داعش ‌صفت‌های دهه 50

صادق رخ‌فرد
دبیر گروه تاریخ

پیروزی انقلاب اسلامی‌ مدیون افرادی است که با مقاومت و استقامت مثال زدنی خود مقابل شکنجه افرادی سنگدل و بی‌رحم دوام آوردند. شاید اگر داعش بود الگوی خود را شگنجه گران ساواک معرفی می‌ کرد. برای آنکه بیشتر قدر انقلاب را بدانیم شگرد وقیحانه برخی از داعش صفتان دهه پنجاه را مرور می‌ کنیم.

 

استوار محمدعلی شعبانی با نام مستعار «حسینی» معروف به «دراکولا»، «گوریل» «اوین» و «سگ سیاه» از مخوف ترین شکنجه‌گران فرمانداری نظامی‌ در سال‌های پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ زندان اوین و زندان کمیته مشترک ضدخرابکاری بود.
محمدعلی شعبانی فرزند نصرالله در سال ۱۳۰۲ در گلپایگان متولد شد. او تا چهارم ابتدایی درس خواند و پس از آن مدتی کارگر جاده سازی در راه آهن میانه و زنجان و مدتی نیز کارگر ساده ساختمانی بود. وی سپس وارد ارتش شد و پس از طی دوره درجه‌داری کار خود را با درجه گروهبانی در رکن ۲ آغاز کرد و مدت‌ها در رده‌های پایین درجه‌داری فعالیت کرد و تا درجه استوار یکمی‌ ارتقای مقام یافت و از ارتش بازنشسته شد.
محمدعلی شعبانی از اول خرداد ۱۳۳۶، به تقاضای خود و معرفی سرهنگ رضا میهن دار به ساواک منتقل شد؛ در ساواک مدتى مأمور داخلی زندان،  مدتی سرپرست داخلی بازداشتگاه مهران، مدتی رئیس گروه پاسدار، مدتی کارمند بخش عملیات ویژه در کمیته مشترک ضدخرابکاری بود.  گفته می‌شود وی در بدو ورود به ساواک، مدتی نیز راننده تیمور بختیار، نخستین رئیس این سازمان بود. وی بعدها به زندان اوین منتقل و مدیر داخلی این زندان شد. تمام کسانی که در هر سه زندان قزل قلعه، اوین و کمیته مشترک با حسینی ملاقات کرده و طعم شکنجه‌های وی را چشیده‌اند، نخستین نکته‌ای که درباره حسینی گفته‌اند، توصیف قیافه وحشتناک او است. حسینی صورتی سیاه و پر از چروک، دهانی گشاد، چانه‌ای آویزان، چشمانی دریده، قدی بلند و خمیده،  دندان‌های مصنوعی، لب‌های کبود و سری کوچک و از ته تراشیده داشت و در اواخر فعالیتش در ساواک به تریاک نیز معتاد شده بود. وی به شدت قسی القلب، عقده‌ای، بی‌رحم  و بسیار بداخلاق بود و مثل «رگبار» بد و بیراه می‌گفت. وقتی دهان باز می‌کرد تمام عضله‌های صورتش بالا و پایین می‌شد و هنگام حرف زدن هیچ جمله‌ای را به طور کامل ادا نمی‌کرد. زندانیانی که حسینی را درک کرده‌اند گفته‌اند که وی بیشتر روزها مریض بود و از شکنجه دادن افراد لذت می‌برد؛ اگر روزی کسی را شکنجه نمی‌‌کرد، احساس ناراحتی به او دست
می‌داد.

 

گوشت بده بالا
هنگامی‌ که شکنجه دادن متهمی‌ به پایان می‌رسید، فریاد می‌کشید گوشت بده بالا که منظور از گوشت، متهم دیگری بود که می‌ خواست شکنجه‌اش دهد.
محمدعلی شعبانی (حسینی) از ابتدای فعالیتش با شکنجه کردن خو گرفته بود. وی حتی با اینکه مدیر داخلی بازداشتگاه اوین بود خود شخصاً افراد را شکنجه می‌کرد. وی یک شکنجه‌گر حرفه‌ای بود و از آلات شکنجه برای اقرار گرفتن از متهمان استفاده می‌کرد؛ استفاده از شوک الکتریکی، سوزن زیر ناخن کردن، سوزاندن بدن متهمان به صورت‌های مختلف و مانند آن؛ اما آنچه حسینی را بین زندانیان سیاسی دوره پهلوی دوم به ویژه زندانیان گرفتار در زندان اوین و کمیته مشترک مشهور کرده است علاوه بر قیافه خاص و وحشتناکش تبحر او در نواختن ضربات شلاق بر بدن، به ویژه کف پای متهمان بود.
اتاق‌های حسینی در زندان اوین و کمیته مشترک از معروف‌ترین اتاق‌های شکنجه بود. اتاق وی در زندان اوین به اتاق «تمشیت» مشهور بود. اتاقش در طبقه دوم کمیته مشترک همه آلات و ادوات شکنجه را در خود جای داده بود. این اتاق را به این منظور تجهیز کرده بودند تا اگر کسی اعتراف نکرد، او را به حسینی بسپارند. حسینی به هر نحو ممکن در پی اعتراف‌گیری برمی‌آمد؛ حتی اگر متهم زیر شکنجه‌هایش جان می‌باخت؛ چرا که مافوق‌های او هنگامی‌ که متهم را به وی می‌ سپردند، برای او حدى قائل نبودند و همین امر باعث شده بود تا عده‌ای از زندانیان سیاسی زیر شکنجه‌های حسینی جان ببازند. اگر هم وی به ندرت از شلاق و شکنجه طرفی نمی‌بست با کوبیدن مشت بر سر و صورت و دهان زندانی و شکستن فک و دندان متهم عصبانیت خود را تخلیه می‌کرد. تهدیدهای مداوم زندانی به استعمال بطری، تهدید به انداختن مار بر بدن زندانی و تهدید به اعمال شکنجه‌های شدیدتر از جمله شگردهای حسینی هنگام مواجهه با متهمان مقاوم بود. وی همچنین تبحر خاصی در نواختن سیلی داشت و قدرت سیلی‌های او را چند برابر سیلی‌های دیگران دانسته‌اند که هر کسی سیلی به صورتش می‌نشست تا چند لحظه گیج و گنگ بود.

