ماجراهای خانم آقای او

فیس و افاده آکتور تاریخ گذشته

ریحانه ابراهیم‌زادگان
شاعر و طنزپرداز

 

با همشیره مکرم فوتوی عروسی تماشا می‌کردیم. فوتوی انفرادی و دونفره و دسته جمعی. عروسی ما پرطمطراق و تجملاتی نبود ساده برگزار کرده حسن مجالست گرامی داشتیم. به حق، خوش شبی بود. نشان به آن نشانی، اسناد و مدارک به فوتوی رنگی و فیلم اچ‌دی و خاطرات فول اچ‌دی موجود است. چند فقره محدود از اطعمه و اشربه و ماکولات به قاعده مهیا کرده به جهت حسن پذیرایی، باقی اسباب تجملات به باد پرهیز گرفتیم. هرچه نباشد ما الگوی تبارمان بودیم، مردم می‌نشستند ببینند ما چه می‌کنیم سرمشق بگیرند فعل و عملشان همان باشد.
خاطرمان عاطرمان آمد از اقوام دور آمده بودند جهت عرض سرسلامتی و صرف شام و قس علی هذا. غیبت نباشد، آمدند خوب هم خوردند، بلانسبت شما لپ‌هایشان از فشار تناول و بلع همزمان شیرینی و میوه رگ به رگ شده چشم‌هایشان خون افتاده بود. روی میوه چای نوشیده و سه تا سه تا شیرینی به ضرب و زور شربت به حلقشان فرو کردند.
حاق مجلس، چه شلنگ‌تخته‌ها نینداخته چه افعال و اعمال حرکات ژآنگولری از این قوم سر نزد؛ روی پای خودشان می‌آمدند هلیکوپتری روی سر می‌رفتند.
قدرتی خدا در همه عکس‌ها با نیش تا بناگوش گشاده حضور داشتند هرکه نداند فکری می‌شود اگر خانواده عروس و داماد نباشند حکما از بستگان مقربند.
نوبه شام، باقالاپلو به کباب مزین کرده سالاد به ژله آغشته بودند، خودمان با همین چشم -هزار‌الله اکبر- عقابی رؤیت کردیم با البسه آراسته و مرتب آمدند، نوبه برگشت کمربند شل کرده دوسه تا دکمه از پیراهن‌شان از فشار معده و شکم در رفته بود. یک دست پارچ و لیوان، تحفه آوردند و با لپ‌های گل انداخته از فرط عیش و مسرت رفع زحمت کردند.
القصه عروسی به خوشی و بهجت و کامرانی خاتمه یافته ما به دعای خیر اقوام، زندگی آغاز کردیم. چشمتان روز بد نبیند! پسین عروسی نقل و حدیث‌ها شروع شده به سمع‌مان رسید:
آبشان گرم بود. چایشان سرد بود. نان‌شان بیات بود. میوه‌هایشان پلاسیده بود. شام‌شان کم بود. هوا خفه بود. خواهر عروس پشت چشم نازک کرد. پدر داماد ما را نشناخت. به تأخیر پذیرایی شدیم. اقوام داماد با ما عکس نینداختند. عروس تحفه ارزنده ما دید ذوق‌مرگ نشد...
علی ایحال هرکه قاصد اخبار و قول و نقل اقوام شد، همان سند فیلم و فوتوغراف مذکور رو کرده قضاوت به تماشاچی تفویض دادیم.
حدیث این ایام جشنواره فیلم به همین منوال است. خودمان هرصبح به جهت رصد اخبار، در این ماسماسک وامانده پرسه زده در اینستاگرام می‌پلکیم نقل قول استوری و بیانیه می‌خوانیم از دنیا بی‌خبر نمانیم. یک سری از این آکتورها دوره افتادند به تحریم جشنواره. از نظر ما که هم صاحب‌نظریم هم به جهت پختگی و درایت و تدبر محل استنادیم این قسم آکتورها دو سنخ و جرگه‌اند.
یک فرقه به فضل و هنر، توفیق نیافته به مستمسک حواشی تحریم جشنواره و اظهار فضل کاذب، نام و آوازه احیا کرده خودشان را به زور در زمره سلبریتی‌ها چپانده‌اند. به زور هشتگ و هکذا نامشان سر زبان چهار تا زردنویس و حاشیه‌ساز افتاده آدم به لطف ویکی‌پدیا ملتفت می‌شود یک نوبه در سریالی از کنج سمت راست دوربین با نیم رخ راست عبور کرده در انتهای تیتراژ تقدیر شده‌اند. این فقره در ایام عدم تحریم هم پایشان به جشنواره نرسیده.
لاکن فرقه دوم به وضع و هیکل همان قوم و خویش دور ما می‌مانند. آمدند خوردند کیفور شدند رفتند جفتک پراندند.
دستمزدهای چندصدمیلیونی در عوض بازی در چند سکانس و نام و آوازه و شهرت و احترام‌شان صدقه سر همین جشنواره فجر یافته‌اند کانهو گربه، گوشت بلعیده پنجه به دلسوز و صاحب عله می‌اندازند.
به سودای اسم و اعتباری هم تراز همانی که در وطن داشتند از جشنواره کشورشان اعلام برائت کرده خیالشان با آن اکت‌های زیر پوستی بالیوودی می‌روند هالیوود برایشان فرش قرمز پهن می‌کنند. که اگر پهن کنند به پاس همین جفتک پرانی‌هاست نه هنر و ذوق به قهقرا رفته‌ای که خرج وطن و هموطن نمی‌شود.
القصه آن قوم و خویش دورمان بود حکایت‌شان نقل کردیم، هیچ فک و فامیلی دل و دماغ و فیس افاده‌شان نداشته از دایره ارتباط و وعده و ضیافت و عروسی محذوف شدند آرزوی همان عروسی به نان بیات و چای سرد و آب گرم به دلشان مانده...

 

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و یکصد و بیست و چهار
 - شماره هشت هزار و یکصد و بیست و چهار - ۱۹ بهمن ۱۴۰۱