نقدی بر فیلم «چرا گریه نمی‌کنی» که چند روز پیش در جشنواره فیلم فجر اکران شد

فیلمی بلاتکلیف که مخاطب عام را همراه نمی‌کند

رضا منتظری
منتقد سینما

ایده اولیه فیلم به خودی خود ایده خوبی است و حرف‌هایی برای گفتن دارد. مرد میانسالی بعد از فوت پدر و مادرش، وظیفه رسیدگی به برادر کوچکترش را پیدا می‌کند و با مرگ ناگهانی برادرش، زندگی‌اش به انزوا کشیده می‌شود و معنایش را از دست می‌دهد. نکته جالب و طنزآمیز فیلم این است که این شخصیت توان گریه کردنش را از دست می‌دهد و حالا اطرافیان می‌کوشند تا این فرد گریه کند.
وقتی این ایده دو خطی را می‌خوانیم می‌گوییم چقدر ایده خوب و بکری است که تا الان نمونه‌اش را در سینمای ایران نداشته‌ایم. اما مشکل از جایی شروع می‌شود که فیلمساز بلاتکلیف است و نمی‌داند می‌خواهد از منظر روانشناسانه به فیلم نگاه کند یا جامعه‌شناسانه موضوع را بررسی کند یا یک اثر پست مدرن بسازد.
این موارد باعث شده تا در نهایت ملغمه‌ای به نام «چرا گریه نمی‌کنی» شکل بگیرد و در انتها مخاطب نفهمد هدف فیلمساز چه بوده است. ایده اولیه فیلم تا حدی قابل تأمل است ولی این ایده در ادامه به شدت الکن می‌ماند. شاید اگر ایده اولیه فیلم به یک فیلم کوتاه داستانی تبدیل می‌شد می‌توانست اثر قابل تأملی را از خودش ارائه دهد.
«چرا گریه نمی‌کنی» یک فیلم مقلدانه و بی‌هدف است. این فیلم با توجه به اینکه لشکری از بازیگران مطرح را برای جلوه و جلا دادن به فیلم در اختیار دارد ولی این چهره‌ها نیز کمکی به بهبود کیفی فیلم نمی‌کنند. دغدغه فیلم بسیار سانتی‌مانتال است به طوری که شاید عموم مردم نتوانند تصویر خودشان را درون کنش‌ها و رفتار شخصیت‌های فیلم ببینند و توانایی ارتباط برقرار کردن با هدف فیلمساز را ندارند. کارگردان اصرار زیادی داشته تا در مباحث روانشناختی و جامعه‌شناختی حرفی بزند ولی در نهایت چنین کاری را انجام نمی‌دهد. در نتیجه «چرا گریه نمی‌کنی» فیلمی طولانی، کشدار و حوصله سربر شده است. با اتمام فیلم بدرستی نمی‌توانیم بفهمیم هدف فیلمساز از ساخت «چرا گریه نمی‌کنی» چه بوده است. آیا او دنبال یک الگوبرداری ضعیف از فیلم‌های پست مدرن تاریخ سینما بوده یا به‌دنبال هدف دیگری بوده است. در بعضی سکانس‌های خاص مثل سکانس دشت لاله‌های واژگون، فیلم به سمت فیلم‌های پست مدرن می‌رود و در بعضی سکانس‌ها شاهد طرح مباحث روانشناسی هستیم و فیلم در میان این حوزه‌ها بلاتکلیف است و مشخص نیست می‌خواهد چه حرفی را بزند و چه پیامی را به گوش مخاطب برساند. در فیلم با تعدادی زیادی بازیگر و شخصیت اضافی طرف هستیم که کمکی به داستان نمی‌کنند. مثلاً شخصیت عمه با بازی هانیه توسلی چه کارکردی در فیلم دارد یا بود و نبود شخصیت دوست صمیمی چه فرقی به حال فیلم دارد. یعنی اگر این شخصیت‌ها را حذف کنیم هیچ اتفاقی در روند داستان نخواهد افتاد. فکر می‌کنم «چرا گریه نمی‌کنی» کاری بوده که یکسری دوست جمع شده‌اند و گفته‌اند حالا فیلمی با تم روشنفکرمآبانه بسازیم. حدس می‌زنم هیچ هدفی در ورای فیلم وجود نداشته است. مهمتر از همه اینکه ما با یکسری شخصیت‌هایی در فیلم روبه‌رو هستیم که مصداق آنها را در جامعه زیستی خودمان نمی‌توانیم پیدا کنیم. ما وقتی به زندگی و جامعه‌مان نگاه می‌کنیم نمی‌توانیم این همه انسان بی‌دغدغه و بی‌تفاوت نسبت به مسائل زندگی را پیدا کنیم. انگار شخصیت‌های فیلم برای این جامعه نیستند و از یک سیاره دیگر آمده‌اند و چیزی برایشان اهمیت ندارد. اگر بخواهیم خیلی بااغماض به فیلم نگاه کنیم، «چرا گریه نمی‌کنی» به مذاق یک عده از سینه‌فیل‌ها یا عاشقان پرشور سینما خوش خواهد آمد. فیلمی نیست که مخاطب عام را با خودش همراه کند و اگر کسی پای فیلم بنشیند به خاطر لشکر بازیگرهای نامدارش خواهد بود. این بازیگران هم بیشتر در حکم ویترین هستند و بود و نبودشان خیلی کمکی به فیلم نمی‌کند.