پنج قرن لنگرگاه شرق
محمدحسن سمسار از کتاب جغرافیای تاریخی سیراف میگوید که پس از 47 سال بازنشر شده است
حمیدرضا محمدی | روزنامهنگار
تمامِ عمرش یا در موزهها و به موزهداری گذشته یا مشغول مداقه در تاریخ هنر ایران بوده است. عشق او به مام وطن تمامی ندارد. حتی با اینکه سیزدهم مهر سال گذشته، نودمین آفتاب زندگیاش طلوع کرد اما دستبردار نیست و خستگی نمیشناسد. هرجا نامی از فرهنگ این سرزمین باشد، عصازنان خود را میرساند. اگرچه چشمانش دیگر یارای عهد شباب را ندارد اما با همان ذرهبین هم میکوشد و میجوید و میپوید. هنوز هفتهای یکروز در جایگاه مشاور عالی بخش هنر به مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی میرود و بیش از آن، سرگرم واکاوی آلبومخانه کاخ گلستان است. اما بهانه این گفتوگو، تجدید انتشار کتاب «جغرافیای تاریخی سیراف» پس از 47 سال است. اثری که در اواسط سال 57 و ماههای منتهی به انقلاب، از سوی انجمن آثار ملی به طبع رسید اما بهسبب حالوهوای آن برهه، چندان دیده نشد تا آنکه در اواخر سال گذشته، بههمت کیانوش کیانی هفتلنگ و از جانب انجمن آثار و مفاخر فرهنگی دوباره منتشر و بعدازظهر شنبه، ۲۰ اردیبهشت، در سیوششمین نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران رونمایی شد.
با محمدحسن سمسار درباره این کتاب، بندر سیراف و اهمیت آن گفتوگو کردم. سمسار درباره اینکه چرا بهعنوان موزهدار سراغ تاریخ رفته و چرا سیراف؟ میگوید: «در برههای که مشغول کار مدیریت موزه بودم و علاوهبر مسئولیت اداره موزه هنرهای تزئینی در کار تأسیس موزههای جدید هم مشغولیت فکری داشتم، چون تنها کسی بودم که تجربه ایجاد موزه در دوره جدید موزهداری داشتم، تمام کاوشهای باستانشناسی و موضوعات مربوط به موزه و باستانشناسی و حاصل گزارشهای باستانشناسان را میخواندم. در همین دوره از سوی مؤسسه ایرانشناسی بریتانیا یک هیأت انگلیسی زیر نظر دیوید وایتهاوس (David Whitehouse) طی سالهای 1345 تا 1352 آمد و در سیراف، ششفصل کاوش و پژوهش کرد. سیراف در پنج قرنِ پس از اسلام، بزرگترین بندر شرق بود و متناظرش، هنگکنگ بود. جایگاهی که امروز دبی پیدا کرده است. از نظر تاریخی برایم قابلتوجه بود چون علاوهبر باستانشناسی، تاریخ هم خوانده بودم و همانقدر که به باستانشناسی علاقه داشتم به تاریخ هم مشتاق بودم و البته جغرافیای تاریخی بیشتر مورد نظرم بود. علتاش کاوشهای در حال انجام بود. هر ماه یک گزارش از سوی هیأت انگلیسی داده میشد و به دست من هم میرسید. در اداره کل باستانشناسی کسی که گزارش را دریافت میکرد از دوستان دوره کارشناسی من به نام آندرانیک هویان بود و چون علاقه مرا به این موضوع میدانست بهویژه که آنجا تعداد زیادی سنگ قبر با خطوط همان دوره پیدا شده بود و برایم که روی خطوط دوره اسلامی خوشنویسی کار میکردم خیلی جالب بود، کپی گزارشها را میفرستاد. مجموعه این گزارشها و مجموعه کتب تاریخی و جغرافیایی این فکر را در من ایجاد کرد که چگونه ممکن است در یک دوره 500 ساله یک بندر تبدیل به بزرگترین لنگرگاه شرق جهان شود و بعد از میان برود. حاصلاش همین کتاب شد. درهمیناثنا، در سال 1352، یکی از دوستان باستانشناسم به نام غلامرضا معصومی که در آن دوره با آن هیأت کار میکرد، کتابی با عنوان «سیراف» در انجمن آثار ملی چاپ کرد. بههمینخاطر به محمدتقی مصطفوی که پیشنهاد کتاب را داده بود، گفتم چون آن را چاپ کردید اکنون حاضر به انتشارش نیستم. کتاب حاضر بود، اما چهار سال صبر کردم و وقتی در حدود نیمههای سال 1357 منتشر شد معلوم شد فرقشان در چه بود. کتاب محتوایی داشت که میتوانست برایم سابقه بهعنوان مؤلفِ محقق را فراهم کند که هم تحلیلی ـ تاریخی بود و هم نظرات خودم. هرچند متأسفانه چون در آن روزهای پرآشوب نشر یافت، چندان دیده نشد.» او درباره سفرش به سیراف گفت: «پس از اتمام حفاری سفر کردم تا آنچه را که نوشته بودم به چشم ببینم. یک روز تمام، صرف بررسی و بازدید نتایج حفاریها شد. چون میخواستم مطمئن شوم برداشتهایم نسبت به آنچه در گزارشها خواندهام یا استخراج کردهام، درست و مطابق است.»
سمسار درباره دلیل افول و انحلال سیراف هم میگوید: «در کتابم نوشتم سیراف در آغاز قرن ششم سقوط کرد. هیچکس علت قطعیاش را ننوشته اما بعضی عللی را گفتهاند. من در کتابم گمان کردهام که زلزله نابودش کرده است. وقتی رفتم سیراف هنوز شهر نشده بود و کنار ساحل میشد بندرگاه قدیم را زیر آب دید. یعنی زلزله با سونامی همراه شد و شهر را منهدم کرد. وقتی رفتم ساکن چندانی نداشت و تقریباً متروکه بود و همه به بندر طاهری رفته بودند. البته عوامل دیگری مثل رقابت بندر کیش با سیراف هم در میان بود که سبب افولاش شده بود. چون کشتیها برای رسیدن به سیراف باید ابتدا در کیش لنگر میانداختند طایفه بنیقیصر هم که بر آنجا حکومت میکردند مانع آمدن کشتیها به سیراف میشدند. زیرا سیراف مرکز ارتباط جنوب ایران با آسیا و حتی اروپا بود. تجار ایرانی در سیراف فعالیت و بزرگانی در آن زیست میکردند. سیراف شاید تنها شهر در ایران و جهان باشد که بافت گسسته دارد. یعنی خانهها مستقل هستند و چهارسویشان باز است و هیچ خانه بههمپیوستهای ندارد و این ثروت را نشان میدهد.» محمدحسن سمسار در پایان دربارة چاپ جدید کتاب «جغرافیای تاریخی سیراف» و اینکه چه وجوه ممیزهای بر انتشار اول آن دارد، میگوید: «در ویراست جدید، تلاش کردهام با افزودن اسناد تازه، اصلاح برخی دادهها و تکمیل منابع، تصویر دقیقتری از نقش سیراف در تاریخ جغرافیایی ایران ارائه دهم. این کتاب، دعوتی است به تأمل دوباره در باب پیوستگی تاریخی ایران با آبهای آزاد و اثباتی بر هویت پایدار و تمدنساز ملت ایران.»