کابل‌های رنگارنگ
حسینی استاد زدن ضربات شلاق بود. او ضربات شلاق را یا از زیر شست پا تا پاشنه یا برعکس از پاشنه تا زیر شست پا به ترتیب وارد می‌کرد. مثلاً اگر می‌ خواست ۲۰ ضربه به کف پا وارد کند کف پای متهم را به بیست قسمت تقسیم می‌کرد و بدون اینکه هر ضربه را به محل اصابت ضربه پیشین وارد سازد، ضربات را پی درپی و در کنار هم بر کف پای متهم می‌ نشاند؛ بدون اینکه باعث خونریزی یا خون مردگی زیر پوست شود در این حالت زندانی درد بسیار شدیدی متحمل می‌شد؛ اما اگر حسینی قصد انتقامجویی داشت، طبق دستور، وحشیانه با ضربات شلاق به جان زندانی می‌ افتاد و ضربات کابل را به هر جای بدن که اراده می‌کرد، وارد می‌ ساخت و دیگر اهمیتی نمی‌ داد که کدام قسمت بدن متهم دچار خونریزی شده است.
حسینی در اتاق مخصوص شکنجه در کمیته مشترک ضدخرابکاری یک تخت داشت و کابل‌های رنگارنگ به دیوار اتاق نصب کرده بود. در این اتاق دستگاه آپولو نیز قرار داشت و حسینی متخصص استفاده از این وسایل برای شکنجه زندانیان سیاسی بود. یکی از زندانیان روحانی وقتی برای اولین بار چهره حسینی را دید به دیگر بازجویان ساواک گفت حسینی صورتش تاریک است یک ذره نور هم در چهره او نیست. حسینی علاوه بر شکنجه زندانیان به جنگ روانی می‌ پرداخت و مدام به دیگران با صدای بلند دستور می‌ داد «بروید بطری‌ها را بیاورید، مار بیاورید بیندازیم روی بدنش، شلاق بیاورید...». این سخنان که به گوش زندانیان سیاسی می‌رسید، ایجاد وحشت می‌کرد. حسینی به همراه عضدی متهمانی را که در زیر شکنجه اعتراف نمی‌‌کردند تهدید می‌کردند که در صورت عدم اعتراف خرس به جانشان می‌اندازند.
با پیروزی انقلاب اسلامی‌ محمدعلی شعبانی که آوازه شکنجه‌هایش فراتر از مرزهای کشور نیز رفته بود مخفی شد. سرانجام پاسداران کمیته انقلاب اسلامی‌ مستقر در مسجد صاحب الزمان واقع در خیابان آزادی تهران، منزل مسکونی‌اش را در خیابان خوش شناسایی و در روز ۲۳ اسفند ۱۳۵۷ محاصره کردند. حسینی پس از اطلاع یافتن از حضور مأموران و با وجود توصیه یکی از پسرانش که از وی خواست خود را تسلیم پاسداران کمیته انقلاب اسلامی‌ کند با اسلحه کمری‌اش خودکشی کرد و به بیمارستان منتقل شد و تحت عمل جراحی قرار گرفت. حسینی در ۵ اردیبهشت ۱۳۵۸ به بهداری زندان قصر منتقل شد و هفت روز بعد در ۱۲ اردیبهشت ۱۳۵۸ در ساعت ۲۳:۳۰ دقیقه مُرد.

