مرد امید
یادی از عبدالرحیم جعفری و امیرکبیرش
حمیدرضا محمدی | روزنامهنگار
عبدالرحیم جعفری همیشه برای من الگوی پایمردی، خوشفکری، چارهجویی و کار و کار و کار است.
لیلی گلستان
شاید آن فیلم چهلثانیهای حضور «عبدالرحیم جعفری» در نمایشگاه کتاب تهران را دیده باشید. وقتی بعد از سالها و احتمالاً در اوایل دهه ۹۰، به غرفه مؤسسه انتشارات امیرکبیر میرود و از جوانک غرفهداری میپرسد که میدانی من چه کسی هستم و او نمیشناسد و حتی با ظاهری زننده با او برخورد میکند. ویدیویی که دل سنگ را آب میکند، وقتی در غرفه بنگاه انتشاراتیای که در آن زمان ۳۰ سال بیشتر نداشت و پایهگذاریاش کرده بود، درست ۳ دهه و بسان یک فرزند، مراقبتش کرد و پرورشاش داد و بدل به بزرگترین ناشر خاورمیانه در روزگار خود کرد، رفت ، کسی، حتی شاید مخاطبان آن ناشر که داشتند کتابهای امیرکبیر را تورق میکردند، نمیشناختندش.
هرجای دیگری در دنیا بود، نهتنها مؤسسهای را که با عرق جبین و کدّ یمین فراهم آورده بود، محفوظ نگاه میداشتند که روی سرشان میگذاشتندش و حلواحلوایش میکردند و اسلوب انتشاراتداریاش را تعلیم میدادند و آن همه بارقه را ارج و اجر مینهادند اما در اینجا همهچیز گویی برعکس است. او که در همه این دوران، مطلقاً مستقل، چیزی جز خدمت به فرهنگ ایران در سر نداشت و در دل نپرورده بود، با اتهاماتی چون اختلاس در چاپ و نشر کتابهای درسی، خانهنشین شد.
او که در تمام آن ۳۰ سال، از ۱۲ آبان ۱۳۲۸ کار خود را با خرید سرقفلی اولین فروشگاه خود در آن بالاخانه ۱۶ متری چاپخانه خورشید در خیابان ناصرخسرو آغاز کرد و اولین کتابهای منتشرشدهاش پس از جزوه «نماز» تصحیح آیتالله حاج میرزا خلیل کمرهای جهت تیمن و تبرک، «فن ورزش» ترجمه منیر مهران و «انرژی اتمی» برگردان حسن صفاری بودند، تا ۲۵ بهمن ۱۳۵۸، یعنی درست ۳ ماه پس از گام نهادن به شصتمین پله نردبان زندگی، حدود ۲ هزار عنوان کتاب به طبع رساند که تنها در سال آخر به ۴۸۰ عنوان رسید که ۱۵۰ مورد آن جدید بودند و ۱۵۰ کتاب دیگر یا در حروفچینی بود یا در صحافی.
مؤلفان و مصححان و مترجمان فراوانی را او کشف کرد و کسان بسیاری انتشار اولین کتابشان را مرهون و مدیون او بودند و هستند. او که پرداخت حقالتألیف و انعقاد قرارداد سفت و محکم از اصول بدیهیاش بود و بعضاً پیش از انتشار کتاب، حق پدیدآورندهاش را پرداخت میکرد و از همه مهمتر حقوق کارگراناش را همیشه پیش چشم داشت.
جعفری ناشری کارآفرین و خلاق و به نوآوری علاقهمند بود و مدام سر آن داشت تا طرحی نو دراندازد. ماجراجویی را در نشر میپسندید و خطرش را به جان میخرید و همین خطر کردن هم بود که آثاری ماندگار به یادگار گذاشت. افزون براین، او از اولین ناشرانی بود که کپیرایت را مطمح نظر و مورد توجه قرار داد.
او سرشار و سراسر از امید بود. وقتی به کسی ایمان میآورد، همهجوره هوایش را داشت تا کتاب را به سرمنزل مقصود و معهود برساند. چنانکه اگر روایت پایداری و پایمردیاش برای به نتیجه رسیدن فرهنگ معین یا شاهنامه را در خاطراتش بخوانید، پی میبرید.
اما درد و دریغ که همهاش، در ۲۹ خرداد ۱۳۶۲ یکشبه از کفَش رفت و حتی نگذاشتند با آن نام، بار دیگر کار کند.
اما از آن نهاد پویا و جویا، حالا جز مریضی محتضر باقی نمانده است. مؤسسهای دارای تراز مالی فوقالعاده، با برندی جهانی و مالکیت ۱۰ کتابفروشی در تهران - از خیابان ناصرخسرو و بازار بینالحرمین تا چهارراه مخبرالدوله و شاه آبادِ قدیم و از روبهروی دانشگاه تهران و میدان فردوسی تا میدان شهناز - و بیش از ۴۰۰ نمایندگی در شهرهای ایران، حالا خیلی وقت میشود که مثله شده و در آستانه ورشکستگی است و حتی جالب است که هنوز هم دارند کتابهای «امیرکبیر» جعفری را بازنشر میکنند و یک آب هم رویش.
این مرد نستوه نشر، تا آخرین نفس، در دهم مهر ١٣٩۴، بهدنبال احیای آن مرد هخامنشی سوار بر ارابه بود و آیینه تمامنمای امید در اوج ناامیدی. جعفری بنایی ساخت که چندنسل از کتابنویسان و کتابخوانان ایرانی با آن خاطره ساختند و از آن خاطره داشتند. بعضی کارها، کار هرکسی نیست. به قول قدیمیها، گاو نر میخواهد و مرد کهن. حوزه طبع و نشر، از آن عرصاتی است که ورود به آن خیلی جرأت و جسارت میخواهد و مثل قمار میماند و «عبدالرحیم جعفری» دقیقاً مصداق و معیار همین بازی برد و باخت است و من هرسال، وقتی در نمایشگاه کتاب، از مقابل غرفه امیرکبیر عبور میکنم، نمیشود که یاد آن فیلم و بغض فروخورده او نیفتم و باید که نسل جدید و جوان بخوانند و بدانند که چه بر سر عبدالرحیم جعفری و «امیرکبیر»ش رفته است.