اندیشههایی درخدمت آشوب
نگاهی به چیستی تاریخی جریان روشنفکری و نقش انشعابات آن در بازتولید خشونت
امیر فرشباف
روزنامه نگار
ماهیت جریان روشنفکری در ایران را نمیتوان صرفاً با روشهای کلاسیک علوم اجتماعی و سیاسی تحلیل کرد؛ چراکه اولاً، بهدلیل کثرتها و انشقاقهایی که از درون یا بیرون بر آن عارض شده است، نباید این جریان را مانند یک موضوع معین (Object) ملاحظه کرد و از سوی دیگر، این جریان، یک پدیده تاریخی است که در طول زمان، تحولات گوناگونی را پشت سر گذاشته است؛ روزی لباس «منور الفکری» بر تن آن شد و روزگاری دیگر، در کسوت «نواندیشی دینی» پدیدار شد و در کل، گرایشهای متفاوتی از لیبرال و چپگرا تا دینی بر آن بار شده که بررسی تحلیلی و تطبیقی این پدیدهها در کنار تبیین وجوه تشابه و تمایزشان قابلیت پرداختن در این نوشتار را ندارد. برای فهم تحولات و تطورات روشنفکری معاصر میتوان از طریق پژوهشهای جریان شناسانه وارد شد و شاخههای مختلف مدعی روشنفکری و نواندیشی در ایران را بازشناسی کرد؛ هرچند که هدف این نوشتار، نه شناسایی این انشعابات، بلکه پاسخی به پرسش از نسبت روشنفکری با خشونت و آشوب است و اگر به شاخههای مختلف جریان روشنفکری پرداخته میشود، اولاً در کمال اختصار، ثانیاً به جهت تمهید فضای بحث درباره نقش این جریان در توجیه و تبلیغ خشونت و بیثباتی در تاریخ معاصر ایران است.
روشنفکران سنتی و ترور مخالفان!
آن طور که برخی مورخان و محققان تاریخ معاصر گزارش دادهاند، نخستین صورت روشنفکری در ایران، منبعث از شاخه ازلی فرقه بابیت است که تقریباً از اواخر قاجار تصمیم به تغییر هویت از فاز اقدامات مسلحانه و تروریستی به فاز فکری و گفتمانی میگیرد. «ایران» در گزارش قبلی با عنوان «بد اندیشان شهرآشوب» به طور تفصیلی به هویت تاریخی منورالفکران سنتی و دامن زدن به فضای خشونتآمیز در جامعه پرداخت و در اینجا دیگر حاجت به تکرار مطالب پیشین نیست.
چند ویژگی اختصاصی برای روشنفکران سنتی دوران مشروطه میتوان برشمرد؛ نخست، اینکه عمدتاً متأثر از ظواهر دوره روشنگری قرون هجدهم و نوزدهم اروپا بودند، ثانیاً توان تفکیک میان جریانهای فکری غربی متعارض مانند لیبرالیسم و مارکسیسم و ناسیونالیسم را نداشتند و ثالثاً به طور عمده معتقد به نوعی باستانگرایی مخلوط با ملیگرایی خام، با هدف تقابل با اسلام سنتی و فقاهتی بودند. به تعبیر دیگر، پرچمداران این جریان به طور گزینشی، تقلیلگرایانه و تصنعی، از هر مکتب فکری بخشی را انتخاب و بدون ملاحظه پیچیدگیها و تمایزهای بنیادیشان آنها را تجمیع میکردند؛ بهعنوان نمونه، الحاد را از مارکسیسم، اباحه گری را از لیبرالیسم و اسلام ستیزی تاریخی را از باستانگرایی بهعنوان عناصری جذاب اخذ کردند و مبنای ایدئولوژی و اعمال خشونتآمیز خود قرار دادند. عامل دیگری که در خشونت آفرینی این جریان دخیل بود، وابستگی ارگانیک و عقیدتی منورالفکران به سفارتخانههای خارجی و محافل سرّی بود؛ به تعبیر دیگر، در هر خشونت یا تروری که تعقیب میشود به سه شاخه میرسیم؛ اندیشه التقاطی غربی، گسست از وطن و ارتباط با سفارتخانههای خارجی و محافل زیرزمینی.
