آدمهای جذاب و متفاوت
گپ و گفتی با سیروس علینژاد درباره گفتوگوهایش با نجف دریابندری و ابراهیم گلستان
سیروس علینژاد پیشکسوت و بزرگ ماست و محضر بسیار گرم و دلنشینی دارد. اولین بار خرداد ۱۳۹۱ و در تولد ۹۰ سالگی دکتر محمدعلی موحد دیدمش و در همان دیدار اول کلی حرف زدیم و خندیدیم. طی این سالها دو سه بار دیگر اتفاقی ملاقاتش کردهام اما بیشتر تلفنی صحبت کردهایم. به بهانه انتشار کتاب «نجف دریابندری؛ یک پرتره و سه گفتوگو» چند سؤال فرستادم و با بزرگواری در میان گرفتاریهایش پاسخ داد و فرستاد.
بیژن مومیوند | دبیر کتاب «ایران»
به تازگی دو کتاب از شما منتشر شده که گفتوگوهایی با دو چهره مهم ادبی و فرهنگی اما بهشدت منتقد و مخالف هم، یعنی نجف دریابندری و ابراهیم گلستان است. اولین نکته و سؤالم این است که چگونه پل بین این دو قطب مخالف شدید؟ البته شما انگار یکجور مهره مار دارید. این را وقتی فهمیدم که مطلع شدم جزو اصحاب خاص زندهیاد غلامحسین میرزاصالح هستید. آدمی که بهشدت منتقد مناسبات خاص محافل فرهنگی و روشنفکری بود ولی با این حال شما هم با او و هم با مخالفانش حشر و نشر داشتید.
سؤال جالبی است و مرا به فکر میاندازد. واقع این است که هر سه شخصی که شما نام بردید آدمهای خاصی بودهاند. دریابندری درباره ارنست همینگوی یک بار نوشته بود که او بیش از یک آدم است. من فکر میکنم سه شخصی که شما نام بردهاید در سطح جامعه روشنفکری ایران، از این قبیلهاند. از جمله مشخصات چنین آدمهایی این است که از همان روزگار جوانی دست به هر چیز زدهاند خوب از کار درآمده است. شاهرخ مسکوب میگفت رستم دستان از اول رستم بود. درست میگفت. مثلاً نجف دریابندری از همان دوره جوانی نثر خوبی داشت. از همان ابتدا ترجمهاش هم خوب بود. چنانکه «یک گل سرخ برای امیلی» را در 20 سالگی ترجمه کرد. او سواد کلاسیک زیادی نداشت. حتی نتوانسته بود دیپلم خود را از دبیرستان بگیرد اما وقتی وارد مؤسسه فرانکلین شد که اولین کار جدی او بود، سرویراستار آن مؤسسه شد و شگفتتر اینکه حضورش به آن مؤسسه اعتبار زیادتری بخشید و خودش را هم بدل به نجف دریابندری کرد. یا ابراهیم گلستان از همان اول که قلم به دست گرفت صاحب سبک بود و زبان خاص خودش را داشت. وقتی دوربین به دست گرفت از آن هم بیشتر درخشید. یعنی اینها از همان آغاز، نگاه درستی به ادبیات و هنر و شاید به هر چیز دیگر داشتند. به عقاید سیاسیشان نگاه نکنید که طبعاً تابع شرایط روز و روزگار بوده است. اهمیت در نگاه آنها بود که در واقع جور دیگری میدیدند و از زاویهای به قضایا مینگریستند که روشنفکران دیگر فاقد آن نگاه یا دیدگاهها بودند. این تفاوت وجه مشترک آدمهایی است که من با آنها رفتوآمد و نشست و برخاست داشتهام. شاید یک آدم دیگر را هم باید به این جمع سه نفره شما اضافه کنم و او همایون صنعتیزاده، بنیانگذار مؤسسه فرانکلین بود که در هر چیز از آفاق دیگری مینگریست. جالبتر این است که به غیر از غلامحسین میرزاصالح که دکترای علوم سیاسی داشت، هیچ یک از اینان مدرک دانشگاهی نداشتند. نجف که دیپلم نداشت تا وارد دانشگاه شود. گلستان دانشکده حقوق را نیمه تمام رها کرد و همایون صنعتیزاده هم فقط پایش به دانشگاه رسید و در همان ابتدا عطای آن را به لقایش بخشید. میخواهم بگویم اینان از هر حیث با دیگران فرق داشتند و در عین حال که با دیگران تفاوت داشتند لزوماً با یکدیگر مناسبات حسنهای نداشتند یا برخی مسائل جزئی و اتفاقات ناچیز آنان را از یکدیگر دور و نسبت به هم بدبین کرده بود. چون درجه حساسیتشان بالا بود.
