گذار از پارادایم فقدان به پارادایم امکان

گفت‌وگو با مقصود فراستخواه درباره آثار سال‌های اخیرش از ما ایرانیان تا کنشگران مرزی

دکتر مقصود فراستخواه را می‌توان از جمله چهره‌های برجسته جامعه‌شناسی معاصر ایران دانست. اندیشه‌ورزی که آثارش به‌گونه‌ای پیوسته، پرتأمل و چندوجهی، افق‌هایی نو را پیش روی مطالعات اجتماعی و فرهنگی گشوده است. آن‌چه او را متمایز می‌کند، نه فقط حجم و تنوع آثارش بلکه پیوند وثیق اندیشه با تجربه‌زیسته و تلاش مستمر او برای معنا دادن به مفهوم کنشگری در میانه بحران‌های فکری، نهادی و اخلاقی جامعه ایرانی‌ست. او همواره کوشیده در مرزهای میان دانشگاه، جامعه و دولت، امکانی تازه برای گفت‌وگو و تغییر فراهم آورد. در گفت‌وگوی پیش‌رو، تنها بخشی از خطوط کلی اندیشه او با محوریت برخی از شناخته‌ شده‌ترین آثارش بازخوانی می‌شود. یکی از این آثار کتاب کنشگران مرزی است که در سال ۱۴۰۳ به عنوان «کتاب سال علوم اجتماعی» برگزیده شد. فراستخواه در این گفت‌وگو نیز چون همیشه به جای ایستادن در موضع داور صرف، کوشیده است خود را در مقام دانش‌آموز جامعه قرار دهد. کسی که نه تنها می‌کاود و تحلیل می‌کند، بلکه بر آن است که افق‌هایی تازه برای زیستن، فهمیدن و بهتر شدن ترسیم کند.

سمیرا دردشتی |  روزنامه‌نگار

  شما به عنوان یکی از پرکارترین اساتید علوم اجتماعی در ایران شناخته می‌شوید و آثارتان طیف وسیعی را شامل می‌شود. اگر قرار باشد مجموعه این تلاش‌ها را صورتبندی کنید، حلقه اتصال آنها را چه می‌دانید؟
عمده کارهای تحقیقاتی که من داشته‌ام بین رشته‌ای بوده است و اینها ناشی از تنوع تحصیلاتی من، علایق شناختی، ارتباطی و نوع حضوری که در مجامع داشته‌ام می‌شود که بسترهایی را فراهم می‌آورد تا من با حوزه‌های مطالعاتی مختلفی سروکار داشته باشم. می‌توان گفت حلقه اتصال همه این کارها «خواندن و نوشتن برای ایران و انسان ایرانی» است. سرزمین، فرهنگ، تاریخ و جامعه و آینده ایران در تمام این کارها وجود دارد و می‌توان گفت حلقه وصل و کانون مطالعات من «ایران» است. به این تعبیر من طرح توسعه پایدار در ایران، بهروزی و نیکبختی اجتماعی در این کشور را یک پروژه ناتمام می‌دانم چرا که این کشور به‌رغم تلاش‌های مختلفی که در این دو سده داشته است، نتوانسته به کامیابی رضایت‌بخش عمومی دست پیدا کند. این پروژه ناتمام است و بخشی از آن مربوط به حوزه مطالعاتی و علمی می‌شود که لازم است با صورتبندی دقیق، توضیح و تبیین آن به درستی انجام شود.
من تلاش کرده‌ام در این راستا خود را با جامعه علمی و مردم به اشتراک بگذارم. بخشی از پژوهش‌های من مربوط به «مطالعات دین» بوده و این کار به جهت اهمیت مسأله دین در طول تاریخ و بویژه دهه‌های اخیر در ایران انجام شده است. در بخش دیگر از مطالعاتم به مسائل اجتماعی و فرهنگی به طور عام می‌پردازم. سومین دسته از کارهایی که انجام دادم مربوط به «علم، دانشگاه، یادگیری و یاددهی» بوده است که به جهت دموگرافیک به باور من اهمیت زیادی در ایران امروز دارد و می‌توان به جرأت ادعا کرد که همه مسائل ایران در گرو آموزش قرار دارد. این سه حوزه اصلی کار من بوده و برحسب نیاز به رویکرد میان رشته‌ای برای کار در این حوزه‌ها نیازهایی وجود داشت. لازم است تأکید کنم که همواره تلاش داشته‌ام بیش از نوشتن، مطالعه را در برنامه کاری خود داشته باشم و چندین برابر نوشتن معمولاً می‌خوانم. بخشی از این مطالعات را به سخنرانی‌ها و سمینارها می‌برم و آنجا بازخوردها و نقدها را نسبت به تأملاتم دریافت می‌کنم و بخش دیگری نیز به آثار مکتوب من تبدیل شده است که کتاب‌ها در مقایسه با مقالات بخش بسیار کوچک‌تری از کار من هستند.

