گذری بر کتاب «عکاسی، بالون‌سواری، عشق و اندوه» نوشته جولین بارنز

هر داستـان عـاشــقانه بالــــــقوه داستــانِ انـدوه است

احمد محمدتبریزی
روزنامه‌نگار

جستارنویسی در ادبیات امروز ایران و جهان خوانندگان زیادی پیدا کرده است. هرچه بیشتر می‌گذرد نویسندگان مطرح زیادی تمایل
بیشتری به نوشتن جستار پیدا می‌کنند و از آن سمت نیز خوانندگان عطش بیشتری برای خواندن این جستارها دارند. اگر بخواهیم تعریفی از معنای جستار داشته باشیم، جستار به متنی گفته می‌شود که نه شبیه رمان است و نه شبیه مقاله و بیشتر روایت‌هایی مرتبط به هم را شامل می‌شود. آلن دوباتن یکی از بهترین جستارنویس‌های معاصر است که نقش پررنگی در پیشرفت این گونه ادبی در سال‌های اخیر داشته است.

جهان تغییر می‌کند
جولین بارنز یکی دیگر از نویسندگان مطرح دنیا که جایزه ادبی مطرح «من بوکر» را کسب کرده، در کتاب «عکاسی، بالون‌سواری، عشق و اندوه» به سراغ جستارنویسی رفته است و یکی از بهترین کتاب‌های این حوزه را به نگارش درآورده است. بارنز در این کتاب به سراغ زندگی شخصی‌اش رفته و ماجرای مرگ همسرش و سوگِ از دست دادن او را روایت کرده است. بارنز برای رساندن مقصود اصلی‌اش به سراغ چند روایت دیگر رفته و در نهایت کتابی خواندنی را پیش‌ روی مخاطب گذاشته است. عنوان کتاب در نگاه اول، کمی عجیب به نظر می‌رسد ولی نویسنده در همان شروع کتاب به‌صورت غیرمستقیم منظور خود را از عنوان کتاب بیان می‌کند: «دو چیز را که تا حالا کنار هم قرار نگرفته‌اند کنار هم می‌گذارید و جهان تغییر می‌کند. احتمالاً کسی آن لحظه توجهی نمی‌کند، اما مهم نیست. به هرحال، جهان عوض شده دیگر.»

بلیتی به نام عشق
بارنز با قراردادن چهار عنوان به ظاهر بی‌معنا، در انتها به مفهومی زیبا رسیده است. او با گفتن از زندگی عاشقانه خود، تعبیری زیبا از عشق، مرگ و اندوه دارد و آن را به یک بالون‌سواری تعبیر می‌کند. بارنز در کتاب توضیح می‌دهد که همه ما مثل سوار شدن بر بالون، بلیتی در جیب‌مان داریم؛ بلیتی که می‌توانیم با آن سوار بالون شویم، بپریم و اوج بگیریم. این بلیت «عشق» نام دارد. حالا ممکن است خیلی‌ها جسارت دست در جیب کردن و سوار شدن بر بالون را نداشته باشند ولی وقتی کسی تصمیم می‌گیرد سوار بر بالون شود و بپرد، مناظری می‌بیند و شرایطی را تجربه‌ می‌کند که قبل از آن نکرده‌ است و در موقعیتی قرار می‌گیرد که کمتر کسی آن را تجربه ‌کرده است. این همان جادوی عشق است که هرکسی حاضر به امتحان و تجربه‌اش نیست ولی اگر کسی تجربه‌اش کند، لحظاتی بزرگ و شگفت‌انگیز در زندگی‌اش می‌سازد. عکاسی نیز تمثیلی است از ثبت لحظه‌های ماندگار برای همیشه؛ با عشق می‌توان تک لحظه‌هایی زیبا ساخت و با رجوع به آن برای همیشه از زندگی‌ای که پشت سر گذاشته‌ای لذت برد. نویسنده انگلیسی در بخشی از کتاب خیلی خوب این موضوع را توضیح می‌دهد: «ما روی زمینِ صاف زندگی می‌کنیم، روی سطح، اگرچه همچنان بلندپروازیم. ما قعرنشینان گاهی به بلندای خدایان می‌رسیم. بعضی با بالِ هنر پر می‌کشند، بعضی با مذهب عروج می‌کنند؛ ولی بیشتری‌ها را عشق پرواز می‌دهد. وقتی بالا می‌رویم، خب ممکن است سقوط هم بکنیم. فرودهای راحت و بی‌دردسر انگشت‌شمارند.» و عشق و اندوه که همواره در پی هم می‌آیند: «هر داستان عاشقانه، بالقوه داستانِ اندوه نیز هست؛ اگر نه در اوایل، اما در ادامه‌اش. گاهی برای یکی‌شان و بعضی وقت‌ها برای هردوشان. پس چرا ما همواره سودای عشق داریم؟ چون عشق نقطه تلاقی حقیقت و جادوست؛ حقیقت چنان که در عکاسی و جادو چنان که در بالون‌سواری.» با این توضیح‌ها درباره عنوان کتاب و ارتباط معنایی واژه‌ها با یکدیگر، حالا بهتر می‌توان در درون کتاب به کندوکاو پرداخت. نویسنده با توضیح چند روایت اول، در نیمه‌های کتاب به زندگی خودش برمی‌گردد و ماجرای زندگی عاشقانه‌اش با همسرش و اندوه از دست رفتن او را روایت می‌کند.

