دکتر سیدجواد طباطبایی و نقدهای او به دانشگاه و دانشگاهیان
متهم ردیف اول
دکتر رضا ماحوزی
مدیر گروه مطالعات حکمرانی آموزش عالی مؤسسه مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم
اگرچه طباطبایی خیلی دیر کتابی درباره دانشگاه با نام «ملاحظات درباره دانشگاه» منتشر کرد اما نقدهای او به استادان دانشگاه و تألیفات و ترجمههای آنان که بسیاری از آنها در همین کتاب هم آمده است، پیش از این در مجلات متعدد منتشر میشد. شاید این نقدها در وهله نخست نوعی تسویهحساب منظور میشد اما نشستن آنها کنار هم در کتاب اخیر، ما را به کلیتی میرساند که گویای نگاه متفاوت او به دانشگاه و سنخ کنشورزی کنشگران دانشگاهی است.به روایتی که مرحوم طباطبایی از تاریخ دانشگاههای اروپایی و حتی دانشگاه ایرانی دارد نقدهایی وارد است؛ گویی نوعی تقلیلگرایی و یکسانسازی بر اندیشه او حاکم است که اجازه نمیدهد تنوعات را ببیند. با وجود این او برای تبیین و توضیح نظریه خود در خصوص «فروبستگی دانشگاه ایرانی» به چنین کلیسازیای نیاز دارد. اصل ادعای او علیرغم این نکته برقرار است و محل تأمل. ضرورت توجه به علومانسانی متناسب با مسأله ایران و در گفتوگو با آکادمیهای جهان را باید بیش از آنچه بر زبان میآید، جدی گرفت.
«دانشگاه ایرانشهر» در دیدگاه طباطبایی
«دانشگاه ایرانشهر» یا همان دانشگاهی که موضوع علومانسانیاش «ایران» باشد، هسته مرکزی دیدگاه طباطبایی درباره دانشگاه است. چنین دانشگاهی درصدد فهم و تفسیر «امر ملی» است و حسب همین فهم، چگونگی هماهنگی مدارس و حوزههای علمیه و سایر مراکز علمی کشور را ارائه میدهد. چنین دانشگاهی «مسأله ایران» را در گفتوگو با جریان جهانی پیش میبرد و از انزوای خودخواسته پرهیز میکند؛ چرا که هیچ «امر ملی» نمیتواند بدون بهرهمندی از «دانش جهانی» تولید و صورتبندی شود. این موضوع، امر توجه به ایرانشهر را متمایز از اقتباس و گرتهبرداری از علومانسانی غرب میکند، چرا که چنان علومی اگرچه برای اروپاییها بسیار راهگشا بوده است آن هم بدان دلیل که از متن تاریخ تحولات سرزمینهایشان برآمده است اما ارتباطی با ما ندارد و توجه تام و غیرآزاد به آنها ما را در فهم مسأله خودمان ناتوان و عقیم میکند. ما باید علومانسانی و اجتماعی خودمان را داشته باشیم. آنچه در ایران دیروز و امروز در سطح استادان و مدیران و دانشجویان اتفاق میافتد، بیشتر «علوم انسانیندانی» است تا «علوم انسانیدانی». نهاد دانشگاه در ایران از همان ابتدا بهعنوان شعبهای از دانشگاههای اروپایی تأسیس شد تا فرآوردههای آنها را پخش کند و نه به عنوان یک نهاد مستقل علم. این نهاد زمانی مستقل است که موضوعش «ایران» باشد و نه چیز دیگر.