چپگرایی و رادیکالیسم در ایران معاصر
در ایران، عمدتاً چپگرایی مرادف با مارکسیسم شناخته میشود و صورتی بسیط و بدوی از آن، یا دربست پذیرفته شده یا مطلقاً رد شده است؛ علت این مواجهه ابتدایی ایرانیان با جریان چپ فکری، ورود افکار و اصطلاحات چپ گرایانه از مجرایی غیر از فضای علمی و دانشگاهی بوده و اغراض سیاسی روشنفکران، در ترجمه بیضابطه و غیردقیق مفاهیم و آثار این نحله فکری و اجتماعی بسیار تعیین کننده بوده است. اینکه تفکر چپ چیست، خاستگاه آن کجاست و چه سرنوشتی را در ایران پشت سر گذاشته، در اینجا موضوعیت ندارد، بلکه آنچه در اینجا قابل خوانش است نقش روشنفکران چپگرا در دامن زدن به خشونت اجتماعی در ایران خصوصاً در آشوب اخیر است.
چپ گرایان در طول تاریخ معاصر، بخش عمدهای از جریان روشنفکری را تشکیل دادهاند و حتی از نظر برخی، اصولاً روشنفکری و چپ، دو تعبیر هممعنا و مساوی هستند.
آنچه در این نوشتار از این نحله قابل ذکر است این است که یکی از مرامهای سنتی و جاافتاده در تفکر چپ، عدم اعتقاد به اصلاح تدریجی و ارتجاعی دانستن هر نوع کنش اصلاحطلبانه به طور کلی است؛ مبنای چنین نگرشی نسبت به اصلاح تدریجی، در اعتقاد بنیادی متفکران این جریان به تحرکات انقلابی و رادیکال و براندازانه به جای اصلاحات آرام نهفته است. همین مسأله همواره محملی بوده برای دامن زدن به اقدامات تند و خشونت آفرین؛ در آشوب اخیر نیز نقش جریانهای چپگرا - از چپهای سنتی مانند اتحادیههای کارگری و صنفی تا چپهای پست مدرن مانند فمینیستها - کاملاً مشهود بود، خصوصاً با توجه به اینکه اغتشاشگران در مراحل اولیه، مدعی دفاع از حقوق زنان بوده و حرکت خود را بهعنوان یک جنبش ضدطبقاتی معرفی میکردند.
علاوه بر توجیه و آموزش خشونت، یکی از تهدیداتی که بر این طرز تفکر مترتب میشود، قابلیت پیوند تفکر چپ با خرده گفتمانهای قوم گرایانه و طایفهگرایانه با هدف تجزیهطلبی است که در اغتشاشات اخیر با کلیدواژه گمراهکننده «فدرالیسم» تبلیغ شد. یکی از مصادیق چنین پیوندی میان تفکر چپ و قومیتگرایی ضدناسیونالیستی را در تلاشهای تبلیغی-آموزشی گروهکهای تجزیه طلب کردی میشود مشاهده کرد؛ مثلاً در یکی از جزوات آموزشی این گروهکها از طریق مقایسه شکلگیری تجمعات در تهران و مهاباد و سهولت تشکیل آنچه «حلقه نزدیکان» خوانده میشود، سعی شده تا نحوه تشکیل تجمع و سازماندهی آن به مخاطب آموزش داده شود.
آزادیطلبان خشن!