  اگر حلقه مرکزی آثار شما را «ایران» بدانیم یکی از شاخه‌هایی که بسیار هم مورد توجه مردم و جامعه دانشگاهی قرار گرفت، اثر شما با عنوان «ما ایرانیان» بود که در ژانر خلقیات نوشته شده است. همچنین اثر دیگری از شما در سال‌های اخیر منتشر شده تحت عنوان «اخلاق در ایران؛ بین زمین و آسمان: کاربرد نظریات علمی در عاملیت اخلاقی ما»، آیا این کار ادامه تلاش شما در همان حوزه خلقیات نویسی است؟
من در نیمه دهه هشتاد بیست جلسه در حسینیه ارشاد داشتم که بسیاری از اهل علم  در این جلسات حضور پیدا می‌کردند. هرماه یک‌بار من بحثی در مورد مسأله «فرهنگ عمومی ایرانیان» داشتم که شما آن را به خلقیات تعبیر کردید. مسأله من این بود که برای توسعه در ایران یک بخشی از ماجرا وابسته به الگوهای رفتاری، ویژگی‌های هنجاری جامعه، عادت‌واره‌ها و منش ملی و اجتماعی است. به این تعبیر من باور دارم که بخشی از موانع توسعه درون ماست ولی مدام تلاش داریم که از سایه خود پیشی بگیریم و آن را در بیرون جست‌وجو کنیم. از این منظر گویی ما مجموعه‌ای از مشکلات اجتماعی را به طور مستمر بازتولید می‌کنیم. در جامعه ما جهت‌گیری درازمدت مشکل دارد، کارهای تیمی کم انجام می‌شود و مشارکت اجتماعی و اقتصادی ضعیف است. در آن دوره در منظومه فکری من یکی از موانع توسعه این بود. این جلسات مجموعاً بیست ماه طول کشید که مشروح جلسات موجود و در دسترس بود. بعداً چون درخواست‌ها برای مطالعه و شنیدن این جلسات زیاد شد، بنیاد از من درخواست کرد که این مجموعه را به صورت کتاب در دسترس علاقه‌مندان قرار دهم. من هم بدون دخالت چندان و بازنویسی فقط این جلسات را کنار هم تنظیم کردم و به ناشر معتبری سپردم که چاپ کنند. در آن جلسات مسأله من ایران از منظر خلقیات بود ولی من خلقیات‌گرا نیستم و خلقیات را ذاتی نمی‌دانم و در آن اثر هم توضیح می‌دهم که نهادها و ساختارها و شرایط اجتماعی ما را به این سو سوق داده است و می‌توان با یادگیری و کنش اجتماعی این ویژگی‌های رفتاری را بهبود داد.
در مورد کتاب دیگری که نام بردید و در باب اخلاق نوشته شده هم موضوع از این قرار بود که این کتاب نیز محصول یک مجموعه بیست جلسه‌ای با شماری از دانشگاهیان و علاقه‌مندان به حوزه جامعه و اخلاق بود که من در آنجا توضیح دادم چطور می‌توان با زیست اخلاقی به یک نوع زندگی رضایت‌بخش رسید و احساس تحقق ذات کرد. در این اثر موضوع نه خلقیات بلکه اخلاق است ولی باز هم مسأله من ایران است. در کشور ما در مورد اخلاقیات بحث می‌شود ولی در جامعه چندان پیش نمی‌رود. اصل بحث کتاب این است که چطور از نظریات علمی اخلاقی می‌توان کاربردهای عملیاتی انتظار داشت. در این کتاب از موضوعات مختلفی از جمله «بخت اخلاقی» (Moral luck) بحث شده و اشاره می‌شود که بخت اخلاقی افراد بر اساس محیط و شرایط رشد متفاوت است. در حالی‌که جامعه ما بیشتر قضاوت اخلاقی می‌کند، شاید لازم باشد بخت اخلاقی افراد را هم مد نظر داشته باشیم تا محدودیت‌های کنش آنها را نیز در نظر بگیریم. این کتاب هم مانند دیگر آثار من با در نظر گرفتن شرایط بهروزی جمعی در ایران و کامیابی ملی به رشته تحریر درآمده است.

