رنگ خون، عاقبت عشق به زنجیر طلا

فاطمه شیخ علیزاده / وقتی خواست برخلاف آبروی خانوادگی‌اش زنجیر طلا و کت باز و زنجیر داشته باشد تصور نمی‌کرد در منجلاب افیون زیر تیغ برود!
جوان ۱۸ ساله که فرزند یک کارمند بازنشسته آبرودار است، به اتهام قاتل کارتن خواب در مولوی بازداشت شد و در بازجویی روز گذشته به اتهام خود اعتراف کرد. به گزارش خبرنگار حوادث «ایران»، دهمین روز تعطیلات نوروزی درگیری مرگباری مقابل یک قهوه خانه در خیابان مولوی رخ داد و جسدی روی زمین افتاد. ساعتی بعد وحید ناصری بازپرس کشیک قتل تهران تحقیقات خود را در محل حادثه آغاز کرد و کسانی که شاهد ماجرا بودند تحت تحقیقات جنایی قرار گرفتند. چند ساعت زمان کافی بود تا عامل جنایت شناسایی و دستگیر شود. در اولین جلسه بازجویی که روز گذشته در شعبه چهارم دادسرای جنایی تهران انجام شد، پرده از حقیقت این جنایت افتاد. ادامه این گزارش را در گفت وگوی خبرنگار «ایران» با متهم پرونده بخوانید.
مقتول را می‌شناختی؟
حتی یک بار هم او را ندیده بودم. آن روز رفته بودم رفیقم به نام مهران را ببینم که با او درگیر شدم.
در خانواده‌ات کسی اعتیاد دارد؟
نه اصلاً!  پدرم بازنشسته یک سازمان دولتی است و همه خواهر و برادرانم با آبرو زندگی می‌کنند.
وقتی خانواده‌ات متوجه اعتیاد تو شدند چه کردند؟
خیلی غصه می‌خوردند.
برگردیم به روز حادثه.
آن روز می‌خواستم مهران را ببینم.از او طلب ۵۰۰ هزار تومانی داشتم.او در حال مواد فروختن به رفقای مقتول در یک قهوه خانه بود.من مقدار زیادی قرص مصرف کرده بودم و هوش و حواسم سرجایش نبود.اصلاً یادم نیست چه شد که با یک نفر بگو مگو کردم.مقتول بلند شد به هواخواهی رفیقش سمتم آمد.در درگیری با چاقو ضربه‌ای به کمرش زدم.
بعد از قتل کجا رفتی؟
خیلی ترسیده بودم.به خانه‌مان رفتم و موضوع را به مادرم گفتم. با پدر و مادرم به محل حادثه برگشتیم تا بفهمیم چه بلایی سر آن مرد آمده است. به خانه که برگشتیم مأموران آمدند و دستگیرم کردند.
اگر به گذشته برگردی چه چیزی را عوض می‌کنی؟
رفقایم را ! من به عشق انداختن زنجیر طلا و خالکوبی و با کت باز راه رفتن با کسانی دوست شدم که در محل به آنها اراذل و اوباش می‌گفتند! حالا هم وارد باتلاقی شده ام که آخرش قصاص است و طناب دار!
صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و صد و پنجاه و شش
 - شماره هشت هزار و صد و پنجاه و شش - ۱۷ فروردین ۱۴۰۲