طباطبایی از همین منظر به نقد برنامه بزرگ انقلاب فرهنگی و بومی کردن علومانسانی در چهار دهه اخیر میپردازد تا نشان دهد این دو برنامه چگونه برنامه ملی کردن دانشگاهها را منتفی کردند. نظام علمی ملی، به زعم طباطبایی نظامی است که آگاهی ملی آن ملت را برمیکشد. «آگاهی ملی» در اینجا همان «ایران بزرگ فرهنگی» یا همان «ایرانشهر» است که البته ربطی به ملیگرایی ندارد. در ایده و اندیشه ایرانشهری، برخلاف ملیگرایی، کثرت و تنوع قومی به رسمیت شناخته میشود و این تنوع و کثرت ذیل وحدت «ایران فرهنگی» باهم منسجم میگردد. هماهنگ کردن این تکثر و وحدت، نقطه تأسیس علومانسانی و اجتماعی در دانشگاه ایرانی است. طباطبایی خود چنین میگوید: «منظور من این است که اگر بخواهیم به اجتهادی در مباحث علومانسانی و اجتماعی برسیم، ناچار باید بتوانیم علم ناحیهای ایرانشهر را با توجه به مبانی این علوم مورد بررسی دوباره قرار دهیم. توضیح این منطق همانا شرط امکان تأسیس علومانسانی و اجتماعی است. همه دانشهایی که در تأسیس این علم ایرانشهر وارد میشوند ناحیههایی از دانش آینده خواهند بود که منطق ایرانشهر و اندیشیدن ایرانشهری بر آنها حاکم است.»
ادعای طباطبایی مبنی بر «فروبستگی دانشگاه ایرانی»
به زعم طباطبایی، آنچه اینک وجود دارد، بیشتر مدرسه است و نه دانشگاه؛ زیرا در این نهاد نه تنها علوم انسانی و اجتماعی تولید نمیشود بلکه علومانسانی موجود نیز با نگاهی ایدئولوژیک که ناظر بر مناسبات قدرت سیاسی است، تدریس و تحقیق میشود.
این موضوع امکان علومانسانی و اجتماعی ایرانی را منتفی کرده است. به گفته طباطبایی، احیای مدرسه و دانشگاه و توجه به مناسبات شهروندی و سیاستورزی بهعنوان یکی از دغدغههای نهاد آموزش، از مسیر ایدئولوژیزدایی میسر میشود. دانشگاه باید تابع منطق خاص خود باشد نه تابع منطق سیاست. این همان معنای دقیق داشتن موضوع برای دانشگاه است.
موضوع «تعهد» نیز که هشت دهه است با صورتهای متعدد دامن نظام آموزشی ایران را گرفته است یکی دیگر از مواردی است که طباطبایی به آن توجه داده است. این تعهد به زعم وی باعث ایدئولوژیک شدن فهم استادان علومانسانی ایران از هر آن چیزی است که به آن اهتمام دارند. از اینرو است که طباطبایی اسلام مرحوم فیرحی را «اسلام ایدئولوژیک» میداند که نمیتواند نص را نمایندگی کند. به گفته او اولین نظریه سیاسی غیرایدئولوژیک باید استقلال امر سیاسی را توضیح دهد.
طباطبایی با همین عینک و به نحو متمرکز و تخصصی سراغ نظریهها و افکار همرشتهایهای خود رفته است تا گرههای افتاده بر فکر و زبان آنان را نشان دهد و به زعم خویش نقادانه برملا سازد. اما نوعی تقلیلگرایی بر اندیشه او حاکم است که اجازه نمیدهد تنوعات را ببیند. او برای تبیین نظریه خود در خصوص فروبستگی دانشگاه ایرانی به چنین کلیسازیای نیاز دارد.
بــــرش
«تقلیل گرایی» و «کلی سازی»؛ دو آسیب در اندیشه ورزی طباطبایی
به روایتی که مرحوم طباطبایی از تاریخ دانشگاههای اروپایی و حتی دانشگاه ایرانی دارد نقدهایی وارد است؛ گویی نوعی تقلیلگرایی و یکسانسازی بر اندیشه او حاکم است که اجازه نمیدهد تنوعات را ببیند.
با وجود این، او برای تبیین و توضیح نظریه خود در خصوص «فروبستگی دانشگاه ایرانی» به چنین کلیسازیای نیاز دارد. اصل ادعای او علیرغم این نکته برقرار است و محل تأمل. ضرورت توجه به علومانسانی متناسب با مسأله ایران و در گفتوگو با آکادمیهای جهان را باید بیش از آنچه بر زبان میآید، جدی گرفت.