درباره فیلم «چرا گریه نمی‌کنی» رضا معتمدی

یک بیانیه توهین‌آمیز در پوشش پست‌مدرنیسم

محمد قربانی
منتقد

«چرا گریه نمی‌کنی» فیلم نیست، بیانیه‌ای است که قرار است پشت شوخی و خنده و احتمالاً ادعای پست‌مدرن، پنهان شود. فیلم می‌خواهد ماجرای مردی باشد که پس از مرگ برادرش، نمی‌تواند گریه کند و دوستان و بستگانش، در تلاش‌اند که او گریه کند. با این ایده، زمانی می‌توانستیم فیلم خوبی داشته‌ باشیم که رابطه مرد و برادرش را می‌فهمیدیم و فیلمساز می‌توانست با دوربین سینمایی، حس و حال و خلأ عاطفی‌ای را که در شخصیت ادعا می‌شود، به حس تماشاگر تبدیل کند. اما این ایده صرفاً بهانه‌ای است برای لوده‌بازی‌هایی که هیچ ارتباطی با هنر ندارند. خود فیلمساز هم متوجه خلأ شخصیت‌پردازی در فیلمش هست و با صحنه‌های نابجا از جلسه تراپی، سعی می‌کند این حفره را پر کند که البته به شدت ناموفق است. هیچ خبری از سینما در «چرا گریه نمی‌کنی» نیست. فیلم بهانه‌ای بوده برای توهین‌های کودکانه فیلمساز به اعتقادات مردم، آداب ‌و رسوم ایرانی، نسل‌های گذشته و بالاخره همه مردم و تماشاگران. جایی از فیلم کاراکتر نزدیک به لنز دوربین نگاه می‌کند و مثلاً خطاب به یکی از به اصطلاح شخصیت‌های فیلم، رسماً به مردم فحش می‌دهد. به نظرم در این صحنه، مردم مستقیماً مخاطب قرار می‌گیرند.
اینکه می‌گوییم فیلم باید حس‌شده و برآمده از زیست فیلمساز باشد، منظورمان هر به اصطلاح زیستی نیست. جایی ماجرا وخیم می‌شود که زیست و فهم فیلمساز نسبت به زندگی، تعمیم می‌یابد. این که یکی از شخصیت‌ها خودش را گاو می‌داند و دیگری الاغ، محترم است و به کسی ارتباط ندارد. اما اینکه جلوتر در توجیه گیاه‌خواری گفته می‌شود «ما» همه حیوانیم و حیوان نباید همنوعش را بخورد، توهین است. با این حال اگر همه این‌ها در قالب مدیوم سینما درمی‌آمد و توسط شخصیت‌های پرداخته شده‌ای که این حرف‌ها بهشان بیاید گفته می‌شد، مشکلی نبود. بنابراین نگاه من محتوازده نیست، فیلم است که جز وراجی و توهین چیزی ندارد و در خلأ فرم، راهی جز مواجه شدن مستقیم با «حرف‌»های فیلمساز، جلوی پای منتقد نمی‌ماند.
درباره دوربین و کارگردانی هم چیز قابل ذکری وجود ندارد. صرفاً می‌خواهم از دو شات بگویم که زیست و ناخودآگاه فیلمساز را لو می‌دهد. در فیلم دو نمای اورهد داریم که در یکی از آنها مرد و همسرش دراز کشیده‌اند و در دیگری، مرد داخل یک قبر خوابیده. نمی‌دانم ازدواج یعنی مرگ یا مرگ یعنی ازدواج؟ باید از فیلمساز پرسید. البته یک سؤال دیگر هم از فیلمساز دارم، سؤالم مربوط می‌شود به اولین مواجهه همسر مرد با دوست دختر او. جایی که زن با کرکر و خنده در حال آرایش کردن دخترک است. آیا نزد طبقه‌ای که فیلمساز به آن تعلق دارد، چندهمسری صرفاً اگر بویی از دین و آیین داشته باشد، مذموم است؟
با همه این اوصاف، فیلمساز جرأت ایستادن پای حرف‌هایش را هم ندارد. او یک نماینده هم از مذهبی‌ها گذاشته که بتواند دل مسئول سینمایی را هم به دست بیاورد. البته فیلم «پست‌مدرن» است و حرجی بر آن نیست. ماجرای پست‌مدرنیسم هم شده مثل دوربین روی دست. همان‌طور که فیلمسازان ما از سر ناتوانی در میزانسن، دوربین را روی چهارپایه نمی‌گذارند، عده‌ای هم فکر می‌کنند که می‌شود هر ملغمه و آشوب بی‌معنایی را با الصاق یک پست‌مدرن، جای فیلم رنگ کرد و فروخت. «چرا گریه نمی‌کنی» اثری ضدانسانی و توهین‌آمیز است که ارزش دیدن ندارد.

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و یکصد و بیست و چهار
 - شماره هشت هزار و یکصد و بیست و چهار - ۱۹ بهمن ۱۴۰۱