگی به پرونده را به جلسه بعد موکول کرد.