ترویج خشونت را نباید منحصر در حرکتهای چپ گرایانه دانست، بلکه در آرا و آثار متفکران رقیب تاریخی جریان چپ، یعنی لیبرالیسم نیز با وجود تبلیغات صورت گرفته، به وضوح در مواضع و مقاطع متعددی میتوان خشونت آفرینی علیه مخالفان را مشاهده کرد. به تعبیر دیگر، بنیادهای گفتمان لیبرالیسم مانند تعریف این جریان از انسان، آزادی، فایدهگرایی اخلاقی، سرمایه سالاری، تحدید دولت و اقتصاد بازاری مستلزم بازتولید و تعمیق این خشونت است. همچنین اتخاذ رویکردهای خشن و تهاجمی در سیاست خارجی، موضوعی است که دولتهای لیبرال مسلک، خصوصاً ایالات متحده، آن را از پشت نقاب علمی «سیاست خارجی واقع گرایانه (رئالیستی)» علیه دولتها و ملتهای دیگر اعمال میکنند. البته در پشت این رئالیسم خشن و جنگطلبانه لیبرالها، از یک سو، منفعت طلبی حداکثری قرار دارد و از سوی دیگر، در بنیاد آن، نوعی نخوت و نفرت تاریخی و عمیق نسبت به سایر جوامع و ملل، خصوصاً رقبای امریکا و نظام سلطه نهفته است. بهعنوان نمونه لودویگ فون میزس، روشنفکر و اقتصاددان لیبرال (مکتب اتریشی) در کتاب «لیبرالیسم» نه صرفاً نسبت به دربار روسیه تزاری و دولت شوروی کمونیستی بلکه آنقدر به ملت روسیه و سایر جوامع غیرلیبرال، با توهین و تحقیر نگاه میکند که لحن نویسنده در سراسر کتاب حتی از یادداشتهای ژورنالیستی هم نازلتر میشود. مثلاً ملت روس را ابتدائاً ملتی باقی مانده در فرهنگ نظامی گری فئودالیستی معرفی میکند و در ادامه، تمدن روسیه را به بربریت و توحش، چپاولگری و دزدیدن محصول دیگران، تنبلی، بیگانگی با کار، نازایی فکری، فقدان قابلیت همکاری اجتماعی و بینالمللی و زندگی در سرزمین داغ و درفش و قتل عام، متهم کرده و در نهایت تحریم و محاصره و انزوای همهجانبه روسیه را تجویز میکند. درحالی که آنچه بر تاریخ پژوهان و سیاست اندیشان بدیهی است، ارتکاب دولتهای لیبرال مسلک غربی به بیسابقهترین، وحشیانهترین و غیرانسانیترین شیوههای خشونت و قتل شهروندان و ساکنان کشورها و مناطق دیگر برای دستیابی به منابع طبیعی و مالی و انرژی آن جوامع و توسعه سلطه بینالمللی خود بر سایر ملل است.
در میان لیبرالمآبان داخل ایران نیز همین خشونت طلبی، تفرعن و نخوت لیبرالهای غربی را با مقیاس و عمقی بیشتر میتوان مشاهده کرد؛ چه در دولتهایی که گفتمان لیبرالیسم فرهنگی و اقتصادی را نمایندگی میکردند و از یک سو، زمانی که در قدرت بودند، با اشکال خشن و بیرحمانه، طیفهای محروم و مستضعف را با سیاستهای توسعه طلبانه و غیرواقعی خود به محاق بردند و از سوی دیگر، در مقاطعی که مردم ایشان را از مسند قدرت کنار گذاشتند، با آشوب طلبی و سرمایهگذاری روی خشونت اجتماعی، قصد بازگشت به قدرت را داشته و دارند و چه در میان روشنفکران وابسته به این جریان که در مواقع نیاز، برخلاف تبلیغات آزادیخواهانه و اخلاق مدارانه به توجیه و مشروعیتبخشی به اغتشاش و بیثباتی میپردازند.
نواندیشی دینی؛ جریانی اجتماعی یا سازمانی سیاسی؟
بخشی از جریان روشنفکری در دو دهه نخست انقلاب اسلامی در پوشش جدید یعنی «نواندیشی دینی» پدیدار شد. آنچه میتوان گفت این است که این جریان - که در دوره سیطره احزاب اصلاحطلب بر سیاست کشور رشد کرد - به لحاظ خشونت محوری و آشوب طلبی تفاوتی با آبای معنوی خود در عصر مشروطه ندارد. مواردی در طول تاریخ انقلاب میتوان برشمرد که نه تنها چهرههای این جریان در توجیه و تبلیغ آشوب و خشونت اجتماعی دست داشتهاند بلکه رد پای گعدههای موسوم به نواندیشی دینی رسماً در دامن زدن به آشوب و ترور شخصیتی مخالفان خود مشهود بوده است.
در یک تقسیمبندی کلی، اجمالاً این جریان را میتوان به دو شعبه التقاطی و ارتجاعی تقسیم کرد. البته ورای این دو شعبه، افرادی هم هستند که میتوان آنها را مسامحتاً جزو نواندیشان دینی محسوب کرد، اما مسأله این است که اولاً اینان استثناهایی هستند که ذیل این دو گروه تعریف نمیشوند و ثانیاً بهدلیل ضعف گفتمانی، نمیتوان آن استثناها را نماینده یک جریان فکری دانست.
