انسانهایی الهامبخش برای تمام زندگی
گفتوگو با سیدعطاءالله مهاجرانی درباره کتاب داستان انسان و کتابهای دیگرش
سیدعطاءالله مهاجرانی چهرهای چندوجهی با کارنامهای متنوع است که بیش از هر چیز دوره چهل ماهه وزارتش در دولت هفتم مورد توجه است و نطق تاریخی او در روز اخذ رأی اعتماد و نطق دفاعش در روز استیضاح که توانست نمایندگان را قانع به ماندن در وزارت کند، هنوز در یادهاست. با این همه اما مهاجرانی نویسندهای مهم است که کتابهای شاخصی در کارنامه خود دارد از «نقد توطئه آیات شیطانی» تا رمانهایی چون «بهشت خاکستری»، «برف»، «سهرابکشان» و ترجمه رمان «موسم هجرت به شمال» طیب صالح. بخش دیگری از کارنامه نوشتاری مهاجرانی به کتابهایی برمیگردد که درباره دو چهره تأثیرگذار زندگیاش یعنی شیخ محمودرضا صالحانی (حاجآخوند) و سیدمحمود دعایی نوشته است. در این گفتوگو به بهانه انتشار «داستان انسان؛ سبک زندگی و سلوک سیدمحمود دعایی» که انتشارات اطلاعات آن را منتشر کرده، بیشتر بر این بخش از کارنامه نویسندگی او تمرکز داشتهایم و البته از موضوعات دیگری هم سخن به میان آمده است. سپاسگزار ایشان هستم که در کوتاهترین زمان ممکن بهصورت مکتوب پاسخ سؤالات را فرستادند.
بیژن مومیوند | دبیر «ایران کتاب»
در یک تقسیمبندی کلی شاید بتوان کتابهای شما را به دو دسته توصیفی/ روایی و تحلیلی/ تبیینی تقسیمبندی کرد. در دسته اول بیشتر دغدغه روایت و قصه دارید و در دسته دوم به دنبال تحلیل و تبیین موضوعی هستید. کتابهای داستانتان مثل «بهشت خاکستری»، «برف» و «سهرابکشان» در دسته اول هستند و کتابهایی چون «نقد آیات توطئه شیطانی»، «انقلاب عاشورا»، «پیامآور عاشورا» و «نقد تحریف مدرن امام خمینی» جزو دسته دوم است. اما قسم دیگری هم کتاب دارید که وضعیتی بینابینی و مرزی دارند و به «ناداستان» و «جُستار» نزدیک هستند که «حاج آخوند» و «شیخ بیخانقاه» از این سنخ هستند. «داستان انسان» هم آیا از این نوع است؟
به نظرم کتاب «داستان انسان» را میتوان در همان دستهبندی تحلیلی/ تبیینی تقسیمبندی کرد. در «داستان انسان» هیچ عنصری از خیال راه نیافته است. البته زندگی سیدمحمود دعایی به گونهای است که گاه خیالانگیز به نظر میرسد. اما من راوی صادق زندگی او بودهام. در حالی که در کتاب «حاج آخوند» چنانکه در مقدمه کتاب آوردهام بر بنیاد خاطره- خیال یا به اصطلاح این سوی آب «فکت- فیکشن» نوشته شده است. میتوان گفت به دلیل اینکه کتاب «داستان انسان» موضوع یک شخصیت خیالانگیز است. ممکن است تصور شود که از همان سنخ یا جنس کتاب «حاج آخوند» است. شاید هم گونه سومی است. آن هم نه به دلیل پرهیز راوی از خیالپردازی، بلکه به دلیل خیالانگیزی زندگی سوژه کتاب. این نکته را گارسیا مارکز در مصاحبه با دوست تمام عمرش پلینیو مندوزا مطرح کرده است. گفته است: «من وقایعی را روایت کردهام که بسیاری خیالانگیز تصور میکنند اما در دنیای واقعیت در زندگی خود شاهد برخی از آنها بودهام. مانند سیلابی که با خود جسد زرافه میآورد!» واقعیت این است که زندگی سیدمحمود دعایی در مواردی به خیال پهلو میزند.