  شما به دغدغه توسعه ناتمام در ایران اشاره کردید. کتاب «مسأله ایران» از دیگر آثار شماست که مورد استقبال قرار گرفته و مشخصاً با دغدغه توسعه نوشته‌ شده است. کتاب دیگری در سال‌های اخیر از مجموعه «پویش فکری توسعه» با عنوان «روایت مقصود فراستخواه از مسأله توسعه در ایران» منتشر شده است که در همین دسته‌بندی قرار دارد، توسعه اندیشی دکتر فراستخواه چه تفاوتی با دیگران دارد؟
من توسعه را گسترش افق انتخاب‌های مردم می‌دانم و آن را روی «قابلیت‌ها» مورد توجه قرار می‌دهم. من سال‌ها ست به این نتیجه رسیده‌ام که توسعه تنها به معنای افزایش کالا و خدمات و گسترش زیرساخت‌ها و تولید نیست که البته اینها در جای خود مهم هستند ولی توسعه به مثابه آزادی و گسترش قابلیت‌های انسانی، ارتباطی، اجتماعی، مدنی، سازمان‌های مردم‌نهاد، حرفه‌ها و صنف‌ها ست. یعنی الگوهای رفتار، ارتباط، عمل، شیوه اندیشه، سبک زندگی، شیوه حل مسأله، روش‌های مواجهه با مشکل و الگوهایی که با هم گفت‌وگو می‌کنیم، موضوعاتی است که در نگاه من به توسعه اهمیت دارد. همه اینها زمانی که ارتقا می‌یابد، کارآمد و سازنده می‌شود و به شکل رضایت‌بخشی می‌تواند انباشت پیدا کند و این توسعه است. در نتیجه من به توسعه نگاه قابلیت‌محور دارم و در نتیجه نهادهای اجتماعی برای من اهمیت پیدا می‌کنند و توسعه را به معنای یک تحول صرف بروکراتیک و تکنوکراتیک که حکومت دستورالعمل‌ها و قوانینی را وضع کند و توسعه رخ دهد باور ندارم. توسعه در نگاه من دولت‌محور، از بالا به پایین یا درگرو رشد[اقتصادی] بیشتر و تولید بیشتر نیست بلکه آن را نوعی اکوسیستم می‌دانم. زیست‌بوم توسعه زمانی پدید می‌آید که مشارکت اجتماعی و انباشت یادگیری رخ دهد یعنی نوعی تجمیع یادگیری، نوآوری، دگرباره اندیشیدن و با هم بودن رخ دهد و این انباشت خلاق یا در مقابل، به تعبیری «تخریب خلاق» است که به ما می‌آموزد الگوهای غلط کجاست و چگونه باید در آن تجدید نظر کرد. بر این مبنا توسعه در نظر من اجتماع‌گرا، مردم‌مدار و محله‌محور است. همچنین تجدید نظر در شیوه‌های زیست نه براساس نصیحت یا پیام اخلاقی بر دیوار بلکه براساس مشارکت و یادگیری جمعی و کارگروهی حاصل خواهد شد.

