درهم آمیختگی مردم و دولت وفاق
اگر دولت پزشکیان نبود؛ در دوره جنگ تحمیلی 12 روزه شاهد احیای انسجام ملی نبودیم
[ حامد محمدی
[ استاد جامعه شناسی دانشگاه جامع ادیان و مذاهب
وقتی این سؤال مطرح میشود که دولت چهاردهم چگونه دولتی است، باید متوجه بود که گرانیگاه این سؤال، بیش از آنکه متوجه خود دولت چهاردهم یا پزشکیان باشد، باید متوجه جامعه باشد. زیرا این جامعه ایرانی بود که پس از مدتی بیتوجهی به صندوق رأی، یا آنچه اصطلاحاً قهر با صندوی رأی خوانده میشود، دوباره به این سازوکار مردمسالارانه روی خوش نشان داد و تحولی در نظام حکمرانی رقم زد.
به طور کلی جامعه انسانی موجودیتی زنده و پویا است و به دلیل همین پویایی، رفتارهایی از آن دیده میشود که قابل پیشبینی نیست. به همین دلیل بود که رفتار جامعه ایران در دوره جنگ تحمیل شده از سوی رژیم صهیونیستی، متفاوت با آن چیزی بود که برخی از جامعه شناسان و روشنفکران ایرانی پیشبینی میکردند. جامعه شناسان و روشنفکران براساس آموزهها و آموختههای خود و با تکیه بر نظریههای علمی، سعی در تبیین یا پیشبینی رفتار ایرانیان هنگام بروز بحرانها داشتند. این دسته از دانشوران علوم انسانی، با تکیه بر یافتههای پژوهشها و نظرسنجیها و قراردادن این یافتهها درون چهارچوبهای نظری، به درستی پیشبینی کردند که در صورت بروز بحران، پیوستگی جامعه ایرانی در معرض تهدید قرار دارد. از نظر علمی این یافتهها درست بود، اما آنچه باعث نادرستی این پیشبینیها یا برآوردهای پیشینی علمی و جامعه شناسانه شد، دو واقعیت بود. اول؛ زنده و پویا بودن جامعه انسانی، اعم از اینکه این جامعه ایرانی باشد یا جامعهای در یک کشور غربی و دوم، این مسأله که اساساً علوم انسانی امری پسینی هستند و نظریههایی که در علوم انسانی مطرح هستند، عموماً پس از وقوع یک رویداد یا پس از وقوع یک پدیده ارائه میشوند. این نظریهها قصد دارند رویدادها و فرآیندهایی را توضیح دهند که پیشتر اتفاق افتادهاند و به همین دلیل است که در علوم انسانی، نظریهها «پسینی» قلمداد میشوند، یعنی پس از وقوع یک رویداد یا تغییر سعی دارند چرایی و چگونگی وقوع آن رویداد یا تغییر را توضیح دهند و تبیین کنند. به همین دلیل است که عموما نظریههای علوم انسانی که میخواهند رفتارهای جامعه انسانی را توضیح دهند، به ندرت میتوانند پیامدهای آتی را به درستی و دقیق توضیح دهند. به طور اجمالی، میتوان گفت این دو عامل، باعث شدهاند تا برآورد و پیشبینی اندیشمندان ایرانی مبنی بر نگرانی آنان از رفتارهای واگرایانه ایرانیان هنگام وقوع بحرانی چون تجاوز رژیم صهیونیستی نادرست از کار در بیاید. به همین دلیل، به رغم این پیشبینیهای توأم با نگرانی و اضطراب، جامعه ایرانی با وجود تجربه مشکلات اقتصادی و اجتماعی مانند تورم چند ساله، یا تحمل ناترازیهای برق و گاز و آب، باز ترجیح داد همگرایی پیشه کند و هنگام بروز دشمن خارجی، انسجام داخلی را حفظ و تثبیت کند.
دلیل ارائه این توضیح نسبتاً طولانی این است که همواره در هر کاربرد نظریهها برای توضیح یک واقعیت اجتماعی، باید ناتوانی نسبی نظریهها و چهارچوبهای تئوری برای پیشبینی یا توضیح قطعی هر پدیده اجتماعی را لحاظ کرد. در ادامه این نوشتار، تلاش شده است این مسأله نشان داده شود که چطور در محیطهای انسانی و اجتماعی، گاه اساساً عکس آن چیزی اتفاق میافتد که در نظریهها پیشبینی میشود.
به همین منظور، در این جا تلاش شد از یک چهارچوب نظری برای توضیح رفتار مردم ایران در انتخابات ریاست جمهوری 1403 استفاده شود. البته لازم به ذکر است که این نظریه عموما در حوزههای اجتماعی بکار برده میشود، حال آنکه در اینجا تلاش شده است از این نظریه که رویکرد و ماهیتی اجتماعی دارد، برای توضیح رفتار سیاسی ایرانیان در انتخابات سال 1403 استفاده شود.