 

تهرانی

شاگرد اسرائیل و امریکا

بهمن نادری پور با نام مستعار تهرانی از بازجویان و شکنجه گران معروف ساواک بود.
بهمن نادری پور معروف به تهرانی فرزند عباس در ۱۳۲۴ تهران متولد شد؛ تحصیلات ابتدایی و دبیرستان خود را در تهران به پایان برد و پس از اخذ دیپلم به سربازی رفت و به سپاه دانش پیوست و راهی یکی از روستاهای مشهد شد.
بهمن نادری پور سال ۱۳۴۵ به تهران بازگشت. در تهران نامه‌ای دریافت کرد که از وی خواسته شده بود برای مذاکره و استخدام در یک سازمان دولتی به ساختمانی در خیابان ایرانشهر مراجعه کند. در آنجا به نادری پور تفهیم شد که ساواک او را مناسب استخدام تشخیص داده و از او دعوت کردند که به استخدام ساواک درآید.
بهمن نادری پور در ابتدای ورود به ساواک مدتی در ادارات بایگانی و فیش مشغول به کار شد و پس از دو ماه به بخش ۳۱۱ که وظیفه جمع آوری خبر از گروه‌های کمونیستی را بر عهده داشت منتقل شد. او در حین خدمت در ساواک تحصیلات عالی خود را تا مقطع کارشناسی ادامه داد و در رشته مدیریت اداری از مدرسه عالی غزالی قزوین فارغ التحصیل شد. علاقه شدید تهرانی به کارش در ساواک و سرسپردگی اش به حکومت پهلوی از او فردی مستعد ساخت. او در ۱۳۴۸ رهبر عملیات شد. وی در اواخر سال ۱۳۴۹ عضو کمیته‌ای در اداره سوم شد که وظیفه آن شناسایی عوامل تظاهرات سراسری در دانشگاه‌ها بود و پس از مدت کوتاهی مسئولیت بخش احزاب و دستجات کمونیستی به او واگذار شد.
تهرانی پس از تأسیس کمیته مشترک ضدخرابکاری در بهمن ۱۳۵۰ به‌عنوان بازجو به آنجا منتقل شد و در دستگیری، بازجویی و شکنجه بسیاری از مخالفان شرکت داشت. پشتکار و جدیت تهرانی در کارش باعث شد چندین بار مورد تشویق قرار گیرد؛ از جمله آنها دریافت نشان درجه دو، کوشش، مدال جشن‌های ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی و نشان پنجم همایونی بود. برخی از اقدامات وحشتناک تهرانی مشهور است. به‌طور مثال در اسفند ۱۳۵۲ ابراهیم پوررضا خلیق در مشهد بازداشت و تهرانی برای بازجویی راهی مشهد شد. متهم که پیش از حضور تهرانی به خاطر خوردن سیانور شست‌وشوی معده و سپس شکنجه شده بود اعتراف نکرده بود. تهرانی او را به تخت بست و با شلاق زد سپس دست‌های زندانی را بسته و از پنجره آویزان کرد و شکنجه تا آنجا ادامه یافت که سرانجام متهم کشته شد.
ساواک، تهرانی را به همراه 6 نفر دیگر از مأموران ساواک در اسفند ۱۳۵۴، برای آموزش راهی اسرائیل کرد آنان در تل‌آویو در کلاس‌های آموزشی موساد شرکت کردند و پس از 6 روز به تهران بازگشتند.
تهرانی در اسفند سال بعد (۱۳۵۵) نیز به همراه سیزده نفر برای طی دوره آموزشی در سازمان سیا راهی امریکا شد. یکی دیگر از اقدامات تهرانی مشارکت در قتل سه مخالف حکومت پهلوی در سال ۱۳۵۷ بود. تهرانی خود درباره این ماجرا چنین اعتراف کرده است: «با توجه به مطرح شدن بحث حقوق بشر در ایران، ساواک شیوه قتل مخالفان را تغییر داده بود و برای قتل این سه نفر، ما به آنها به جای قرص مسکن، قرص سیانور دادیم.»
تخصص اصلی تهرانی در کمیته مشترک ضدخرابکاری شکستن مبارزان بود؛ شکستن اصطلاحی در کمیته مشترک و به معنای این بود که شخص مبارز، در مقابل شکنجه مقاومت خود را از دست داده و اعتراف کند (دایرةالمعارف انقلاب اسلامی‌،
 تهرانی).

 