  ایده کنشگر مرزی که در کتاب مهم اخیر شما با همین عنوان مطرح شده است، از کجا شکل گرفت؟
من اولین بار بیش از یک‌دهه پیش از طریق مطالعه در مورد مرحوم  غلامحسین صدیقی به این موضوع رسیدم. عنوان آن مقاله این بود: «غلامحسین صدیقی آدم مرزی بود.» در آنجا یادآور شدم که غلامحسین صدیقی پدر جامعه‌شناسی است اما در میان دانشجویان علوم اجتماعی غریب بود. اگرچه جامعه امروز از او تقدیر می‌کند ولی دانشجویانش در کلاس با او جدال می‌کردند و به سبب همکاری با دولت همواره سرزنش می‌شد. من در آن مقاله توضیح می‌دهم که چگونه غلامحسین صدیقی در آن فضای احساسی و هیجانی پیش از انقلاب، غریب در خانه می‌شود. صدیقی در آن دوران با شاه وارد مذاکره شده بود تا جلوی تغییرات رادیکال را بگیرد و منافع جمعی و حقوق مردم را به شکل دیگری دنبال کند. قصد قضاوت اخلاقی کار او را ندارم ولی این تلاش او را در میان جامعه در آن مقطع تنها کرده بود.
در ادامه زمانی‌که در مورد ایران فکر می‌کردم، این پرسش مشهور برای من نیز مطرح بود که حل مسائل ایران آیا مبتنی بر عاملیت است یا نتیجه ساختارها محسوب می‌شود یا آنگونه که برخی متفکران بیان می‌کنند ترکیبی از هردو در آن دخالت دارند. من در این تأملات به این نتیجه رسیدم که موضوع در هرجامعه‌ای متفاوت است و در جامعه ایران اگرچه رابطه تنگاتنگ عاملیت و ساختار وجود دارد ولی باید بپذیریم که در این کشور به طور خاص عاملان نقش تعیین کننده‌تری داشته‌اند. چون ساختارها اغلب متصلب، ناکارآمد و از هوش اشباع نشده بودند اما در این کشور عاملان هوشمند وجود داشته و اگر این سرزمین به رغم این ساختارهای متصلب و متحجر باقی مانده و تداوم داشته، به سبب وجود انسان‌های هوشمند بوده است. انسان‌های عامل و کنشگر در این سرزمین با احساسات و انگیزه‌های خاص دست به کنشگری‌های فردی ادامه‌دار زده‌اند و تأثیر دیرپا و مهمی در دوام این سرزمین داشته‌اند.
 
  در کتاب کنشگران مرزی شما ظاهراً گروهی از افراد را شناسایی کرده‌اید که بیرون از دسته‌بندی‌های اجتماعی مانده‌اند و می‌کوشید این افراد را به‌رغم اختلافات و تعلقی که به گروه‌های مختلف اجتماعی مانند فعالین اقتصادی، دولت‌مردان، روشنفکران و... دارند، آنها را در یک دسته قرار دهید. با این حال به باور برخی این گروه‌ها پیش‌ترها هم در قالب‌های دیگری جا می‌شدند، چه لزومی برای صورتبندی جدید وجود داشت. به طور مثال تفاوت کنشگر مرزی با روشنفکر یا مصلح اجتماعی چیست؟
من در این مطالعات به این نتیجه رسیدم که شیوه‌های عمل و ابتکارات مهم است و مشاهده کردم که صورت‌های خیال عاملیت در ایران وسیع است و شیوه‌های متنوعی برای پیشبرد مسائل و رفع موانع وجود دارند. از اینجا رسیدم به اینکه کنشگران هوشمندی در ایران بودند که چون می‌دیدند ساختارها متصلب و استبدادی است، روش‌های جدیدی برای کنشگری ماندگارتر ابداع می‌کردند.