شما میدانید که در عرصه روزنامهنگاری، جذابیت حرف اول را میزند. جذابیت موضوع، جذابیت مطلب و جذابیت آدمها بیش از هر چیز دیگر برایم مطرح بوده است. حالا که به پشت سر نگاه میکنم میبینم که تفاوتهای آنها با دیگران برای من جذاب بوده است ولاغیر. علاوه بر جذابیت، فکر میکنم اینان از حیث فکری – و نه سیاسی که برای من مهم نبوده است – نگاه متفاوتی بویژه به ادبیات و هنر داشتهاند و تا بودهاند زندهتر از دیگران بودهاند. و اگر من با اینان دوستی و نشست و برخاست داشتهام به خاطر وجود و حضور جذابشان بوده است وگرنه در من جز یک حس ژورنالیسم هیچ مهره ماری وجود نداشته است.
در این میان یک تأسف عمیق با من هست که فرصت جبرانش را روزگار از من گرفته است و آن مرگ نابهنگام غلامحسین میرزا صالح است. غلامحسین چنانکه میدانید در عرصه فکری قامت بلندی داشت که به علت اخراجش از دانشگاه – در عنفوان جوانی - و دور کردن اجباریاش از محافل اندیشگی و انزوای اجباری زود هنگامش از عرصه اندیشه و تفکر فرصت عرض اندام نیافت. و علاوه بر این من هم فرصت نیافتم همان کار ناچیزی را که درباره نجف دریابندری و ابراهیم گلستان کردم با او هم بکنم. ما با هم لااقل ماهی یک شب تا سحر مینشستیم و درباره مسائل روز و سیاست حرف میزدیم که هیچ چیز به دردبخوری در آنها نیست. هیچ گمان نمیبردم که او ممکن است چنین زودسفر باشد تا به فکر بیفتم و به یک گفتوگوی جاندار با او بنشینم و سرگذشتش را ثبت و ضبط کنم و به آثار و احوالش بپردازم. از دوستی با او همین برای من ماند که در خلوت خود دریغاگوی او باشم و این جای افسوس دارد.
انتقادها و نظرات تند و آتشین ابراهیم گلستان نسبت به نجف دریابندری و نویسندگان دیگر چون جلال آلاحمد، خانلری، شاملو و... در کتاب «نوشتن با دوربین» و بقیه گفتوگوهایی که داشت، به کرات تکرار و مطرح میشد اما خواندن گفتوگوی شما با نجف دریابندری نشان میدهد که ظاهراً اول نجف بوده که علیه گلستان صحبت کرده و حرفهای گلستان در کتاب «نوشتن با دوربین» (پرویز جاهد) در واقع واکنشی به حرفهای نجف بوده. آیا این برداشت درست است یا نه؟
یادم نیست که چه کسی اول شروع کرد اما هیچ فرقی نمیکند. درباره روابط گلستان و نجف عقیده دارم از قضا گلستان همانگونه که استعداد فروغ و اخوان را تشخیص داده بود و از آنها حمایت میکرد به استعداد نجف نیز پی برده بود اما یک اتفاق میان آنها فاصله انداخت و حیف شد. درباره انتقادهای تند و تیز و آتشین گلستان هم لازم است بگویم گلستان طبع بلندی داشت و از ابتذال دوری میجست و به قول دکتر محمدعلی موحد شمشیر آختهای در برابر ابتذال بود. (راستی محمدعلی موحد هم از همین دست آدمهاست) یادمان باشد که در بین تمام روشنفکران ایران، گلستان تنها کسی بود که در مقابل ابتذال قد علم میکرد. در واقع ما وقتی به گلستان نگاه میکنیم باید تنها به آثار او نگاه نکنیم بلکه به این موضوع هم توجه کنیم که گلستان چه نقشی در دور کردن روشنفکران و دانشگاهیان از میانمایگی داشت. یک بار دیگر که گفتوگوی او را با دانشجویان دانشگاه پهلوی شیراز بخوانید یا حتی نگاهی به کتاب «از راه رفته و رفتار» بیندازید، را به صدق عرایضم پی خواهید برد. او یک هنرشناس درجه یک بود.
یک دغدغه که در سالهای اخیر برایم پررنگتر شده را میخواهم در قالب سؤال با شما در میان بگذارم و نظرتان را بدانم و آن این است که چگونه میتوانیم با تکریم بزرگان فرهنگ و هنر و حفظ حرمتشان، در عین حال نگاه انتقادیمان را نسبت به کارنامه و عملکردشان حفظ کنیم. مخصوصاً در فضای هیجانی سالهای اخیر عدهای بهراحتی روی سرمایههای فرهنگی تیغ میکشند و آنها را مورد شدیدترین هجمهها و ناسزاها قرار میدهند. در این شرایط حفظ تعادل و در میانه عشق و نفرت قرار گرفتن خیلی دشوار است. شما چه راهکارها یا ایدههایی در این زمینه دارید؟
راهکار شخصی من این است که بین خود و بزرگانی که میفرمایید به لحاظ تاریخی فاصله میاندازم و این طور نگاه نمیکنم که آنان معاصر من بودهاند. معاصر بودن این مشکل را پدید میآورد که ما به خلقیات اشخاص یا به رویکردهای سیاسیشان بیشتر توجه میکنیم تا به آثارشان. مگر ما میدانیم که سعدی یا حافظ دارای چه خلقیاتی بودهاند؟
در داوری نسبت به بزرگان علم و ادب به نظر من باید اخلاقیات آنان را کنار گذاشت و درباره تأثیر آنان بر هنر و ادبیات اندیشید.