آرش

بازجوی وقیح

فریدون توانگری معروف به آرش، فرزند محمد در سال ۱۳۲۹ در تهران به دنیا آمد. او تحصیلات خود را تا دیپلم طبیعی به پایان برد. توانگری در دوره سربازی با دعوتنامه‌ای برای استخدام در ساواک فراخوانده شد. وی در سال ۱۳۵۱ با مدرک دیپلم به استخدام ساواک درآمد و به عنوان یک نیروی عادی مشغول به کار شد. در سال ۱۳۵۲ توانگری در دستگیری تعداد زیادی از اقوام ایلیاتی و آشنایان عشیره‌ای هوشنگ اعظمی‌ لرستانی، در بروجرد و گرفتن اعتراف از آنان مشارکت فعال داشت و توانست نظر مدیران ساواک را به خود جلب کند؛ در نتیجه به دستور «دکتر حسین زاده» به کمیته مشترک ضد خرابکاری منتقل شد و دوره‌های توجیه حفاظت اطلاعات و ضداطلاعات را در ساواک گذراند. در سوابق کاری آرش مسئولیت اقدام دایره عملیات، رهبر عملیات دایره، رهبر عملیات و بازجوی تیم کمیته مشترک ضدخرابکاری ذکر شده است.
 در اوایل سال ۱۳۵۲ با ارتقای مسئولیت به دایره عملیات به بازجویی و شکنجه مبارزان پرداخت و در ۲۲ اردیبهشت ۱۳۵۴ رهبر دایره عملیات شد و همزمان در بازجویی و شکنجه نیز دخالت  و رفتاری شدید با زندانیان داشت تا آنجا که در کمیته مشترک ضدخرابکاری از او به عنوان خشن‌ترین بازجو یاد می‌شد. مقامات ساواک نیز مدال‌ها و نشان‌های متعددی به او دادند. (حسن پور، ۱۳۶). از جمله این موارد می‌توان به نشان درجه سه پاس اشاره کرد. بیشتر افراد تحت بازجویی او زنان بودند. از آرش به عنوان شکنجه گر جنسی یاد می‌کنند که الفاظ بسیار رکیک علیه زندانیان به کار می‌برد. از روش‌های شکنجه آرش می‌‌توان به این موارد اشاره کرد استفاده از آپولو، آسیاب، شوک الکتریکی، باتوم برقی مصلوب کردن، عریان کردن، تهدید به تجاوز زنان، استعمال بطری، ادرار در دهان زندانی و... (خاطرات عزت شاهی   آرش به همراه گروهی دیگر به وسیله کارشناسان سیا و موساد آموزش دیده بود و در شکنجه دادن زندانیان و گرفتن اقرار از آنان شگرد خاص داشت. او بعد از دستگیری‌اش در این باره به خبرنگاران گفت: کتفم در حادثه‌ای از جا دررفت و چون می‌دانستم چقدر دردناک است وقتی مبارزان زیر شکنجه بیهوش می‌ شدند کتف آنها را از جا درمی‌‌آوردم و رفته رفته در این کار مهارت پیدا کردم، به طوری که این عمل را در یک لحظه خیلی راحت انجام می‌ دادم.

 

 شکنجه دختر مقابل مادر
زندانیان سیاسی در خاطرات خود از شکنجه‌گری تهرانی یاد کرده‌اند. خانم طاهره دباغ از مبارزان سیاسی مشهور پس از دستگیری در منزلش به کمیته مشترک ضدخرابکاری منتقل شد. تهرانی به همراه منوچهری از او بازجویی کردند و با شلاق و کابل به کف پاهایش زدند تا سرانجام در ساعت ۱۲ شب خانم دباغ از شدت درد از حال رفت. او را داخل سلول انداختند ولی فردا صبح دوباره شکنجه اصلی آغاز شد و زیر ناخن‌هایش سوزن فرو کردند و در همان حالت نوک انگشتانش را به دیوار کوبیدند و در ادامه با باتوم برقی به او شوک الکتریکی وارد کردند و پس از آن با آپولو شکنجه را ادامه دادند. گاهی نیز پاهایش را به گیره‌هایی که به سقف وصل بود، می‌بستند و مدتی در حالت آویزان قرار می‌دادند اما وقتی موفق به گرفتن اعتراف نشدند دختر خانم دباغ را دستگیر و به کمیته آوردند. رضوانه دختر خانم (دباغ) را نیز از ساعت ۱۲ شب تا ۴ بامداد مقابل مادرش شکنجه دادند. رضوانه نیز بی‌هوش و به بیمارستان منتقل شد. این تنها بخش کوچکی از جنایت‌های تهرانی بود. تهرانی پس از دستگیری درباره وسایل و شیوه‌های شکنجه گفت: «در سال‌های ۱۳۴۹ و ۱۳۵۰ فقط از شلاق استفاده می‌شد، اما در کمیته مشترک ضدخرابکاری از وسایلی همچون قفس آهنی و آپولو استفاده می‌شد.»

 آنچه را که من کرده‌ام شمر نکرده بود
تهرانی در ادامه تأکید کرد: «من ۱۲ سال با گروه‌های کمونیستی در ایران مقابله کردم و از سال ۱۳۴۹ که اوج مبارزه مسلحانه بود ساواک با آنها مقابله کرد و آنان را کوبید ولی حکومت شاه در مقابل «الله‌اکبر» ناکام ماند. در جواب‌ الله‌اکبر چه می‌توانست بگوید جوابش فقط‌ الله‌اکبر و لا اله الا‌الله بود». تهرانی در پایان سخنانش گفت: «من خیانت کرده‌ام به این ملت ولی شجاعت آن را داشتم که بگویم و هر کسی در هر زمانی، در هر لباسی که به این مردم خیانت کرده است باید اعلام کند. اگر واقعاً از جانش می‌ترسد بنویسد بخصوص کسانی که از وضع شهدا خبر دارند حداقل محل دفن آنان را به پدر و مادر شهدا اعلام کنند.»
تهرانی ساعاتی پیش از اعدام در دیدار با همسرش گفت: «من خیانت کرده‌ام و باید کشته شوم و تو برای من از خانواده‌ها طلب آمرزش کن آنچه را که من کرده‌ام شمر نکرده بود، من باید اعدام شوم در غیر این صورت نمی‌توانم به‌صورت مردم نگاه کنم.» تهرانی در ساعت یک بامداد ۳ تیر ۱۳۵۸، به همراه آرش فریدون توانگری اعدام شد.