شاخه ارتجاعی نواندیشی دینی را افرادی مانند مهدی نصیری (روحانی قشری تجدیدنظر طلب) و شهابالدین حائری (فرزند مرحوم آیتالله حائری شیرازی) تشکیل میدهند که کنش ایشان در این مقطع، بیش از هر زمان دیگری رنگ و بوی سیاسی گرفته و آموزههای دینی در تبلیغات رسانهای ایشان، بیش از پیش مورد سوءاستفاده جناحی و سیاسی و انتقام از حاکمیت قرار گرفته است.
شاخه التقاطی جریان نواندیشی دینی اما شعبه مهمتری است که خود انشعاب سهگانهای را در بر میگیرد. نماینده یک شاخه آن عبدالکریم سروش است که کارکرد اصلیاش، تقلیل وحی الهی به رؤیا و تخیل با استفاده از آموزههای پوزیتیویستی کارل پوپر است، هرچند که به لحاظ سیاسی، یک گردش به چپ (سوسیالیسم) محسوس در اندیشه او در مقطع کنونی را میتوان ملاحظه کرد.
نماینده شاخه اخلاقی جریان نواندیشی، مصطفی ملکیان است که بواسطه تعلیمات فلسفه تحلیلی و فلسفه اخلاق انگلیسی معاصر، فلسفه عملی خاصی (مشتمل بر اخلاق و معنویت غیردینی) را تبلیغ میکند. یکی از کنشهای متأخر ملکیان در آشوب اخیر، القای انگارههایی همچون «امکانناپذیر بودن گفتوگو با حکومت»، «اصلاحناپذیری نظام سیاسی حاکم» و «تمامیتخواه بودن جمهوری اسلامی مانند حکومت هیتلر و استالین» بود که مورد استقبال رسانههای معاند ازجمله ایران اینترنشنال قرار گرفت.
شعبه سوم نواندیشی التقاطی را محمد مجتهد شبستری نمایندگی میکند که عمده فعالیت او، خصوصاً در زمان اوج فعالیتش، معطوف به نسبی انگاشتن احکام الهی و کتاب خدا، نقض عصمت پیامبر(ص) با استفاده بیجا و گزینشی از روش تفسیر هرمنوتیکی است. مجتهد شبستری در آشوبهای اخیر کنش قابل توجهی خصوصاً در فضای رسانهای نداشت.
محسن کدیور نیز شعبه دیگر جریان نواندیشی دینی را نمایندگی میکند؛ شعبهای که به لحاظ مبانی نظری، از همان پایههای فلسفی و فقهی انقلاب اسلامی پیروی میکند، اما در فهم سیاسی، تقریر خاصی از نظریه ولایت فقیه ارائه میدهد. کدیور از یک سو، شاگرد حسینعلی منتظری بوده و از سوی دیگر، سعی در احیای نظریه «وکالت فقیه» مرحوم آیتالله شیخ مهدی حائری یزدی در برابر نظریه ولایت فقیه دارد. کدیور در این اغتشاشات نیز فعال بوده و هم در بستر وب سایت رسمی خود و هم از طریق گفتوگو با سایر رسانههای ضدایرانی، به تبلیغ برای آشوب و بیثباتسازی کشور مشغول است. بهعنوان نمونه وی در وب سایتش، گزارههایی همچون «لزوم سقوط جمهوری اسلامی»، «اصلاحناپذیر بودن نظام»، «نارضایتی 85 درصدی مردم از جمهوری اسلامی»، «سرکوبگر بودن حکومت» و «عدم وجوب شرعی حجاب» را بازنمایی کرده و یا به تمجید از شخصیتهای بدسابقه و فعال در استمراربخشی به آشوب مانند عبدالحمید اسماعیل زهی میپردازد.
برخی فرقهها مانند بهائیت هم هستند که در گفتمانسازی و توجیه آشوب و ناآرامی در کشور فعال بوده و هستند؛ اما بهدلیل فرارفتن از محدوده موضوعی این نوشتار به آنها پرداخته نشد. نکته پایانی دیگر اینکه برای درک جامع و دقیق برنامه و اهداف جریان روشنفکری و انشعابات آن بهتر است که شبکه رسانهای آنها در داخل و خارج از کشور را نیز مورد بررسی قرار داد؛ موضوعی که در آینده به آن پرداخته خواهد شد.