فریب نیکوکاران در لباس مددجو

بیراهه‌های راه خیر

ایران واشقانی فراهانی 
خبرنگار

مرد کهنه پوش با آستین لباس گوشه چشمش را پاک می‌کند تا مانع جاری شدن اشک‌هایش شود. در ازدحام خودروها و ترافیک، درماندگی مرد خمیده، مرا از حرکت بازمی‌دارد. پیرمرد اشاره می‌کند و می‌ایستم. با خود عهد می‌بندم گره از صورت تکیده‌اش باز کنم تا بنده خوب امروز خدا باشم. مسیر پیرمرد، شهر قدس است. می‌گوید قصد دارد دو نوه‌اش را به یتیم خانه بسپارد چون بعد از مرگ دخترش، زندگی روی سختش را به آنها نشان داده است. پدر بچه‌ها هم که معتاد و بی‌خانمان بوده، قبل از تولد دومین فرزندش بی‌خبر رفته و اثری از او نیست. شاید زندگی تازه‌ای دارد و شاید هم در خماری همیشگی‌اش به خوابی ابدی رفته باشد. دلداریش می‌دهم. دستم با اشتیاق به درون کیفم می‌خزد. شاید همان صدقه‌ای که دلم راضی به آن است و دستم هم نمی‌لرزد، همین جاست. با مهربانی از او می‌خواهم راه نرفته را بازگردد. با نگاهی که التماس در آن موج می زد، می گوید « امروز به خانه برمی‌گردم، شاید گشایشی شد.» کمی جلوتر کنار اتوبان پیرمرد که پیاده شد، صورت پرخنده بچه‌ها با دیدن پدربزرگ فقیری را که با دست پر به خانه برگشته است تصور کردم. من چقدر احساس سبکی و نور می‌کنم. حس ناب دگرخواهی، وجودم را سرشار از شور و رهایی کرده است. هرچند از داشته‌ام دریغ نکردم اما قلبم درگیر سرنوشت نوه‌های پیرمرد شده است. چه باید بکنم تا دل پرگریه پیرمرد سامان بگیرد و نگاهش از تاریکی برچیده شود؟ دو ساعت بعد در مواجهه با دوستی که هر روز همین مسیر را می‌رود می‌فهمم این ترفند پیرمرد، دامی برای فریب دیگران بوده است. این  دوست می‌گوید؛ «این پیرمرد سوار ماشین من هم شده، همین  حکایت را تعریف کرده و من هم به او پول داده‌ام.» همان مسیر، با همان ترفند، با همان صحنه‌سازی‌های دردآور! نگاهم به این مسیر و این طرح خیالی خیره می‌ماند. سادگی‌ام را احساس گریه، تلخ و کدر می‌کند!
کارمند است و مسیر هر روزه پرترافیک از خانه تا محل کارش را طی می‌کند. این زن دیگر رمقی برای کارهای خانه برایش نمی‌ماند. اما در میان همه این شلوغی، هرگز فراموش نمی‌کند که یکم هر ماه برای کمک به تأمین مرغ و ماهی یک خیریه با 60 خانواده  تحت پوشش، در قلبش تعهد دارد. برای کنار گذاشتن این پول، به ناچار خیلی از هزینه‌های غیرضروری زندگیش  را حذف می‌کند تا بتواند در برابر تورم  نه تنها از عهده هزینه‌های خودش که از عهده نیاز چند خانواده نیازمند نیز برآید. تاکنون چند زندانی بدهکار آزاد کرده است، لباس بر تن نیازمند پوشانده است، گرسنه را غذا داده و در راه مانده را بخشیده است. به معامله با خدا با همه وجودش اعتقاد دارد؛ خسته است اما حس آسودگی دارد.
فکر می‌کند امسال که در آستانه عید به خاطر فشار کاری نتوانسته به موقع خانه تکانی‌اش را شروع کند، از یکی از خانواده‌های تحت پوشش خیریه کمک بگیرد.حتماً برایش علاوه بر دستمزد بیشتر از عرف، مواد غذایی و لباس شب عید هم در نظر می‌گیرد. 60 خانواده که 4 سال است با همه وجودش به آنها کمک می‌کند. منشی خیریه قرار است تا فردا یک نفر را به خانه‌اش بفرستد. این زن خسته و پرکار 48 ساعت تا تحویل سال فرصت دارد. اما صدای منشی خیریه در آنسوی تلفن، آزارش می‌دهد: هیچکس حاضر به کار نشده؛ یکی می‌گوید کار کنم، خون دماغ می‌شوم. دیگری می‌گوید شوهرش اجازه کار به او نمی‌دهد. بیشترشان هم از کمردرد و درد استخوان ناله کرده‌اند.