 

شکنجه زنان
زندانیان سیاسی که توسط آرش شکنجه و بازجویی شدند خاطراتی از او نقل کرده‌اند؛ خانم طاهره سجادی درباره آرش می‌گوید: «او جوانی بیست و هفت هشت ساله بود و من از همان روزهای ابتدای بازجویی‌ام توانستم تا حدودی به روحیات او پی ببرم. هر یک از بازجوهای کمیته مشترک رفتار و روحیه‌ای خاص داشتند. آرش فردی بسیار خشن بود که با متهم رفتاری وحشیانه داشت... او تا حدودی نیز ساده بود و با خلاقیت و ابتکار عمل، می‌شد او را منحرف کرد. در طی آن مدت طولانی که بازجویی از من را به عهده داشت، بارها او را فریب دادم و او نیز ناخواسته با گفتن حرف‌هایی باعث تقویت روحیه من شد. طاهره سجادی از روش شکنجه آرش می‌گوید، او برای شکنجه من، دست‌ها و پاها را به تخت می‌بست و شمع روشن را روی بدنم می‌گرفت تا هم قطرات داغ و هم شعله شمع مرا بسوزاند.» آرش در بازجویی سجادی به او می‌گفت وقتی دخترت به سن پانزده سالگی برسد، برایش پرونده درست می‌کنم و او را نیز به اینجا می‌کشانم.
اسدالله تجریشی از زندانیان سیاسی دوره پهلوی در خاطرات خود می‌گوید بازجوی من آرش بود. او با چک و لگد و کابل‌های ضخیم به سر و صورت و پا و بدن من می‌زد و من مقاومت می‌کردم؛ در حالی که تمام مسائل لو رفته بود و آنها می دانستند که من مقاومت می‌کنم. هدف آنها این بود که می‌خواستند از خود من بشنوند و بفهمند که من در گفتار چقدر صادق هستم. آرش در شکنجه زنان نیز مشارکت فعال داشت. در سال ۱۳۵۶ دختر جوانی را به کمیته مشترک ضد خرابکاری آوردند. بعد از چند روز بازجویی، دختر جوان هیچ حرفی نزد و آرش او را از سقف آویزان کرد؛ چند دقیقه بعد صدای ضجه دختر جوان در تمام بند پیچید. او التماس کرد که او را پایین بیاورند.  دختر جوان آن قدر آویزان ماند تا از هوش رفت. هنگامی‌ که دختر را پایین آوردند وضعیت جسمانی‌اش به حدی وخیم بود که حتی آرش به وحشت افتاد و دستور داد او را به سرعت به بهداری زندان منتقل کنند.
یکی از شدیدترین موارد شکنجه آرش مربوط به اقدامات وی در شهر بروجرد است. این اقدام آرش باعث شد حتی یکی از مأموران ساواک گزارشی از اقدامات آرش به مقامات ساواک ارائه بدهد.  پس از پیروزی انقلاب اسلامی‌ در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ آرش که فرصت خروج از کشور را پیدا نکرده بود، پنهان شد. اما مدتی بعد در ۲۶ فروردین ۱۳۵۸ توسط اعضای کمیته انقلاب اسلامی‌ در تهران دستگیر شد. بعد از بازداشت آرش شکوائیه‌های متعددی از سوی زندانیان سیاسی سابق که توسط آرش شکنجه شده بودند به دادگاه انقلاب اسلامی‌ ارائه شد.

 

رسولی

شکنجه‌گر مکار

ناصر نوذری معروف به دکتر رسولی که علاقه به استخدام رسمی‌ در ساواک داشت در سال‌های ۱۳۴۷ و ۱۳۴۸ چندین بار از ساواک خوزستان تقاضای استخدام کرد و سرانجام درخواست او با توجه به سابقه همکاری‌اش با ساواک مورد قبول قرار گرفت، اما از آنجا که معرف نداشت برای استخدام او کاری انجام نشد. در سال ۱۳۴۹ نوذری به وسیله رئیس ساواک کردستان برای استخدام معرفی شد، اما ادارات کل یکم و چهارم ساواک اعلام کردند که استخدام وی در ساواک به مصلحت نیست. این در حالی بود که نوذری بیش از 10 سال در پوشش معلم ریاضیات مأمور خبرچینی و نظارت بر عملکرد جدایی‌طلبان عرب خوزستان بود. (دایرة‌المعارف انقلاب اسلامی‌) علاوه بر این در همین پوشش مدتی عضو سازمان جوانان حزب توده مسجد سلیمان شد. سرانجام پس از پیگیری‌ها و مکاتبات نوذری با مقامات ساواک، در تیر ۱۳۵۰ به استخدام ساواک درآمد و با عنوان مسئول بررسی دایره اداره یکم و رهبر عملیات دایره دوم مشغول به کار شد. در برخی منابع آمده است هنگامی‌ که نوذری معلم بود جذب چپی‌ها و توده‌ای‌ها شده بود و پس از بازداشت جذب ساواک شد.
نوذری، پس از انتقال به تهران به سبب روحیه اطاعت‌پذیری‌اش مورد توجه ناصری (عضدی) قرار گرفت. عضدی از نوذری که سابقه طولانی در خبرچینی داشت در ساواک برای خبرچینی از دیگر مأموران ساواک استفاده می‌کرد و نوذری نیز از کارمندان ساواک خبرچینی کرده و به عضدی گزارش می‌داد.
نوذری که با شروع مبارزات مسلحانه گروه‌های چریکی در اوایل دهه ۱۳۵۰ شمسی به تهران منتقل شده بود، نام مستعار «دکتر رسولی را برای خود برگزید و همزمان فعالیت خود را در زندان اوین و کمیته مشترک ضدخرابکاری آغاز کرد. رسولی طی این سال‌ها دوره‌های ویژه آموزش دروغ‌سنجی، اطلاعات و ضداطلاعات را در ساواک طی کرد و به‌عنوان بازجو در کمیته مشترک ضد خرابکاری و زندان اوین مشغول به کار شد. (دایرةالمعارف انقلاب اسلامی‌) رسولی در سال‌های ۱۳۵۲ تا ۱۳۵۷ در سمت بازجو، سربازجو و شکنجه‌گر در کمیته مشترک مشغول به کار بود و با توجه به جدیتی که در کار خود نشان داد موفق به دریافت نشان درجه ۳ کوشش، نشان درجه ۳ پاس، نشان درجه ۲ کوشش و تقدیرنامه کتبی رئیس ساواک شد.