  شما به روشنفکران و مصلحان اجتماعی اشاره کردید. آنها عمدتاً در صحن جامعه تلاش می‌کردند و سرکوب می‌شدند و معمولاً در ستیز با دولت بود. این درگیری‌ها بیشتر به شکست، ناکامی، تسلیم و مرگ این کنشگران منجر می‌شد. در این شرایط تعدادی از کنشگران بودند که با شیوه‌های تازه صورت‌های خیال به عرصه آمدند تا بین ایوان جامعه و دیوان دولت تردد کنند و در این رفت و آمد بخشی از مسائل جامعه را درون دولت ببرند و حل کنند. در این تعبیر کنشگر، ستیزه‌جو با دولت نیست و عمدتاً رفتاری مبتنی بر گفت‌و‌گو دارد و می‌کوشد با یافتن جای پا در دولت تغییر به سود جامعه را ممکن کند. شمار زیادی از سازمان‌های جدید در ایران براساس همین تلاش و رفت‌وآمدها شکل گرفت.
لازم است تأکید کنم که من کنشگری مرزی را نقش نمی‌دانم بلکه عملکرد می‌دانم یعنی ممکن است فردی در یک عرصه کنشگر مدنی، آزاد و منتقد باشد اما در یک فرصتی عملکرد مرزی داشته باشد. از سوی دیگر ویژگی کنشگری مرزی را هم برای همیشه ثابت نمی‌دانم، چه بسا کنشگران مرزی چسبندگی به سازمان دولت پیدا کنند و منافع شخصی آنها طوری ایجاب کند که دیگر ترددی میان دولت و ملت نکنند. مسائل جامعه را درون دولت دنبال نکنند و در جست‌و‌جوی منافع خود باشند. شماری از این محدودیت‌ها و آسیب‌ها برای کنشگران مرزی را نیز در کتاب مورد بررسی قرار داده‌ام.
منتقد، اپوزیسیون، روشنفکر، مصلح اجتماعی و... بیشتر ستیزه‌جو ست و بنابر رسالتی که تعریف کرده هیچ گفت‌وگویی با دولت ندارد. آنها عمدتاً در مقابل دولت ایستاده‌اند و نقد و افشاگری می‌کنند. این منتقدان و روشنفکران یا مصلحان مدنی از بیرون کار می‌کنند. آنها درون جامعه می‌ایستند و در دفاع از حقوق مردم علیه کارهای غلط دولت بحث می‌کنند. این افراد در طول این دو سده گاه کشته یا شهید شده‌‌اند، قهرمان شده‌‌اند، زندانی شده‌‌اند و در مواردی هم تلاش‌های موفقی داشته‌اند. اما نوع دیگری از کنشگری نیز وجود دارد که از طریق گفت‌وگو و تردد با دولت دست به تلاش می‌زنند که آنها «کنشگران مرزی» هستند. ممکن است فردی در دورانی از زندگی کنشگر مدنی و آزاد باشد و در دوره دیگری نقش کنشگر مرزی داشته باشد. مثلاً من به شخصی مانند «خلیل ملکی» می‌توانم اشاره کنم که در دوره‌ای از زندگی یک پارتیزان بود و علیه دولت دست به اقدامات ستیزه‌جویانه می‌زد اما در دوره اصلاحات ارضی پهلوی دوم به عنوان یک مبارز شناخته شده با سیستم حکمرانی وارد گفت‌وگو شد تا اصلاحات ارضی پیش برود چرا که این اقدام را برای توسعه جامعه ضروری می‌دانست اما نسبت به شیوه‌های آن نقد داشت. در این لحظه از تاریخ خلیل ملکی یک کنشگر مرزی بود.
تفاوت کنشگری مرزی با دیگر انواع کنشگران تفاوت در روحیات، روش پی‌جویی مسائل و طرز نگاه به تغییر و توسعه جامعه است. کنشگران مرزی به جای دیوار به دنبال پل، به جای ستیزه به دنبال گفت‌وگو و به جای تکیه بر ایدئولوژی نگاه تکنیکی و کارشناسانه به مسائل دارند. آنها به جای مجادله به مذاکره تمرکز می‌کنند. البته خود اینها هم انواع متنوعی دارند که در کتاب در مورد آنان بحث شده است. من حرف حساب ایده کنشگری مرزی را «تنوع کنش‌ها» می‌دانم. یعنی ما نباید در یک شکل کنش خاصی متوقف باشیم و باید اشکال متنوع کنش را برای ایران دنبال کنیم که یکی از آنها کنشگری مرزی است. رابطه کنشگر مرزی با دیگر کنشگران عموم و خصوص من‌وجه است. به طور مثال در مورد روشنفکران باید گفت بعضی کنشگران مرزی روشنفکر هستند، بعضی کنشگران مرزی روشنفکر نیستند. بعضی روشنفکران کنشگر مرزی هستند و بعضی روشنفکران کنشگر مرزی نیستند.
همچنین نگاه من به کنشگری مرزی نخبه‌گرایانه نیست. به این‌گونه که تنها یک تعداد افراد خاص را شامل شود و معتقدم بخش بزرگی از عملکرد مرزی در صنف‌ها، سمن‌ها و نهادهای محلی توسط مردم گمنام در حال پیشبرد است. همچنین بخشی از کارشناسان نظام اداری، مدیران دولت در سطوح پایه و میانه هم که با این نهادها در پیشبرد اهداف‌شان همکاری دارند، کنشگران مرزی گمنام هستند. موضوع کنشگری مرزی چیزی بود که در ایران همواره وجود داشته ولی من آن را نامگذاری، نظریه‌پردازی و مفهوم‌سازی کرده‌ام.