برخلاف تصوری که در شرایط کنونی از مناسبات و ساختار حزب توده داریم گرایش نویسندگان و مترجمانی چون نجف دریابندری، شاملو و... به حزب توده خیلی هم تشکیلاتی و سفت و سخت پایبند نبوده است. در این کتاب دریابندری میگوید تودهای مخصوصی بوده که «از لحاظ سیاسی در خط حزب توده بودیم اما از لحاظ فرهنگی کار خودمان را میکردیم.» میگوید هیچوقت دنبال ادبیات حزبی نرفته، میگوید تودهایها کافکا نمیخواندند ولی او میخوانده و حتی وقتی یک داستان کافکایی نوشته مورد انتقاد رفیق تودهایاش قرار میگیرد یا بهآذین بارها ملامتش میکند که از ادبیات خلقی دور است. خودتان هم در مقدمه کتابتان آوردهاید؛ وقتی حسینخانی نشر آگاه نجف را در ساختمان جبهه دموکراتیک ملی میبیند تعجب میکند و نجف به شوخی میگوید: «آخر من هم یک کمی لیبرال هستم». نسبت ابراهیم گلستان با حزب توده هم به همین ترتیب متزلزل بود و حتی او متمردتر هم بود. به نظر میرسد کسی که برایش فرهنگ اصالت داشته باشد خیلی نمیتواند در چهارچوبهای سلب قرار بگیرد و این عدم اطاعت و سرسپردگی تام به انحا و اشکال مختلف بروز و ظهور پیدا میکند؟
با شما موافقم. نویسندهها و شعرا و اهل هنر در چهارچوبها نمیگنجند و حزب – هر حزبی که باشد دارای چهارچوبی است که گام نهادن به بیرون از ایدئولوژی آن مکافات دارد. جالب است که هدایت که بسیاری از دوستانش تودهای بودند هرگز وارد حزب توده نشد. دیگرانی که مانند دریابندری و گلستان وارد حزب توده شدند، همین که به پختگی رسیدند دوام نیاوردند و بریدند. این خصلت هنر و هنرمندان است. البته رسوبات فکری و ایدئولوژیک حزبی در اشخاص باقی میماند اما پر رنگ نیست. تسامح آنان بر ایدئولوژی فایق میآید.
چون در ایام برگزاری نمایشگاه کتاب هستیم اگر در بین کتابهایی که بهتازگی مطالعه کردهاید پیشنهادی برای خوانندگان دارید خوشحال میشویم بفرمایید و دربارة دلایل کتابهای پیشنهادی هم اگر نکاتی دارید ذکر کنید؟
بیژن عزیز! خجالت میکشم به شما بگویم که من پا به سن گذاشتهام و چشمم دیگر یاری چندانی به خواندن نمیکند. بعد از خواندن چند صفحه چشمهایم روی هم میافتد. دیگر مثل دوره جوانی نیست که کرم کتاب بودهام. با وجود این هنوز به زحمت میخوانم و سعی میکنم از کتابهای روز غافل نمانم. اما بیشتر از آن به عادت دوره جوانی خود بازگشتهام. در دوره جوانی یا نوجوانیام رادیو نقش عجیبی در زندگیام داشت. به قول ابراهیم گلستان صدا میداد. من در آن زمان در شهرستانی که کتاب زیادی هم به آن نمیرسید از رادیو بهره فراوان میبردم. یعنی به طریق شنیداری خودم را بیشتر میساختم تا از طریق خواندن. حالا پیرانهسر به عادت آن دوران بازگشتهام و سعی میکنم از طریق شنیدن پادکستها خودم را تا اندازهای به روز نگه دارم. تازهترین چیزی که شنیدهام و بارها گوش دادهام «کلاس شاهنامه» شاهرخ مسکوب است که به همت یکی از یارانش منتشر شده است. این سلسله گفتارها نشان میدهد آن مرد چه دانش عظیمی در اساطیر ایران داشت و تا چه اندازه بر فرهنگ ایران مسلط بود. توصیهام به همه اهل کتاب بهخصوص جوانان این است که این درسگفتارها را گوش کنند و بر اندوختههای خود بیفزایند. اما گذشته از آن پادکست، تازهترین کتابی که پس از سفر یکی دو ماهه خواندهام «راز ماندگاری ایران» نوشته دکتر حسن انوری است که بسیار از آن لذت بردم و بسیار هم آموختم.