در حافظه موقت ذخیره شد...
بازی با مرگ معلم فداکار در مسیر خطرناک روستا
دعاهای روستاییها پشت و پناهش بود. همه میدانستند معلم جوان همیشه دلنگران دانشآموزانش است و با وجود خطرناک بودن مسیر روستا بویژه در بارندگیها همیشه سرکلاس حاضر میشود و این بار...
روایت از نقطه تنگه دز است، در جنوب ایران و نبود جاده مناسب و وجود رودخانهای خروشان که جان اهالی را میگیرد. معلم جوان روستا میگوید: «برای رسیدن به مدرسه با موتور در حال گذر از رودخانه بودم که تا پای مرگ رفتم و موتورم را نیز آب برد.»
13 دانشآموز قد و نیم قد دارد؛ از اول تا ششم ابتدایی. همگی در دو مورد نقطه مشترک دارند؛ عشایر بودن و داشتن آقا معلمی فداکار!
اینجا، در جنوب ایران، در روستای دور افتاده تنگه دز، رودخانهای جریان دارد که بین اهالی به «رود آب شور» معروف است. با وجود این رودخانه و بیتوجهی مسئولان وزارت راه و شهرسازی، هیچ راهی بجز عبور از دل آن برای رسیدن به روستا وجود ندارد. حال معلمی را تصور کنید که عاشق کار و دانشآموزانش است و تصمیم میگیرد، به دانشآموزان دنیای آن سمت رودخانه درس دهد. او هفتهای یک بار از رودخانه آب شور عبور و پنج روزی را در آن روستا بیتوته میکند و آخر هفته، مجدداً از این رودخانه عبور میکند تا به خانه خودش برود.
داریوش احمدی، معلم 13 دختر و پسر در تنگه دِز، پنج سال سابقه معلمی دارد و در این سالها فقط در مدارس عشایری تدریس کرده است. او درباره مسئولیتی که از سال تحصیلی گذشته در مدرسهای که در روستای تنگه دز داشته است صحبت میکند. از اینکه برای رسیدن به این روستا، نه جادهای وجود دارد و نه پلی روی رودخانه!
روستایی که از تکنولوژیهای عصر حاضر هیچ چیز ندارد! احمدی در تکمیل صحبتهایش میگوید:«مدرسه آن سمت رودخانه است و برای رسیدن به آن باید از دل رود عبور کنم؛ برای همین تصمیم گرفتم که به جای رفت و آمد روزانه، به غیر از آخر هفتهها، تمام روزها را درآن روستا بیتوته کنم. جایی که نه برق دارد، نه آنتن تلفن همراه، نه گاز و نه آب لوله کشی؛ چه برسد به اینترنت!»
این معلم میگوید:«در آن مدرسه فقط من هستم و من! هم مدیر هستم و هم معلم. پایه اول تا ششم را خودم به تنهایی آموزش میدهم و 13 دانشآموز دارم. زندگی در چنین شرایطی سخت است؛ ولی من تمام این سختیها را به جان میخرم و برای دانشآموزانم تلاش میکنم. طی کردن مسیر برای رسیدن به مدرسه با ماشین، کار عاقلانهای نیست؛ از این جهت، من با موتور رفت و آمد میکنم. در واقع زمانی که بارندگی نباشد، به راحتی با موتور میتوان از این رودخانه عبور کرد؛ ولی زمانی که بارندگی باشد شرایط سخت میشود. یک بار و از آنجایی که من به این محیط آنچنان که باید و شاید آشنایی نداشتم، تصور میکردم که عمق آب رودخانه کم است؛ برای همین با موتور وارد رودخانه شدم؛ ولی عمق آب زیاد بود و باعث شد موتورم خراب شود. یک بار دیگر هم موتورم را آب برد و کاری از دستم بر نیامد.»
داریوش، با حقوق معلمی، چند بار موتورش را با هزینههای زیاد تعمیر کرده و یک بار هم که آب رودخانه موتورش را برده، مجبور شده است تا موتورجدید بخرد.»
میگوید: «سوار موتور از رودخانه در حال گذر بودم که ناگهان، خروشان شد و مرا با حالت خفه شدن درآب کشاند که در نهایت به سختی خودم را نجات دادم و آب موتورم را با خود برد. »
او در پایان میگوید: «روز 14 فروردین بود. آب رودخانه آنچنان بالا آمده بود که من موتور را این سمت رود پارک و بعد خودم با پای پیاده از آن گذر کردم و بعد از آن هم تا مدرسه پیاده رفتم. تا به حال چند نفر از اهالی روستا را آب برده است. گاهی به من میگویند این کار خیلی خطرناک است و بهتر است دست از آن بکشم؛ ولی هیچ چیز نمیتواند جلوی عشق من به تدریس را بگیرد. دوست دارم دانشآموزانم بهترینها را داشته باشند؛ برای همین با کمک خیرین، امسال برای آنها هم لوازم التحریر وهم پوشاک تهیه کردیم. با وجود این، مشکلات زیرساختی و مهم، از جمله داشتن راهی برای دسترسی به آن طرف روستا و سیستمهای برقرسانی از مهمترین نیازهای اهالی این روستا است.»