هر وقت نام شما و آقای دعایی کنار هم قرار میگیرد، اولین چیزی که به ذهن میآید دفاع جانانه و سلحشورانه آقای دعایی از شما در روز رأی اعتماد به کابینه اول آقای خاتمی در مجلس پنجم است. دفاعی که در کنار نطق تاریخی خودتان ورق را برگرداند. اگر ممکن است خیلی فشرده بفرمایید چه نوع تعامل و رفاقتی بین شما بود که ایشان آنچنان دفاعی از شما کرد؟
دکتر محمد علی اسلامی ندوشن در کتاب بسیار جذاب «روزها» از برخی از دوستانش که یاد میکند، میگوید: «گِلمان با هم گرفت!» یعنی سرشت ما با یکدیگر سازگار و بهسامان بوده است. من از همان روزهای اولی که سیدمحمود دعایی بعد از فاجعه انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی در هفتم تیر سال شصت به عنوان نماینده تهران به مجلس آمد، با ایشان از طریق جناب آقای سیدمحمد خاتمی آشنا شدم. همکاریام با روزنامه اطلاعات آغاز شد. ستون «نقد حال» شکل گرفت. کتابهایم توسط انتشارات اطلاعات منتشر میشد و میشود. با سیدمحمود دعایی روابطمان بسیار نزدیک و گرم بود. سفرهای داخل و خارج با هم رفتیم. مثل سفر بینالمجالس کوبا. سیدمحمود دعایی آیت محبت و صفا و وفا بود. جامه جان او به تعبیر فرخی سیستانی همان حُلّهای بود که «تنیده ز دل بافته ز جان!» به نظرم سیدمحمود دعایی از زمره انسانهای تکرار نشدنی است. دیگر ظرفیت زمانه و مقتضیات روزگار چنان انسانهایی نمیپرورد!
در جلسه رأی اعتماد ایشان به صراحت گفت در مورد مطالبی که علیه من گفته شده بود، احساس مظلومیت کرده بود. با تمام توان به صحنه آمد. بدون شک اگر دفاع جانانه سیدمحمود دعایی نبود. با توجه به رأی بسیار شکننده و بلکه ناپلئونی من در رأی اعتماد احتمال اینکه رأی نمیآوردم بیشتر بود.
بین شخصیت حاج آخوند و آقای دعایی و نحوه ارتباط شما با آنها آیا شباهتهایی وجود داشت که دربارهشان دست به قلم شدید و کتاب نوشتید؟
میتوان گفت هر دو در باور، اسلام را دین محبت و مدارا و تعامل با دیگری میدانستند. به اصطلاح دین رحمانی. این باور در زندگی هر دوی آنان جاری بود. هر دو شخصیتهایی بودند که انسان برای دیدنشان و مصاحبتشان دلتنگ میشد و میشود! وارد مجلسی که میشدند، فضا باز میشد، پنجرهها گشوده میشد، دیوارها به کناری میرفت، لبخند بر لبها مینشست. شمس در «مقالات» زندگی را با تعریف بسیار جذابی تقسیمبندی کرده است. «شتّان من تعیش بنفسه و من تعیش بربه» کسانی که برای خود و خواهشهای خویش زندگی میکنند با کسانی که زندگی آنان رنگ و بو و رونق خدایی دارد؛ با هم متفاوتند. حاج آخوند و سیدمحمود دعایی از این حیث همانند بودند. به همین خاطر انگیزه نوشتن کتاب «حاج آخوند» که چاپ ۲۱ آن همین هفته توسط انتشارات امید ایرانیان منتشر شد و نیز کتاب «شیخ بیخانقاه» و کتاب «جرعهای از جام عاشورا» در واقع سه گانهای که درباره سبک زندگی و سلوک حاج آخوند نوشتم و کتاب «داستان انسان» در من شکل گرفت. در واقع حاج آخوند و سیدمحمود دعایی انسانهایی الهامبخش برای تمام زندگی هستند.