نگاهش در آیینه به خطوط صورتش خیره می‌ماند. تردید می‌کند: دلیل این همه فقر، روشن است ...
شاید شما هم هزاران بار این را تجربه کرده‌اید. شاید برای شما هم اتفاق افتاده است!
اتوبوس آماده حرکت است. 39 مسافر با اشتیاق منتظرند تا سفر
تفریحی‌شان به باغ یک مرد نیکوکار در جاده چالوس را شروع کنند. دو روز خوش بدون دغدغه و نگرانی. در شلوغی جمعیت و حرف‌های پراکنده آنان می‌شود یک چیز را مدام شنید: دعا برای آنکه بانی این سفر بوده است. اما ناگهان حضور یک زوج عصبانی با چهره‌ای برافروخته، بانیان سفر را غافلگیر می کند و مسافران را نیز.
زن و مرد میانسال فهرستی از افراد تحت پوشش‌شان در دست دارند. مرد فریاد می‌زند: «هر کس که عازم این تور است و تحت پوشش این خیریه قرار دارد، از فهرست خیریه  ما خارج می‌شود. تصمیم خودتان را بگیرید.» بحث بالا می‌گیرد. آشوبی به پا می‌شود. بانیان این سفر در ازدحام سؤالها گیج شده‌اند. پیچیده نیست. این افراد در خیریه‌های متعددی پرونده تشکیل داده‌اند و از خیریه‌های مختلف، کمک‌های متنوعی دریافت می‌کنند؛ بی‌آنکه اطلاعاتشان در سامانه‌ای مشترک، ثبت شده باشد. یکی از این مراکز نیکوکاری هر ماه سبد غذایی می‌دهد، یکی دیگر هزینه تحصیل، یک جا ودیعه مسکن‌شان را تأمین می‌کند، جای دیگر گوشت و میوه می‌بخشد. بعضی از خیریه‌ها فیش‌های تلنبار شده آب و برق و گاز مصرفی‌شان را پرداخت می‌کنند و وسایل خانگی و لباس هم که تقریباً جزو کمک‌های مشترک همه این مراکز نیکوکاری است. زندگی برخی از این خانواده‌ها بدون کار و تلاش، تأمین می‌شود.
نبود نظارت بر خیریه‌ها، گردش مالی این مراکز و خانواده‌هایی که تحت پوشش هر مرکز قرار دارند، یک معضل است نه یک نقص. معضلی به نام از بین رفتن اعتماد و گره ای به شکل فرصت طلبی از این همه حسن‌نیت نیکوکاران خوش قلب!
زن میانسال در گوشه یک پارک با چادر و نایلون سرپناهی برای خودش ساخته است. اثاثیه محقرش آنقدر بی‌ارزش است که حتی بیم ندارد دزدیده شود. از 10 روز پیش که از بیمارستان مرخص شد و فهمید که ضمانت وام دوستش چه بلایی بر سر زندگیش آورده، راه دیگری برایش نماند. ودیعه خانه‌اش را بانک توقیف کرد و او ناگزیر در اینجا پناه گرفت. زن این ماجرا را با اشک و گریه تعریف می‌کند. به گفته خودش حقوق مستمری پدر که بعد از طلاقش برقرار شد، موجب طمع دوستش شد تا با نقشه قبلی از پرداخت اقساط وامش طفره رفت و او که ضامن است، ناچار به انجام تعهد وام گیرنده شد. زن زندگی سختی داشت. از همه جا مانده و درمانده.
ماجرای زندگی این زن در آلونکی در پارک که منتشر شد، نیکوکاران برای کمک به او پیشقدم شدند تا به خدا قرضی نیکو دهند. ودیعه مسکن و همه وسایل خانه زن تهیه و تأمین شد. خنده بر لبها نشست از این همه همدلی و همراهی. اما چند روز بعد، زن میانسال به همراه یک مرد جوان شیشه‌ای که ادعا می‌کرد همسرش است، برای فروش اثاثیه به سمساری محله رفت. او حاضر شد هدیه نیکوکاران را به کمترین قیمت بفروشد تا جا برای اثاثیه خودش باز شود؛ اثاثیه‌ای که در انباری خانه خواهرش به امانت گذاشته بود و حکایتی پرسوز و باورپذیر که اثر آن تا مغز استخوان هر شنونده را می سوزاند و به یاد می‌ماند!