از دست دادن همسر
بارنز و همسرش، «پت» 30 سال با هم زندگی کردند. او همسرش را قلب تپنده زندگی‌اش می‌دانست و می‌خواست خودش را برای روزهای پیری آماده کند که ناگهان مرگ از راه رسید: «از تشخیص بیماری تا مرگ، 37 روز طول کشید. من هرگز نخواستم رویم را برگردانم و سعی کردم با قضیه رودررو شوم؛ که نتیجه‌اش شد یک جور هوشیاری احمقانه. هر شب که از بیمارستان می‌زدم بیرون، با کینه به مردمِ توی اتوبوس زل می‌زدم که در آخر روز داشتند می‌رفتند خانه‌هایشان. آخر چطور همین‌جوری بی‌خیال و از همه بی‌خبر، در بی‌تفاوتی محض، می‌توانستند بگیرند بنشینند و تماشا کنند، وقتی که جهان داشت عوض می‌شد؟»
جولین بارنز با تمام آگاهی و درکی که از اندوهِ مرگ داشت، باز به هنگام وقوعش نتوانست خودش را حفظ کند. کنار آمدن با مرگ همسرش برایش جانکاه و دردآور بود. بارنز اندوه را وضعیتی انسانی می‌داند نه پزشکی و می‌گوید در چنین مواقعی قرص و داروها هیچ کمکی به شخص نمی‌کنند. دوستی در نامه‌ای برای تسکیل کم کردن اندوهِ بارنز این وضعیت انسانی را خیلی خوب توضیح داد: «نکته اینجاست که کار جهان بی‌حکمت نیست. رنجی که از فقدان هر آدم می‌بریم دقیقاً معادل ارزشی است که او برایمان داشته؛ همین است که غمِ نبودنش هم زیبا و خواستنی است. اگر مهم نبود، نبودنش هم اهمیتی نداشت.» عصبانیت واکنش بعدی بارنز نسبت به از دست دادن همسرش است. این عصبانیت می‌تواند هر چیزی را شامل شود؛ از رفتار کردن دیگران، از سردی‌شان در رفتار و گفتار یا از پیشنهادهای مسخره‌ای که اطرافیان برای پشت سر گذاشتن اندوهِ مرگ همسرش می‌دانند. کلنجار رفتن بارنز با خود و اندوهی که در جانش رخنه کرده، سخت‌ترین کاری است که او باید در این دوران انجام دهد.

زندگی زیر سایه اندوه
او از اینکه در این اندوه بدرستی فهم نمی‌شود، ناراحت است. البته این حق را هم به دیگران می‌دهد که این اندوهی که او در آن فرو رفته برای دیگران بدرستی قابل فهم نباشد. بارنز حتی به خودکشی هم فکر می‌کند ولی کارهای دیگری را انتخاب می‌کند. پناه بردن به یکسری کارِ بی‌معنی، علاجِ موقتی برای دردهای بارنز است.
خریدن اشتراک کانال‌های ورزشی تلویزیونی که هیچ وابستگی عاطفی به آن ندارد یا تماشای مسابقات فوتبالِ بی‌اهمیت که در حالت عادی همیشه نسبت به آنها بی‌تفاوت بوده. اندوه بارنز را وارد زمان و مکان دیگری کرده و با خودش احساس پوچی آورده است.
بارنز در تله‌ای گیر افتاده است؛ در ابتدا کارهایی را که با همسرش انجام می‌داد، حالا باید بدون او انجام دهد: «عمیقاً احساس می‌کنید چیزهای مشترکی از دست رفته‌اند: واژگان مشترک، اشارات، سر به سر گذاشتن‌ها، میان‌برها، جوک‌های دوتایی، دیوانه‌بازی‌ها، سرزنش‌های الکی...»
بارنز به مرور با حقیقت‌های تازه‌ای آشنا می‌شود. می‌فهمد همسرش تا جایی زنده می‌ماند که در حافظه‌اش نقشی پررنگ بسته باشد. او می‌داند که همسرش را یگانه به یاد می‌آورد و این وجه تمایز او با دیگران است. بارنز به خاطراتش رجوع می‌کند و آخرین خاطرات را به یاد می‌آورد: «آخرین کتابی که خواند، آخرین نمایشی که با هم رفتیم، آخرین آخر هفته‌ای که زدیم بیرون با هم. آخرین فلان، آخرین بهمان.» با وجود تمام رنج و اندوهی که بر جانِ بارنز سایه انداخته، او زندگی کردن با این اندوه را یاد می‌گیرد. او معتقد است هر داستانِ عاشقانه، داستانِ اندوه است و بالاخره یکی از دو نفر، زودتر از دیگری خواهد رفت و آنکه می‌ماند باید رنجِ بودنِ بدون دیگری را تحمل کند.


رنج و اندوهِ عشق وجود دارد و با این حال بارنز باز هم حاضر است بلیتی که در جیبش دارد را بدهد و سوار بر بالون شود. رفتن معشوق سختی‌های زیادی دارد ولی به آن اوج گرفتن و ثبت لحظات ماندگار می‌ارزد. انگار وقتی عاشق می‌شوی تمام حس‌های اوج گرفتن و ثبت شدن لحظات در تو جمع می‌شود و وقتی عشق را از دست می‌دهی، احساسِ اندوه آدمی را احاطه می‌کند. جلد زیبای کتاب نیز خیلی خوب با متن کتاب ارتباط برقرار می‌کند. در پستوی خانه‌ای، نوری زاویه‌دار بر اتاق و مبلی می‌تابد. اتاقی که او دیگر در آن حضور ندارد و مبلی که او دیگر روی آن نمی‌نشیند. و تابش نور آفتاب به هنگام غروب، اندوهی با خودش می‌آورد که سوگواران بهتر درکش می‌کنند.

ویژه نامه پلاس۸۱۳۵
 - شماره  - ۰۴ اسفند ۱۴۰۱