طریف خالدی در پیشگفتار «زیستن با کتاب» مینویسد: «در طول عمر خود، مدت زمانی را که با کتاب سر کردهام خیلی بیش از زمانی بوده که با مردم گذراندهام؛ دلیلش شاید این باشد که در کتاب به آرامشی رسیدهام که با بیشتر مردم به آن دست نیافتهام. بنابراین، اکنون دوستانی اندک اما کتابهای بسیار دارم که به آنها عشق میورزم. سالهای عمر من سپری شد و جهان حقیقی من جهان خواندن بود و نوشتن.» تعامل شما با کتابها و آدمها چگونه بوده و آیا در مجموع سهم متوازنی داشتند یا یکی بر دیگری غلبه داشته؟
به نظرم هر انسانی یک جهان - کتاب است! کافکا به گوستاو یانوش گفته است: «دربارة یک روز زندگی میتوان کتابهای زیادی نوشت اما از کتابها زندگی نمیجوشد.» من هم اهل کتابم و هم اهل زندگی و معاشرت با مردم. مردمانی از ملیتها و زبانها و فرهنگهای مختلف. همان که مولوی در نینامه سرود:
من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوشحالان شدم
البته همیشه تعداد کتابهایم از تعداد دوستانم بیشتر بوده و هست.
شما سال گذشته و بعد از تشدید حملات رژیم صهیونیستی به غزه و لبنان، گفتید دیگر طاقت دور بودن نداشتید و راهی بیروت شدید. و یادداشتهای «بیروت، جهانی دیگر» در روزنامه اعتماد انعکاسی از این حضور بود. آیا قصد بسط این یادداشتها و انتشارشان در قالب کتاب دارید؟
با فلسطین سابقه طولانی داشته و دارم. من از یادش نمیکاهم! کتاب «فلسطینیها» را چهل سال پیش در سفری که به الجزایر داشتم نوشتم. کتاب، خاطرات سفرم به الجزایر و شرکت در کنفرانس دوره شانزدهم مجلس ملی فلسطین بود. تمام شخصیتهای درجه اول و رهبران گروههای فلسطینی از یاسر عرفات تا ابوجهاد و ابو ایاد و جرج جبش و نایف حواتمه و خالد فاهوم و نیز معین بسیسو و محمود درویش شاعر بزرگ فلسطینی و یکی از بزرگترین شاعران جهان در کنفرانس حضور داشتند. من یادداشتهای سفرم را با عنوان «فلسطینیها» در روزنامه اطلاعات منتشر کردم. بعداً به صورت کتاب توسط انتشارات اطلاعات منتشر شد. امسال به دلیل قضایای فلسطین و لبنان کتاب توسط انتشارات اطلاعات تجدید چاپ شد. اما در مورد جنگ لبنان، یک هفته پس از شهادت سیدحسن نصرالله به لبنان رفتم. همین احساس را داشتم که نمیتوان از دور دستی بر آتش داشت و از فاصله درباره قضایای فلسطین و لبنان نوشت. بایست صدای بمب را شنید. بوی باروت را استشمام کرد. با مردم از نزدیک و چشم در چشم صحبت کرد. دو سفر در سال گذشته به لبنان داشتم. یادداشتهای سفرم با عنوان«بیروت، جهانی دیگر» در روزنامه اعتماد منتشر شده و میشود. دستاورد سفرم همین یادداشتهاست. امیدوارم تا پایان سال به عنوان کتاب به دست خوانندگان برسد.