 

سیاسی‌کار و دغل‌باز
 در خاطرات زندانیان سیاسی از فریبکاری رسولی در بازجویی‌ها و مستی او در هنگام بازجویی سخن به میان آمده است. همچنین در برخی منابع از رسولی به‌عنوان حرفه‌ای‌ترین، مشهورترین و اثرگذارترین بازجو و شکنجه‌گر ساواک که تسلط بسیاری در به‌کارگیری روش‌های متعدد شکنجه و بازجویی داشت، نام برده شده است. یکی از زندانیان سیاسی در توصیف رسولی می‌گوید او از جمله بازجویان سیاسی‌کار و دغل‌باز بود که کارش را با سیاست پیش می‌برد (خاطرات عزت شاهی). رسولی، سربازجوی تمام‌عیار و مرد سیاسی بود که چند بازجو زیر دست او کار می‌کردند. به گفته این زندانی سیاسی، رسولی شگرد زیرکانه و خاصی داشت؛ او ابتدا متهم را در اختیار سایر بازجویان قرار می‌داد تا حسابی او را شکنجه کنند سپس خودش با سیاه‌بازی، با بازجویان برخورد می‌کرد و به آنان می‌گفت چرا با متهم برخورد غیرانسانی می‌کنید؟! چه کسی به شما اجازه داده است با متهم اینگونه برخورد کنید؟ و او را کتک بزنید؟ رسولی سپس با متهم خوش‌رفتاری می‌کرد، سیگار و شکلات می‌داد، حتی برای زندانی امکان ملاقات با خانواده‌اش را فراهم می‌ساخت... به این طریق با متهم طرح دوستی می‌ریخت و سعی می‌کرد متهم را فریب دهد؛ اگر متهم فریب می‌خورد و سفره دلش را برای رسولی باز می‌کرد که بازجویی خاتمه می‌یافت و اگر متهم متوجه دروغ و دغل رسولی می‌شد و در برابرش مقاومت می‌کرد، او تغییر موضع می‌داد و دوباره متهم را تحویل بازجویان می‌داد و می‌گفت من تقصیری ندارم خودت حرف نزدی و نخواستی که من کمکت کنم. رسولی می‌افزود: اگر چه من با خشونت مخالفم ولی معتقدم کتک را خر می‌خورد و نباید تو را کتک بزنند ولی این راهی است که خودت انتخاب کرده‌ای و من نمی‌توانم در پرونده‌ات دخالت کنم و باید به همان بازجوی قبلی تحویلت دهم.» این روش رسولی در برخی موارد با موفقیت همراه بود. یکی از زندانیانی که ده‌ها سال زندانی بود، در خاطرات خود می‌گوید رسولی وقتی مرا به اتاقش برد به من چای و سیگار داد و با چرب‌زبانی گفت شما را آزاد می‌کنیم. رسولی همچنین با اظهار تأسف و ناراحتی از مدت طولانی زندانی بودن این فرد به دادستان دشنام داد؛ ولی باز این زندانی را به زندان برگرداند و پس از یازده روز انفرادی نیمه‌شب این زندانی را احضار کرد. رسولی شکنجه‌گری شبانه‌روزی بود؛ شب و روزش در اتاق بازجویی و شکنجه می‌گذشت و همیشه زندانیانش را نیمه‌شب از خواب بیدار می‌کرد.

