سینما، ادبیات و امید، در گفتوگو با محمدمهدی سیار
فرهنگ و هنر عرصه تلاقی جنود جهل و عقل است
حسین کشتکار
خبرنگار
محمدمهدی سیار، شاعر، ترانهسرا و استاد دانشگاه در گفتوگویی حول محور سینما، ادبیات و امید عنوان کرد؛ امروز اگر سینمای ما بهنوعی بگوییم دوشادوش شعر، دوشادوش ادبیات، حرف اصلی و حرف حساب این سرزمین و این فرهنگ را میخواهد بزند، باید فرهنگ امیدآفرین ادبیات فارسی را بهعنوان الگویی موفق پیش روی خود ببیند.
از نظر شما چه ارتباطی بین سه عنصر سینما، ادبیات و امید وجود دارد و سینما چطور میتواند رویکردی امیدآفرین به خود بگیرد؟
ما درباره ادبیاتی صحبت میکنیم که بزرگترین شاهکارش این است که در تلخترین، سیاهترین و تباهترین دوران تاریخی این سرزمین - که دوران حمله مغول به ایران بود، دورانی که همه ساختارهای تمدنی ما متزلزل شد، خونها ریخته شد و تغییر فرهنگی بزرگی هم ایجاد کرد - روشنترین و امیدوارانهترین کلمات و شعرها و ادبیات را تولید کرد. ادبیات فارسی یکی از مهمترین پناهگاههای ما ایرانیها، ادبیاتی است که در همان دوران تاریک در ایران تولید شده؛ یعنی شعر مولوی، عطار، حافظ و شعر سعدی برای آن دوران است. بعضی از اینها شهید یا کشته هجوم مغولها بهحساب میآیند. مولوی خودش آواره هجوم مغولها بهحساب میآید؛ یعنی زمانی که مغول حمله کرد، او از بلخ آواره شده تا بیاید برود به قونیه. سعدی در شعرهایش به حمله مغول اشاره کرده است و اینها دقیقاً در همان کوران حوادث، ادبیاتی تولید کردند که از لابهلایش اصلاً بوی ناامیدی و یأس نمیشنوید. امروز اگر سینمای ما دوشادوش شعر ، ادبیات، حرف اصلی و حرف حساب این سرزمین و این فرهنگ را میخواهد بزند، یک چنین الگویی از ادبیات در پیش روی خودش دارد؛ یعنی میتواند تلخترین تلخیها، روشنترین حرفها و ماندگارترین حرفها را به جامعه بشری در همه جای دنیا و همه اعصار تبدیل کند.
سینما چگونه میتواند در این عرصه نقشآفرینی کند؟
اگر ما به دنبال سینمای دینی یا به دنبال نقد دینی سینما باشیم باید برای هر دو نظریهپردازی کرد. یکی از نقاطی که میتواند کاملاً چهارچوبها را تعیین و شفاف کند، آن حدیث طولانی و بسیار مهم جنود عقل و جهل است. این حدیث را حتماً بچههایی که میخواهند وارد فعالیت هنری و فرهنگی بشوند بخوانند و دائم با آن مرتبط باشند. این حدیث تقریباً چکیده دیدگاه فرهنگی اسلام بهحساب میآید. حدیث را میدانید کلیتش این است که یک صحنه نبردی را توصیف میکند؛ صحنه نبردی که در جان تکتک افراد برقرار است. میگوید جان همه انسانها یک میدان جنگ است و دو سپاه در حال جنگ هستند. یکی سپاه عقل و دانایی و یکی سپاه جهل است. جهل، اینجا به معنی ندانستن نیست، به معنی نادانی کردن است، یعنی یک فعل است. یعنی صرف اینکه من یک چیزی نمیدانم در سپاه جهل بهحساب نمیآیم. جهل یعنی لجاجت بر نادانی، یعنی نادانی آگاهانه. وقتی میگوییم یک شخص، نادانی میکند، به این معنی نیست که نمیداند یا نمیفهمد، نه، نادانی میکند.
جالب است، اگر در متن حدیث نگاه کنید، وقتی که هفتاد و پنج سپاه برای عقل برمیشمریم، هفتاد و پنج سپاه هم برای جهل برمیشمریم. همانطور که میدانید، امام خمینی شرحی مفصل برای حدیث جنود عقل و جهل دارند. اولین سپاه عقل، ایمان است و در مقابلش کفر است. دومش تصدیق و در مقابلش جهودش است، یعنی لجاجت. سومش امید است. یعنی سومین سپاه، سومین عضو سپاه عقل، امید است و در مقابلش قنوط، یعنی ناامیدی و بعد حالا تا پایین برویم، مثلاً مهربانی در مقابل خشم، توکل در مقابل حرص. این هم جالب است که شادی جزو جنود عقل است. جزو سپاهیان عقل است و غم جزو سپاهیان جهل است. همینطور راحتگیری و آسانگیری، در مقابل آسانگیری سختگیری است. سهولت جزو سپاهیان عقل است و صعوبت جزو سپاهیان جهل است.
با این حساب عرصه فرهنگ هم میتواند محل تلاقی این دو ایده باشد؟
من این را میخواهم بگویم که اصلاً فرهنگ چیزی جز آنچه در باطن آدمها میگذرد نیست، یعنی عرصه فرهنگ که ما میگوییم و هنر، درواقع همین عرصه تلاقی این دو لشکر و این دو سپاه است که جایش هم یک جای فیزیکال نیست، یعنی یک جایی در شهر نیست، جایی که بتوان به آن دست زد نیست، بلکه در جان انسانهاست. فرهنگ در واقع همین است و ساختار و نظام فرهنگی و سینمایی و هنری که ما میچینیم هم باید از این نقطه شروع شود و در همین مجال بچرخد. یک محک برای نقد دینی سینما این است که از خودمان بپرسیم این فیلمی که من الان دیدم، در سپاهیان عقل قرار میگیرد، یعنی حرف حساب فیلم یا آن حسی که به ما منتقل میکند، همه این چیزها یک ملکه انسانی است، یعنی یأس و امید، صبر و جزعوفزع، تلطف، یعنی مهربانی، در مقابلش چه؟ مثلاً خشمگینی. حب یعنی دوستداشتن در مقابلش بغض یعنی دشمن انگاشتن. ما از خودمان اینجوری بپرسیم که من این شعر را که خواندم یا این فیلم را که دیدم یا این تابلوی نقاشی، کدام خصلت و ملکه را در من تقویت کرد و کدام ملکه و خصلت را در من تضعیف کرد.