استفاده از نظریه جامعه شناسی «رابرت مرتون» جامعه شناس شهیر آمریکایی برای توصیف وضعیت سیاسی ایران در انتخابات سال گذشته میتواند جالب توجه باشد. این جالب بودن وقتی بیشتر میشود که دریابیم آنچه در انتخابات سال گذشته اتفاق افتاد، عملاً عکس آن چیزی بود که رابرت مرتون، جامعه شناس آمریکایی پیشبینی کرد. باز هم لازم به توضیح است که نظریه مرتون برای حوزه اجتماعی، و اختصاصاً حوزه بزهها و ناهمنواییهای ارزشی و رفتاری با ارزشها و هنجارهای پذیرفته اجتماعی کاربرد دارد.
یک نظریه بسیار مطرح در جامعه شناسی، «نظریه فشار» یا «نظریه آنومی» رابرت مرتون است. رابرت مرتون در این نظریه که خود حاصل پژوهشهای میدانی در محیطهای شهری آمریکا در قرن گذشته بوده است، اینطور بیان میکند که اساساً یک جامعه خاص، افراد و انسانهای موجود در خود را برای «رسیدن به اهداف» مشخصی «تحت فشار» قرار میدهد. مثلاً کسب ثروت یا داشتن قدرت اجتماعی و سیاسی، میتواند در یک دوره تاریخی هدف خاص و مهمی در آن جامعه باشد و به همین دلیل افراد زیادی در آن جامعه تلاش میکنند تا پول یا قدرت زیادی به دست بیاورند. زیرا کسب پول و قدرت در آن جامعه به مهمترین هدف و مهمترین ارزش تبدیل شده است. وقتی یک فرد در چنین جامعهای، فاقد پول و قدرت باشد تحت قضاوت دیگر افراد جامعه قرار میگیرد و این قضاوت، به همراه ارزشها و دیگر هنجارهای اجتماعی و فرهنگی موجود، به آن افراد یا فرد فشار وارد کرده و او را وادار میکند تا او نیز به این پول یا قدرت دست پیدا کند. نظریه رابرت مرتون از این جا به بعد اهمیت بیشتری مییابد. زیرا مرتون پیشبینی میکند که معمولاً در برخی جوامع، میان اهداف و ارزشهای پذیرفته شده و عمومی شده، با ابزارهای مشروع و مقبول دستیابی به آن اهداف، شکافهایی وجود دارد. مثلاً دستیابی به پول زیاد یک ارزش و هدف اجتماعی است، اما همه مردم ابزارهای لازم برای رسیدن به این هدف را ندارند؛ شاید برخی درس نخواندهاند، برخی شاید ورشکست شدهاند یا برخی خانواده ثروتمند نداشتهاند و مانند اینها. به باور رابرت مرتون، وقتی هدف و ارزش وجود دارد، اما ابزاری برای رسیدن به آن نیست، در این وضعیت، افراد در آن جامعه ممکن است دچار آنومی شده یا فشارهای زیادی را روی خود احساس کنند. به همین منظور، ممکن است به انواع بزهها و رفتارهای غیرقانونی روی بیاورند. سرقت از بانک یا کلاهبرداری برای خریدن یک ماشین جدید خارجی، یا تقلب در امتحانات دانشگاه برای پذیرفته شدن در یک رشته خوب میتواند نمونههایی از استفاده از ابزارهای نادرست اجتماعی، برای رسیدن به اهدافی باشد که جامعه آنها را درست و با ارزش تلقی میکند.
با این نظریه چطور میتوان رفتار ایرانیان را در انتخابات 1403 یا جنگ تحمیلی رژیم صهیونیستی علیه ایران توضیح داد؟ اتفاقاً این نظریه بار دیگر سخن آغازین این نوشتار را تأیید میکند که نمیتوان با هر نظریهای هر رفتار اجتماعی یا اساساً هر جامعهای را توضیح داد. چراکه دستکم در انتخابات 1403 یا تجاوز اسرائیل به ایران، ایرانیان خلاف آن چیزی عمل کردند که مطابق نظریه رابرت مرتون پیشبینی میشد که رفتار کنند.