 

کینه از آیه قرآن
رسولی با چند سال سابقه آموزگاری، دارای اطلاعات و دانش عمومی‌ بود. از نظر اداری نیز یک سر و گردن بالاتر از سایر بازجویان بود. در خاطرات زندانیان سیاسی آمده است که یک روز یکی از زندانیان مذهبی را که با قرآن انس و الفت زیادی داشت آویزان کرده بودند. بعد از ساعتی شکنجه روی بدن برهنه وی، رسولی دستور داد با آتش بدن زندانی را بسوزانند. زندانیان سیاسی می‌گویند او از منوچهری هم پلیدتر و کثیف‌تر بود. فردی هتاک، بی‌ادب، الکلی و دائم‌الخمر بود و هنگام بازجویی کاملاً مست بود. در حالی که فحش می‌داد، زیر گوش زندانی می‌زد. پس از شکنجه یکی دو نخ سیگار وینستون به زندانیان می‌داد و اگر کسی از گرفتن سیگار امتناع می‌کرد، دوباره سیلی می‌خورد. می‌گویند رسولی زن و بچه‌ای نداشت. شب‌ها مست می‌کرد و آخر شب زندانیان را برای بازجویی می‌برد (خاطرات سید مرتضی نبوی) رسولی گاهی نیمه‌شب‌ها و در حالی که مست بود، در راهروهای زندان و در میان سلول‌ها فریاد می‌زد: «آی نفس‌کش!... امشب آمده‌ام خواهر و مادر هرچی مذهبی و کمونیست هست... - سلول ۱۱ به خط...». سپس زندانیان را به خط می‌کرد البته اعلام نمی‌کرد با کدام زندانی کار دارد. اسامی‌ تک تک زندانیان را می‌پرسید که باعث دلهره آنها بود. سرانجام نیز یکی را انتخاب می‌کرد و می‌گفت: «چشمان فلانی را ببندید و بیاورید» (خاطرات مرتضی الویری)
رسولی در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی‌، در بهمن ۱۳۵۷ از کشور گریخت.

 

منوچهری

جلاد عیاش

منوچهر وظیفه‌خواه معروف به منوچهری، از بدنام‌ترین سربازجویان و شکنجه‌گران ساواک بود.
منوچهر وظیفه‌خواه فرزند، رضا به سال ۱۳۱۹ در زنجان به دنیا آمد. پس از طی تحصیلات ابتدایی و متوسطه و اخذ دیپلم ریاضی از دبیرستان نظام، تهران، متقاضی عضویت در ساواک شد و به استخدام رسمی‌ این سازمان درآمد. وی از 25/8/1341 به‌عنوان کارمند پنهانی به استخدام ساواک درآمد و از اول آذر ۱۳۴۶ به کارمند آشکار تبدیل شد.
وظیفه‌خواه در ساواک دوره‌های آموزشی سانسور، جعل، بازجویی، تعقیب، مراقبت و کار با دستگاه دروغ‌سنج را گذراند و در بخش‌های مختلف این سازمان مشغول به کار شد. وی در ساواک مشاغلی چون رهبر عملیات رئیس دایره امنیت داخلی، رئیس تیم واحد اطلاعاتی کمیته مشترک، رئیس تیم بازجویی و رئیس بخش واحد اطلاعاتی را بر عهده داشت.
هنگام واقعه سیاهکل در ۱۳۴۹، منوچهر وظیفه‌خواه در ساواک رشت فعالیت می‌کرد و یکی از بازجویان بازداشت‌شدگان این واقعه در ساواک رشت بود.
بازجویی‌های منوچهر وظیفه‌خواه در واقعه سیاهکل و توانایی‌اش در اخذ اطلاعات از متهمان موجب ارتقای مقام او شد و از ۱۳۵۲ در کمیته مشترک مشغول به کار شد و بازجویی از زندانیان مارکسیست و برخی اعضای سازمان مجاهدین خلق را بر عهده گرفت. اتاق وی در کمیته مشترک طبقه سوم سمت چپ محیط دایره شکل اتاق اول بود. وی در طول دوره فعالیت‌های خود، متهمان سرشناس بسیاری از گروه‌های مذهبی و غیرمذهبی را بازجویی و شکنجه کرده است. بازجویی‌شدگان به دست وظیفه‌خواه، همگی از شدت عمل هتاکی و شکنجه‌های سخت وی یاد کرده‌اند. تعدادی از متهمان نیز هنگام بازجویی و شکنجه در کمیته مشترک ضدخرابکاری زیر دست وی جان باخته‌اند.

 

روابط نامشروع
منوچهر وظیفه‌خواه موهای فر و صورت درشت و خشمگینی داشت و به جلاد معروف شده بود و فردی عیاش و فاسدالاخلاق بود. با وجود این در طول فعالیتش برای حکومت پهلوی بارها مورد تشویق قرار گرفت و نشان‌های جشن‌های ۲۵۰۰ ساله درجه ۳ کوشش و درجه ۳ پاس دریافت کرده است.
همچنین وی برای حفاظت خود در مقابل مخالفان حکومت پهلوی، تقاضای در اختیار داشتن یک سلاح کمری شخصی کرد که با آن موافقت شد (پرونده انفرادی....). منوچهر وظیفه‌خواه در 16/11/1357 از ساواک بازنشسته شد و پیش از پیروزی انقلاب اسلامی‌ از کشور گریخت (حسن‌پور، ۶۳) و به انگلستان سفر کرد. وی در اوایل دهه ۱۳۶۰ در لندن خودکشی کرد.