در روزهای اقامتتان در بیروت، از ایرانیها، بیشتر با افرادی حشر و نشر داشتید که در واقع میتوان گفت ادامه نسلی هستند که زمان وزارت شما از یمین و یسار تحت فشارتان گذاشتند. میخواهم از تجربه مواجهه و تعاملتان با این افراد بگویید و اگر تجربه الان را زمان وزارت داشتید رفتارتان چقدر متفاوت میشد؟
از دستاوردهای سفرم آشنایی بیشتر و بهتر با همین جوانان عزیزی بود که تقریباً همگی به سن و سال فرزندان من بودند. نسل دهه شصتیها! سیاست مانند امواج دریا فراز و فرود دارد. من در دوران وزارت با پدران این نسل مواجه بودم! گذار سالها بر تجربه و تحمل و مدارای همه ما افزوده است. البته کسانی هم از جمله افراطیهای ضدوزارت فرهنگ و ارشاد و ضدفرهنگ تسامح و تساهل بودند که به کلی ادا و اطوار جدید پیدا کرده و از آن سوی بام ته درّه افتادهاند!
این روزها، روزهای نمایشگاه کتاب است و شما به عنوان وزیر، چند سال متولی این نمایشگاه بودید. در سالهایی که دور بودید در موسم نمایشگاه چه احساسی داشتید؟ در گفتوگویی گفته بودید: «در کتاب حاج آخوند و شیخ بیخانقاه و حضور حافظ، سید صمصام رند عالمسوز، من همه این کتابها را در حقیقت در فضای وطن نوشتهام و مینویسم! روحم در ایران، و اقامتم در لندن بوده است.» هنوز زمان بازگشت نرسیده است؟
بدیهی است که برگزاری نمایشگاه کتاب و فضا و فرصتی که میآفریند، بویژه حضور جوانان سرشار از شوق آموختن، اردیبهشت را بهشت حقیقی میکند. فضای سرشار از شوق و شور بسیار خواستنی و جذاب است. من در دوران مسئولیت وزارت فرهنگ و ارشاد تقریباً در ایام نمایشگاه هر روزه به نمایشگاه سر میزدم و به نشستهای نویسندگان و ناشران میرفتم. بدیهی است که دلتنگ چنان فضا و فرصتی بوده باشم.
در مهاجرت به این نکته پی میبرید یا متفطن میشوید که وطن در جغرافیا و سرزمین و خاک منحصر نمیشود. زبان و فرهنگ و تاریخ و تمدن مهمترین وجه و یا روح وطن است. همان که شیخ بهایی که از وطن مألوفش در شامات به اصفهان هجرت کرده بود؛ سرود:
این وطن مصر و عراق و شام نیست
این وطن جایی است کو را نام نیست
یاد و خاطره روحِ روح وطن است. جلالالدین بلخی سروده است:
آب را آبی است کو میراندش
روح را روحی است کو میخواندش
شما به عنوان نویسنده در وطنی زندگی میکنید که در حقیقت همان روحِ روح وطن است.
همه این کتابهایم که اشاره کردید، من در حال و هوای وطن نوشتهام. زندگی ما در لندن - که به عنوان نویسنده میتوانم بگویم یکی از بهترین شهرهای جهان است- شکل گرفته و استقرار یافته است. البته من بسیار علاقه دارم برای شناخت جزئیات و موقعیت برخی مکانها برای رمانی که سالهاست در دست دارم، رمان «روزگار بیقراری» به ایران سفر کنم. اما وقتی در سال ۱۳۸۸ دولت مهرورزی مرا از خانهام، از دانشگاه تربیت مدرس اخراج کردند. دیگر انگیزهای برای سفر به ایران نداشته و ندارم! گرچه تمامی روح و روانم دلبسته ایران است؛ ایرانِ جغرافیا، ایرانِ فرهنگ، ایرانِ تمدن، ایرانِ مردم!
وقتی شما را از خانهتان بیرون میکنند، برگردید توی خیابان بمانید! و الحمدلله فی جمیع الاحوال، من به توصیه حاج آخوند بنایم بر این بوده است که اهل شکایت و ملامت و ملالت نباشم و نیستم. همین دوری از وطن هم سرشار از خیر و فرصتهای استثنایی برای آموختن و نوشتن و شناختن اهل فرهنگ از همهجای جهان بوده و هست. فرصتی که به احتمال بسیار در تهران فراهم نمیشد.