ماهها پیش از انتخابات 1403 روشن شده بود که از میزان رغبت مردم به حضور در انتخابات و انداختن آرای خودشان به صندوقها کاسته شده است. دلیل این امر، بیتمایل یا بیرغبت شدن مردم به سازوکارهای مردمسالارانه جابهجایی قدرت نبود، بلکه مردم فکر میکردند نتیجهای از این انتخاباتها حاصل میشود، عملاً تأثیر چندانی در زندگی آنان ندارد. مردم میدیدند که به رغم تغییر دولتها، اما تورمها همچنان ادامه دارند، وضع اشتغال خوب نیست، قیمت مسکن بالا رفته، میزان تأمین برق کاهش یافته، در زمستانها گاز نیست و در تابستانها برق. به عبارت دقیقتر، خروجی انتخابات برای مردم آن چیزی نبود که آنان برای زندگی خودشان انتظار داشتند. به همین دلیل نسبت به شرکت در انتخابات بیرغبت شده بودند. براساس نظریه مرتون، میتوان گفت مردم ارزشها و اهدافی داشتند، مانند کاهش تورم، تأمین برق و اشتغال و در مجموع زندگی خوب و عادی. بنا به نظر رابرت مرتون وقتی این اهداف و ارزشها با ابزارهای معمول، مانند انتخابات و تشکیل دولتهای متفاوت تأمین نمیشود، قاعدتاً میبایست مردم از ابزارهای دیگری برای تحقق نیازهای خود استفاده میکردند. آنچه در انتخابات 1403 رخ داد این بود که مردم ایران درعوض پشت کردن دوباره به صندوق رأی، و به جای اینکه درقبال انتخابات به عنوان سازوکار مردمسالارانه انتقال قدرت، روش دیگری را انتخاب کنند، باز هم روش مردمسالارانه را برگزیدند. با حضور در انتخابات، البته حضور حداکثر نسبی و لرزان رأی دهندگان در انتخابات، اکثریت این رأی دهندگان به مسعود پزشکیان رأی دادند و به این ترتیب دولت چهاردهم با تکیه بر رویکرد «وفاق ملی» تشکیل شد.
همین تحلیل و تبیین درقبال جنگ تحمیلی رژیم اسرائیل علیه ایران صادق است. مردم به جای اینکه رویکردهای دیگری را انتخاب کنند، همچنان به کنش ورزی درون ساختارهای رسمی آری گفتند و با پشت کردن به دشمن و نادیده گرفتن وعدهها و شعارهای آنان، ترجیح دادند و انتخاب کردند که همچون درون چهارچوب مقاصد خود را در زندگی دنبال کنند.
از مجموع آن چه گفته شد، میتوان نتیجه گرفت که دولت مسعود پزشکیان محصول کنش ورزی تاریخی مردم ایران است و همین دولتی که با رأی مردم انتخاب و تشکیل شد، به گونهای فعالیت کرد که تداوم کنش ورزی تاریخی ایرانیان را تثبیت کند. به عبارت دیگر، به این سؤال که «اگر دولت پزشکیان نبود؟...» باید اینطور پاسخ داد که اساساً خود این دولت، محصول کنش تاریخی و اصلاح جویانه مردم ایران در سال 1403 است، مردمی که به دلایل گوناگون امید چندانی نداشتند به اینکه دولتهایی که با رأی آنان برگزیده میشوند، بتوانند خواستههای آنان را تأمین و دنبال کردن مطالبات مردم را مهمترین هدف خود قرار دهند. اما وقتی دولت پزشکیان تشکیل شد و در یک سال فعالیت خود، نشان داد و اثبات کرد که تنها به فکر تأمین مصالح مردم و کاستن از مشکلات است، بویژه اینکه دولت در برخورد با مردم صداقت پیشه کرد و آنان را محرم دانست، درستی رأی و انتخاب مردمسالارانه ایرانیان در سال 1403 ثابت شد و آنان در بحبوحه جنگ با رفتار تاریخی و انسجام ملی بینظیر خود بار دیگر به این راه که هم خود و هم دولت در آن میروند، آری گفتند. بنابراین، به این سؤال که «اگر دولت پزشکیان نبود؟...» میتوان اینطور پاسخ داد که اگر مردم در سال 1403 بار دیگر به سازوکار مردمسالارانه خوشبین نمیشدند، اگر دولت وفاق ملی به عهد خود با مردم پایبند نمیماند (پایبندی به عهد به معنی حل همه مشکلات نیست، بلکه وفاداری به مردم و رأی آنان، به رغم وجود مشکلات است) از احتمال شکلگیری انسجام ملی مانند آنچه در جنگ اسرائیل علیه ایران دیده شده، کاسته میشد. به عبارت صریحتر، اینکه امروز دولت وفاق ملی روی کار است، اینکه در جنگ شاهد شکلگیری انسجام ملی بودهایم و اینکه دولت عزم خود را در حل مشکلات بکار گرفته و توفقیاتی داشته است، ناشی از تأثیرگذاری و برهم کنش دو وجه یک مسأله است؛ مردم و دولت وفاق ملی. پاسخ به این سؤال درگرو دخیل کردن این دو است و جداکردن آن دو میتواند نه تنها باعث خوانش نادرست از مسأله شود، بلکه به پاسخ غیردقیق به این سؤال هم منجر شود.