درباره فیلم «هفت بهار نارنج» فرشاد گل­ سفیدی

شعر عشق و تنهایی

مریم شوندی
روزنامه‌نگار

با این که مرسوم است فیلم‌ها را از ابتدا مورد نقد قرار می‌­دهند، اما بگذارید یک بار هم که شده از صحنه آخر شروع کنیم. یک سکانس-پلان دودقیقه‌­ای از پیرمردی که بر ارتفاعی سرسبز نشسته ، پیراهن سفر برتن کرده و مبهوت به جاده نگاه می­‌کند. دوربین آرام از پهلوی چپش به پشت سر دوران می­‌کند تا نهایتاً او را در نقطه نگاه دوردستش در یک قاب جا ­دهد. همین یک صحنه کافی‌ا­ست تا بدانیم با کارگردانی طرف هستیم که زبان تصویر را به خوبی می‌­شناسد و قاب را مانند شیئی که دوستش دارد سالم و تمیز نگه می‌­دارد. اما حسی که در ورای نگاه پیرمرد داستان، با بازی علی نصیریان، در صحنه آخر به ما القا می‌­شود، داستانی متفاوت با تمام فیلم دارد. ما با پیرمردی روبه‌­روییم که شش سال است از همسر زمین­گیرش مراقبت می­‌کند و انگار دچار فراموشی هم است. او بر خلاف آدم‌های دوروبرش نخواسته که دستگاه را از طلعتی جدا کند و او را به مرگ اختیاری بکشاند. حالا با مرور این حقایق بهتر می­‌توان نگاه صحنه آخر را درک کرد. شاید حسی از یک غم توأم با امید، عذاب وجدان پس از جداکردن دستگاه، تلاش برای فراموشی همه چیز یا حتی تقلای زیستن در عالم ذهنیت و فرار از عینیت‌­ها. همه این­ها را به نوعی می‌­توان در مرزهای شخصیت آقای شمس تعریف کرد و برایش حرف داشت، اما آخرین مورد را بیشتر از بقیه مهم بشماریم. داستان فیلم سعی دارد به ظاهر بگوید آقای شمس به فراموشی پیش‌رونده‌­ای مبتلاست، اما در حقیقت بیماری­‌ای که او را آزار می‌­دهد انکار واقعیت‌‌هاست. او عامدانه دست به فراموشی «اکنون» زده و گذشته را به خوبی به یاد می‌‌آورد. او از حال حاضر، با تمام واقعیت تلخش در حال فرار است و از هر چیزی که او را به دنیای واقعی­اتش بکشاند دوری می­‌کند. خلق فضاهای سوبژکتیو با خیال زندگی کنار طلعتی، اولین ضربه‌­ای است که مخاطب از آن آگاه می‌­شود و فیلم هم در باز کردن دستش تعلل نمی­‌کند. او به سادگی به ما می­‌فهماند که حضور طلعتی در خانه حاصل افکار شمس است یا حتی فراتر از آن، نوعی  زندگی در گذشته است. پذیرفتن این گزاره، ما را به درک اینکه شمس به یک فراموشی خودخواسته برای رهایی از واقعیت دست زده، سوق می­‌دهد. او قرص‌‌هایش را نمی­‌خورد، اسم آدم‌ها را از روی عمد اشتباه می­‌گوید ، شعری که دکتر می‌‌خواند را با او زمزمه می­‌کند، فرمول‌ها را بدون نقص می‌­نویسد و در تمام این صحنه‌­ها خود واقعی­اتش را بدون هیچ وانمودی به تصویر ثابت می­‌کند.از دیگر نکات مورد توجه فیلم اینکه مؤلف دلش به حال شخصیت اصلی فیلم‌اش نسوخته است. در صحنه‌­ای که شمس سعی می‌‌کند سارا را متقاعد کند تا از خانه‌­اش نرود، در کنار نرده راهرو خم می­‌شود و خواهش می­‌کند، بی موسیقی و بدون هیچ حرکت اضافه دوربین در دلالت به آن. این صحنه با تمام سادگی‌‌اش می­‌خواهد هم روایت را ادامه دهد و هم شأن پیرمرد قصه را کم نکند. دوربین در بی­‌طرف‌‌ترین حالت ممکن قصه می­‌گوید و در قالب خود درخشان است.
فرشاد گل­ سفیدی پس از سال‌ها تجربه در کار تصویربرداری، به درستی پا در زمین کارگردانی گذاشته. با وجود اینکه فیلمنامه در پرداخت شخصیت پرستار کمی لکنت دارد و در بازی هم، اما می‌­توان اولین فیلم بلند گل سفیدی را یک شروع خوب دانست. او فضاسازی را به درستی بلد است، در به کارگیری نور ذکاوت دارد و زیبایی‌‌شناسی قاب را با ظرافت به رخ می­‌کشاند. هفت بهار نارنج را می‌‌توان شعری با موضوع عشق و تنهایی دانست که بی‌تکلف به تصویر درآمده.

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و یکصد و بیست و دو
 - شماره هشت هزار و یکصد و بیست و دو - ۱۷ بهمن ۱۴۰۱