 

کمالی

ضددین

فرج‌الله سیفی‌کمانگر به سال ۱۳۲۵ در ملایر متولد شد. او پس از خدمت سربازی به استخدام ارتش درآمد، اما مدتی بعد از خدمت در ارتش کناره‌گیری کرد؛ وی از اول شهریور ۱۳۵۰ به عضویت ساواک درآمد و در ساواک تهران مشغول به کار شد. نام مستعار وی کمالی بود و به همین نام مشهور شد. در ۱۳۵۲ از ساواک تهران به کمیته مشترک ضد خرابکاری منتقل و به بازجویی از گروه‌های مذهبی مشغول شد. او در ساواک مناصب مختلفی بر عهده داشته است؛ رهبر اداره امنیت داخلی، مسئول بررسی دایره و مسئول بررسی ساواک تهران.
کمالی در این دوران در شکنجه مخالفان حکومت پهلوی نقش داشت. به گفته خودش هر کس را که دستگیر می‌کردند، شکنجه می‌‌دادند حتی اگر کسی اعلامیه‌ای خوانده بود مورد شکنجه قرار می‌گرفت. به گفته زندانیان سیاسی که کمالی از آنها بازجویی کرده، او شکنجه‌گر بی‌رحمی‌ بود و شکنجه‌هایی از قبیل شلاق، آویزان کردن صلیبی گذاشتن آتش سیگار روی لب‌ها، سینه‌ها، لاله‌های گوش و نقاط حساس بدن اعمال می‌کرد و گاهی پانزده تا بیست دقیقه زندانی را از دست آویزان می‌کرد که در برخی موارد که زندانی سنگین وزن بود، این نوع شکنجه یکی از سخت‌ترین انواع شکنجه‌ها بود. کمالی علاوه بر این با آپولو (دستگاهی که در ساواک برای شکنجه ابداع شده بود) نیز زندانیان را شکنجه می‌کرد و شلاق نیز شکنجه دم‌دستی‌اش بود.


جیره شلاق
به او دکتر کمالی نیز می‌گفتند. «دکتر» کمالی در مواجهه با زندانیان مذهبی می‌گفت من متخصص شکنجه کردن مذهبی‌ها هستم و تاکنون چند نفر از مذهبی‌ها را کشته‌ام. کمالی هنگام شکنجه زندانیان بیشتر اوقات مست بود. او کفش نوک تیز به پا می‌کرد و در حالت مستی با نوک کفش به ساق پای زندانیان می‌کوبید. او با شلاق به همه جای بدن زندانیان حتی سر و کله‌شان می‌کوبید. کمالی آدمی‌ عصبی بود و هنگام بازجویی شدت عمل نشان می‌داد و به همین علت زود خسته می‌شد و ادامه شکنجه را به بازجویان دیگر می‌سپرد و خودش بیشتر از یک ساعت نمی‌توانست شکنجه کند. برخی از زندانیان سیاسی، کمالی را فردی نادان و خشن توصیف می‌کردند که هنگام شکنجه فحش‌های ناموسی به زندانیان می‌داد و قبل از آنکه زندانی خودش را معرفی کند با کفش نوک تیزش به جان ساق پای زندانی می‌افتاد و سپس با شلاق کتک مفصلی به زندانی می‌زد. کمالی حتی در برخی موارد هنگام شکنجه به مقدسات دینی نیز جسارت می‌کرد و در ادامه به روحانیان و بویژه امام خمینی توهین می‌کرد و با این کار تلاش می‌کرد زندانی را به مقابله وادارد تا او بر شدت شکنجه بیفزاید. یکی از زندانیان سیاسی تنها به علت تکثیر اعلامیه امام خمینی، به مدت چهارده شبانه‌روز، صبح و شب، از کمالی جیره شلاق دریافت می‌کرد.
یکی از نوجوانان اصفهانی نیز که پانصد جلد از کتاب ولایت فقیه امام خمینی را از محلی به محل دیگر منتقل کرده بود وقتی در اختیار کمالی قرار گرفت آنقدر با باتوم و شلاق کتک خورد که از هوش رفت و دچار اختلال حواس شد و تا مدت‌ها در زندان کابوس می‌دید.
 پس از پیروزی انقلاب اسلامی‌ در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ کمالی برای مدتی مخفی شد. او که فکر می‌کرد انقلاب شکست خواهد خورد و دوباره به سر کار خود بازمی‌گردد در کشور باقی ماند. پس از مدتی که دید اقدامی‌ برای دستگیری‌اش انجام نشده است، تصور کرد که تحت تعقیب نیست برای همین برای اخذ حقوق به مراکز دولتی مراجعه کرد. در آن زمان پرسنل بعضی از ادارات ساواک از جمله اداره سوم برای دریافت حقوق می‌بایست از دادستانی نامه‌ای مبنی بر اینکه تحت تعقیب نیستند، ارائه می‌کردند. کمالی نیز برای دریافت نامه به دادستانی مراجعه کرد (حسن‌پور، ۲۶۱ و ۲۶۲)، اما در ۲۰ آذر ۱۳۵۸ وقتی برای گرفتن گواهی عدم تعقیب به زندان اوین مراجعه کرد، توسط محمد کچویی شناسایی و بازداشت شد.

 

 

جستجو
آرشیو تاریخی