یک بار دیگر یاد شهیدان
همراه با کاروانهای راهیان نور از اول اسفند ماه
حسن عبداللهزاده
انگار این اسفند با آن اسفند نسبت و پیوندی دارند. منظورم ماه اسفند با اسفندی است که در بدرقه بسیجیان دود میشد. هر دو مرا و خیلیهای دیگر از همنسلانم را به یاد شهدا میاندازد. اسفند، ماه عملیاتهای بدر و خیبر و والفجر 10 و... است و یادآور شهیدان محمدابراهیم همت، حمید باکری، مهدی باکری، حسین خرازی، کاظم نجفی رستگار، عباس کریمی، حسین ثامنی و دهها نفر دیگر از فرماندهان اصلی و میانی که شهادتشان درمعرکه جنگ خسارت بزرگی به شمار میرفت. دیروز در نخستین روز اسفند نشستی با حضور دبیر ستاد مرکزی راهیان نور در ستاد راهیان نور برگزار شد که بیش از ارزش خبری، زنده شدن حال وهوای روزهای خوب سنگرنشینی و همراهی با بسیجیان خالص و زلال بود. در این نشست سرهنگ مهدی امیریان دبیر ستاد مرکزی راهیان نور و اصحاب رسانه گفت: «امسال به دلیل تقارن تعطیلات نوروز و ماه رمضان اردوهای راهیان نور از اول اسفند تا سوم فروردین برگزار میشود و... عطر یاد شهیدان آنچنان فضای نشست را پر کرده بود که روح را به یاد آنان به پرواز درمیآورد. تا آنجا که این روزمثل هر روز نبود و با روزهای دیگر فرق داشت. یک بار دیگر چیزی شبیه دلتنگی در وجودت جان میگیرد. احساس میکنی دلت را گم کردهای. شهر را نمیتوانی تحمل کنی. پنجرههای بسته و لحظههای سربی را نمیتوانی تحمل کنی. با خود میاندیشی چگونه میتوان این روزهای عقیم را پشت سر گذاشت و به روزهای بهاری خاطرات رسید! دلت برای دو رکعت گریه در همسایگی نخلهای جنوب تنگ شده است. دلت میخواهد یک بار دیگر گیسوان سوخته نخلهای خرمشهر را نوازش کنی یا در تنهایی هور حاضر شوی و نالههای غریب و مظلوم بچهها را از گلوی نیهای آن بشنوی. هیاهوی شهر تو را بیحوصله کرده است. از یکنواختی روزها به تنگ آمدهای، دیگر تاب و توان ماندن نداری. یاد مهدی، محسن، غلامحسین، سعید، حسین، بهروز، هادی، علی، ناصر و... دلت را هوایی کرده است. قرار نداری، پاهایت رهسپاری در امتداد دلت را تمنا میکند، احساس میکنی در عمق دلتنگیها، در هیاهوی شهر بیپرواز گم شدهای. با خود میگویی باید بروم، باید یک بار دیگر در خلوت خاموش شهیدان حضور یابم و دلتنگیهایم را مویه کنم و تصمیمات را میگیری!
اردوی راهیان نور محمل هجرت از دلتنگیهای کسالتآور به ابتدای ابدیت است و هزاران سینه داغدار لالهها تو را در این سفر همراهی میکنند، هزاران دل سوخته. صفهای باصفای نماز جماعت فرصتی است تا فضای صمیمی و مهربان آن روزها بار دیگر تکرار شود و کربلای جبههها پیش رویت افق بگشاید.