  آیا از نظر شما کنشگر مرزی فضیلتی نسبت به سایر کنشگران دارد؟
من به تنوع کنش‌ها معتقد هستم و حتی در مواردی ناقد کنشگر مرزی بوده‌ام و محدودیت‌های کنشگر مرزی را نیز بیان کرده‌ام. کنشگر مرزی کنشگری تنها و منحصربه فرد و فرشته نجات آن‌گونه که گاه تصور می‌شود، نیست. اگر پرسش این است که در نظر من کنشگر مرزی برتر از سایرین است اصلاً چنین برداشتی وجود ندارد و رابطه کنشگران در بسیاری از موارد موازی بوده و بر حسب مورد ممکن است کنشگری مرزی در جاهایی اثرگذاری و کارکرد بیشتری داشته باشد یا برعکس. در مواردی نیز ممکن است این کنشگر اگر به سایر کنشگران کمک نکند، نتواند به اهدافش دسترسی پیدا کند.
به طور کلی کنشگری مرزی بخشی از تنوعات کنشگری در ایران است. کنشگر مرزی می‌تواند با روش‌های درست یا نادرست کار کند. استراتژی، شیوه و اخلاق این کنشگر می‌تواند مطلوب باشد یا از درون آن فساد، مشکلات و حتی نوعی دکان‌سازی پدید آید. من در کتاب توضیح داده‌ام بر مبنای کارهای «ماکس وبر» در ساخت «تیپ ایده‌آل»، من در این اثر نوعی تیپ ایده‌آل‌سازی کرده‌ام و البته این الزاماً بار معنایی مثبت ندارد. کنش مرزی در نظر من بیشتر یک پرفورمنس است که در سر صحنه کنشگران آن را اجرا می‌کنند نه اینکه الزاماً مبتنی بر فیلمنامه از پیش مشخص اجرا شود. از این‌رو به باور من این یک نوع کنشگری محدود نیست و امکان جابه‌جایی و تغییر در آن باز است.
 