نگار کیاپاشا با 25 سال سابقه کار در خیریه‌ها بدترین خاطره‌اش را تمارض مددجویان به بیماری و نداشتن قوای جسمی و سلامتی برای انجام کار می‌داند و می‌گوید: برخی به تن پروری عادت کرده‌اند و با بیان داستان‌های ساختگی از خانواده خود سعی دارند بدون کار و تلاش از حاصل دسترنج دیگران بهره ببرند. این افراد موجب بی‌اعتمادی نیکوکاران می‌شوند و مانع سخاوت و بخشش افراد خیرخواه می‌شوند. آیا بخشش این افراد دغلکار رواست؟
وی به اعتیاد والدین و اعضای خانواده‌ها اشاره می‌کند که مشکل اصلی خانواده‌های بی بضاعت است: بارها شده است که زنی ادعا می‌کند شوهرش آنها را ترک کرده اما همین که مواد غذایی و وسایل مورد نیازش را تحویل می‌گیرد، مرد کمی دورتر از پشت درخت بیرون می‌آید تا در بردن این اقلام کمک کند. ما هم آبدیده شده‌ایم. حرف راست و دروغ را می‌شناسیم.
در مقابل به خانواده‌های آبرومندی اشاره دارد که به قول معروف با سیلی صورت نجیب شان را سرخ نگه می‌دارند. مثل خانواده یک زن مبتلا به سرطان که سرپرستی کودکان یتیمش را برعهده داشت. او هرگز حاضر نشد دست نیاز دراز کند و در حالی جان سپرد که دو فرزند یتیمش تنها مانده بودند. مادربزرگ ناتوان و ازکارافتاده بود و بچه‌ها سرگردان بودند. سپردن آنها به بهزیستی آخرین راهی بود که پیش رو داشتند. اما یک نیکوکار بی نشان حاضر به پرداخت هزینه تحصیل و نگهداری بچه‌ها شد و آنها امروز راهی دانشگاه شده‌اند. نگار می‌گوید: در طول این همه سال هیچ گاه ندیده است که نیکوکاران، جا خالی بدهند. اما بسیار دیده است که فریب حسن‌نیت‌شان را خورده‌اند.
بهترین و زیباترین لحظه از نگاه این مددکار امور خیریه، خارج شدن خانواده‌های تحت پوشش از چرخه حمایتی است. حکایت شیرین لحظه‌های خوب عدم وابستگی و رفع احتیاج؛ که میسر نمی‌شود مگر با عزم و اراده!
کمک‌های  نیکوکاران به  خیریه‌ها و نحوه توزیع این کمک‌ها بین مدد‌جویان ، بدون نظارت است. مراجع مختلفی هم مجوز صادر می‌کنند. گردش مالی این مؤسسات در اساسنامه تعریف نشده چون مؤسسه مالی نیستند و فقط می‌توانند به خانواده‌های گرفتار مشاوره یا راهنمایی بدهند و آنها را به مراکزی رسمی مثل کمیته امداد معرفی کنند. اما این خیریه‌ها حتی صندوق صدقاتی طراحی کرده‌اند که توزیع و جمع آوری‌ می‌کنند و منابع مصرفی و هزینه‌هایشان بدون نظارت صورت می‌گیرد.
نبود سامانه برای ثبت خانواده‌ها موجب شده تا افراد طمعکار همزمان از کمک‌های چندین مرکز خیریه بهره ببرند. یعنی عیش بی رنج!
وجود خانواده‌های ضعیف و آسیب دیده در هر جامعه‌ای غیر قابل انکار است. آنها که دچار بد روزگار شده‌اند. کشتی شکستگانی که ساحل امن و دیدار یک دردآشنا را آرزو دارند. حضور روشن و پرنور نیکوکاران سخاوتمند در این میان نیز داستان عاشقی به خالق و خلق است. اما نبود نظارت و جای خالی یک نهاد یا سیستم نظارتی هیچ توجیهی ندارد. در این رهگذر، مراکز خیریه و سازمان‌های مردم نهاد و حمایتی یک راه برای پیوند بین این دو گروه نیست؛ بیراهه است!

 

بــــرش

حرف راست و دروغ را می‌شناسیم
بارها شده است که زنی ادعا می‌کند شوهرش آنها را ترک کرده اما همین که مواد غذایی و وسایل مورد نیازش را تحویل می‌گیرد، مرد کمی دورتر از پشت درخت بیرون می‌آید تا در بردن این اقلام کمک کند. ما هم آبدیده شده‌ایم. حرف راست و دروغ را می‌شناسیم.

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و صد و پنجاه و هشت
 - شماره هشت هزار و صد و پنجاه و هشت - ۲۰ فروردین ۱۴۰۲