آنجا یک بار دیگر همنفسان و همنشینان شهیدان به روایت فتحالفتوح ایمان میپردازند... این خاکریزها را دشمن در روزهای اول جنگ زد... عراقیها تا اینجا آمده بودند... از اینجا تا اهواز 25 کیلومتر بیشتر فاصله نیست... سیل... باتلاق... تانک... پیشروی دشمن... همه چیز تو را به روزهای اول جنگ و خاطرات آن ایام میبرد و دلواپسیها و جوش و خروشهای آن روزها را به یاد میآورد. سفر معنوی راهیان نور از جادهها آغاز میشود. انتهای این جادهها، به جاده شهید همت در دل هورالعظیم منتهی میشود. نام هور ولولهای به پا میکند، همهمهای شورانگیز. از میان آن همه کلمات؛ خیبر... رمضان... غواصها... بلم... کمین... نیزار... و شهید، بیشتر از بقیه به گوش میخورند. هور هنوز روزنهای به بهشت دارد. آنجا میتوان سراغ فرشتهها را گرفت. از آنجا بود که شهید باکری تا خدا اوج گرفت.
آنجا حصار فراموشیها و غفلتها میشکند، آنجا راحت میشود دل از دنیا کند و آن را به خدا سپرد. آنجا فاصله چشم و بغض به اندازه صاعقه یک نگاه است. مادران شهدا با سالها تأخیر برای بدرقه عزیزانشان نیزارها را میشکافند و پا بر آینه زلال هور میگذارند و مرثیه دلتنگی سر میدهند.
باد زوزهکشان در میان نیزارها میپیچد. پدران شهید که سالها ابرهای اندوه را بر دوش کشیدهاند با آب هور وضو میگیرند و بر خاک آن نماز میگزارند. چشمها بر سجادههای خاکی میبارند و نماز عشق را معنا میبخشند، فرشتهها نزدیک و نزدیکتر آمدهاند و به پدر و مادر شهیدان سلام میکنند.
مادران در خلوت بارانی خود رو به هور با فرزندانشان نجوا میکنند و پرندگان وحشی در اطرافشان با نگاهی مهربان به نجواهاشان گوش میسپرند.
اینک روزی دیگر و نوبت هجرتی دیگر است تا باردیگر در تنهایی هور حضور یابیم و در کنار تپههای اللهاکبر مرثیه دلتنگی سر دهیم. در مشهد عارف شهید چمران عزیز شکوه ایمان را نظاره کنیم و در نزدیکی تنگه چزابه به چشمهای مادران شهید اقتدا کرده و همراه آنان در خلوت خویش بگرییم و آرام از کنار غربت شهدای هویزه بگذریم. شهرها یک بار دیگر مهیای هجرت دیگری هستند، هجرتی به فاصله زمین تا آسمان، هجرتی از خود تا خدا، هجرتی از...
زائران راهیان نور، مسافران ملکوتاند که به طمع توشهای میروند. کیست که زیارت شلمچه را آرزو نکرده باشد، کدام یک از شما تا به حال با خود نگفته، حال که در شبهای عملیات در شلمچه نبودم و لحظههای عاشورایی بچههای کربلای 4 و کربلای 5 را درک نکردهام ای کاش میتوانستم بر خاک شلمچه قدم بگذارم و با نسیمی که از سمت شهیدانش میوزد جانی تازه کنم و نگاه را از دو پنجره چشم به سوی آسمان شلمچه روانه کنم.
یوسف گمکردهها زودتر از جسمشان روحشان به شلمچه میرسد و بر آستانش میایستند. روبهروی تابلو «با وضو وارد شوید اینجا خون شهید بر زمین ریخته است.» قدری تأمل میکنند آنگاه بغضها با عجله از پسکوچههای حنجره میگذرند و در گلو میترکند و از چشمها جاری میشوند. مادرانی که با دستهای خود لباس شهادت بر اندام پارههای جگرشان اندازه کردهاند، بار دیگر آماده میشوند تا قدم بر تربت اکبر(ع) و اصغر(ع) و قاسم(ع) خود بگذارند و روزهای فراق را مویه کنند. تا شاید یاد مهربان شهیدان از پس هر خاکریزی سرک کشد، و بر رویشان لبخند زند.