  به اعتقاد شما امروز جای چه رویکردی در جامعه بیشتر خالی است و شما برای پر کردن این خلأ چه تلاش‌هایی داشته‌اید؟
به نظر می‌رسد امروز زمان کلی‌گویی سپری شده و دیگر اینکه به نام نقد شعار داده شود، حرف‌های کلی زده شود، همه چیز سیاه‌نمایی شود و اینکه غر زدن به مثابه نقد تلقی شود از سوی جامعه پذیرفته نمی‌شود. جامعه نیاز دارد که متفکرانش با شواهد و استدلال نقد کنند و افق‌های تازه‌ای بگشایند، مسأله را تبیین کنند و راه‌حل نشان دهند. من در زمره دانش‌آموزانی هستم که دست‌کم در آثار یک دهه اخیرم تأکید دارم که متفکر فقط نباید یک پاتولوژیست و آسیب‌شناس باشد بلکه لازم است امکان‌های تازه پیدا کنیم. نقد صرف بدون در نظر داشتن سایر امکان‌ها یا دست‌کم ارائه امکان‌های مغفول مانده، راه به جایی نمی‌برد.
در این یک دهه به این رویکرد رسیدم که باید از «پارادایم فقدان به پارادایم امکان» منتقل شوم. سخن گفتن صرف از فقدان‌ها بدون کشف و جست‌و‌جوی امکان‌های تازه در خود و جامعه نمی‌تواند به حد کفایت سودمند باشد. من به عنوان یک جامعه‌شناس باید با پیدا کردن امکان‌های جدید به حل مسأله بپردازم و تولیدکننده نوعی «جامعه‌شناسی امید» برای رسیدگی به این چالش‌ها باشم. البته که کشف آسیب‌ها همیشه لازم است اما کافی نیست.
در کتاب «ذهن و همه چیز» که انتشارات کرگدن چاپ کرده شرح می‌دهم که ما باید قابلیت‌های درونی ذهن‌مان را کشف کنیم که مسائل امروزمان را درست درک کنیم. به این تعبیر نقد در کنار واقع‌بینی و پیدا کردن افق‌های امکان است که معنادار می‌شود. رئالیسم عاملانه در اینجا نمود پیدا می‌کند یعنی ما واقعیت‌ها را می‌بینیم اما خودمان را نیز بخشی از این واقعیت‌ها می‌دانیم.
در کنشگران مرزی کل خاستگاه فکری من بر مبنای همان‌گذار از پارادایم فقدان به پارادایم امکان است. ما در ایران همیشه به استبداد، عقب‌ماندگی، شرق‌شناسی، استبداد ایرانی و... نظر داشتیم که یک نوع نگاه به قضایا ست ولی عمدتاً ما را گرفتار فلج ذهنی می‌کند و حتی اجازه شناسایی صحیح آسیب‌ها را نیز نمی‌دهد اما وقتی وارد سرمشق امکان می‌شویم، می‌پرسیم که این تاریخ چطور تداوم داشته؟ این جامعه چگونه همچنان هست؟ با چنین تأملی متوجه خواهیم شد که این جامعه دارای سازوکارهای زندگی است. کشف این سازوکارها و امکان‌های ناشناخته است که به واسطه آنها می‌توان مسائل اجتماعی را بهتر حل کرد. اینجا آن نوع نقادی جدی ولی سازنده که هم مسأله را بیان می‌کند و هم راه‌حل را می‌کاود مطرح می‌شود و ما بیش از گذشته محتاج چنین رویکردهایی به جامعه هستیم.

 

  آیا ممکن است بر مبنای کارنامه و تلا‌ش‌های علمی خود به ما بگویید به نظر شما مقصود فراستخواه چه چیز به علوم اجتماعی ایران داده و اکنون گمان می‌کند در کجای راه ایستاده است؟
جامعه در سه حوزه بحث‌های من را دنبال کرد و مورد استقبال قرار گرفت. یکی «ما ایرانیان» بود که شما هم به آن اشاره کردید. جامعه این اثر را جدی گرفت و همان‌گونه که اشاره کردید پرتکرار چاپ شد. همچنین در فضاهای علمی حدود 28 پنل در مورد این اثر تشکیل شد. جای دیگری که جامعه من را خواند و شنید پژوهش‌های من در مورد دانشگاه است که در بسیاری از نشست‌های این حوزه از من دعوت می‌شود و آثارم در این زمینه نقد و بررسی می‌شوند و در نهایت همین مسأله «کنشگر مرزی» بود که خوشبختانه در جامعه مورد توجه قرار گرفت و البته منظورم لزوماً توجه مثبت نیست، نقدها و نظرات بسیار خوبی نیز در این رابطه مطرح می‌شد ولی می‌توان گفت در زبان اجتماعی این مفهوم تکرار شد و در جغرافیای معرفت ایران موضوعیت پیدا کرد. من از این بابت بسیار شاکر هستم و آن را فرصتی از سوی جامعه می‌دانم که باید غنیمت بشمارم.

ویژه نامه ویژه نمایشگاه کتاب ۲۱ اردیبهشت
 - شماره  - ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۴