سلوک معرفتی آیتالله واعظزاده به روایت خود ایشان
غیبت یک شخصیت؛ حضور یک میراث
بازخوانی مصاحبهای از آیتالله محمد واعظزاده خراسانی درباره تجربه ایشان از سه حوزه علمیه نجف، قم و مشهد
«مجله حوزه» در سالهای 1369 و 1370 در 4 شماره متوالی (41 تا 46)، مصاحبه مفصلی با آیتالله محمد واعظزاده خراسانی انجام داد که بازخوانی فرازهایی از آن، بعد از 33 سال، خالی از لطف نیست. از خلال این گفتوگوها که آیتالله واعظزاده به شرح مفصل زندگینامه خود میپردازد، میتوان به فرهنگ حوزه در آن دوره و مقایسه شیوه علمی و مراودات حوزوی در سه حوزه علمیه نجف، قم و مشهد رسید. روایت دقیق ایشان از عالمان آن دوره و نوع تعامل و مواجههشان با وقایع سیاسی-اجتماعی، برای پژوهشگران فرهنگ و عالمان علوم اجتماعی و حتی تحلیلگران تاریخ حوزه علمیه، نکات درخور تأمل بسیاری دارد. ذکر خاطرات ایشان از آیتالله بروجردی و همکاری علمی با او، از فرازهای خواندنی این مصاحبه است.
تهیه و تنظیم: حمید حبیبی
لطفاً شرح کوتاهی از زندگی تحصیلی و علمی خود بیان دارید.
دوران کودکی مشهد بودم. برای تحصیل به حوزه علمیه نجف رفتم. بعد از بازگشت از نجف، در حوزه علمیه مشهد مشغول به تحصیل شدم، سپس در حوزه علمیه قم تحصیل را ادامه دادم و دوباره به مشهد مقدس بازگشتم. بنده در سال ۱۳۰۴ برابر ۲۳ ذیقعده ۱۳۴۳ قمری در مشهد مقدس در یک خانواده مذهبی و روحانی دیده به جهان گشودم. پس از گذراندن دوره مکتبخانه و مدرسه، عازم تحصیل در حوزه علمیه مشهد شدم که ناگهان اوضاع دگرگون شد. در اینجا مفید میدانم شمهای از زندگی علمی و تبلیغی پدر بزرگوارم مرحوم شیخ مهدی واعظ خراسانی را بیان کنم: پدرم مرحوم حاج شیخ مهدی واعظ خراسانی فرزند حاج ملا احمد واعظ خراسانی فرزند حاج محمدحسین واعظ مشهدی فرزند محمدحسن مدرس از وعاظ مشهور بودند. آن مرحوم هفتاد سال تمام به وعظ و ارشاد مردم مسلمان و مؤمن این دیار اشتغال داشتند. وی در منبر، کهنهکار و دارای سبک و روشی خاص بود. روش وی در منبر چنین بود که پس از ذکر آیات و روایات برای روشن شدن مطلب و هر چه بهتر فهمیدن مردم، داستان نقل میکرد و وارد مباحث علمی میشد. ساده و روان سخن میگفتند. شمردهشمرده مطلب را ادا میکرد. پیوسته و مسلسلوار سخن نمیگفت. ایشان دارای حافظه قوی بود، از این روی محفوظات ایشان زیاد بود.
آخوند خراسانی رحمةالله از پدرم بسیار تجلیل میکرده است. در سفری که مرحوم ابوی به نجف اشرف مشرف شده بودند با اینکه منبری جوانی بودهاند به توصیه مرحوم آخوند در صحن حضرت امیر(ع) بین در بازار بزرگ و در طوسی که مسجد خضرا در آنجا واقع است، شبها منبر میرفت.
آیتالله آقا سید ابوالحسن اصفهانی رحمةاللهعلیه که از مراجع بزرگ بودند به مرحوم ابوی بسیار علاقه داشتند و هر سال ماه مبارک رمضان از آن مرحوم برای منبر دعوت میکردند. سالیان متمادی آن مرحوم در نجف اشرف منبر میرفتند. مستمعین و مجالس گوناگونی داشتند از این روی برای هر گروهی مطالبی مخصوص به آن گروه و درخور فهم آنان تهیه میکرد و این روش همیشگی ایشان بود. مرحوم آقا سید ابوالحسن به لحاظ علاقه خاص، او را به طور خصوصی میپذیرفت و ملاقاتهای خصوصی فراوانی با هم داشتند و من نیز گاهی در این ملاقاتها شرکت میکردم. مرحوم ابوی در ماه محرم در کربلا منبر میرفتند و مجالس آنجا را اداره میکردند از جمله در مجلسهایی که در منزل آیتالله آقا سید ابوالحسن و مرحوم آیتالله قمی برگزار میشد به وعظ میپرداخت.
در زمان جوانی به بخارا هم مسافرت کرده است. امیر بخارا در آن زمان شیعه و از مریدان مرحوم آخوند خراسانی بود. امیر بخارا کمکهای زیادی به حوزههای علمیه میکرد از جمله مرحوم آخوند با کمک امیر بخارا یک مدرسه بسیار مجلل ساختند.
مرحوم ابوی به عنوان یک روحانی سیاسی مطرح نبود، ولی علیه کارهای ضداسلامی رضاخان مثل کشف حجاب و… سخنرانی میکرد. وقتی در زمان رضاخان، روحانیت را محدود و اعلان کردند هر کس میخواهد منبر برود باید یکی، دو نفر از بزرگان اهل منبر تأیید کنند که او محدث است، مرحوم ابوی برای حفظ معممین و منابر برای کسی که حتی دو شعر میتوانست بخواند امضا میکرد که او محدث است. وقتی اعتراض میکردند که چرا برای این افراد امضا میکنید، میگفتند: شعر نیز در حدیث آمده است! اکثر اجازههای اجتهاد مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی نیز به خاطر حفظ معممین بود؛ زیرا رضاخان گفته بود هر کس اجازه اجتهاد دارد، میتواند عمامه سرش بگذارد. آن هنگام در مشهد جز سه نفر از جمله مرحوم نهاوندی، مرحوم سبزواری و حاج میرزا احمد آقازاده، کسی عمامه بر سرش نبود. مرحوم ابوی در سالهای آخر عمر ایام محرم و صفر در تهران منبر میرفتند. منبر ایشان در این شهر شدیداً مورد استقبال قرار گرفته بود. شنیدم آقای فلسفی روش ایشان را در منبر میستودند و میگفتند: این سبک و روش ایشان کمکم دارد فراموش میشود؛ لذا باید بدان اهمیت داد و از فراموشی آن جلوگیری کرد.
از مبارزات علمای مشهد علیه کشف حجاب توسط رضاخان اگر مطلبی به خاطر دارید، بیان بفرمایید.
رضاخان دستور کشف حجاب داده بود. مأموران دستگاه، چادر از سر زنان میکشیدند. مرحوم آیتالله حاجآقا حسین قمی رحمةاللهعلیه که در آن زمان از علمای سرشناس و بلکه از مراجع تقلید مشهد بودند به تهران مسافرت کردند تا از رضاخان بخواهند از این مسأله صرفنظر کند. بیشتر در تأیید حرکت ایشان در مسجد گوهرشاد گرد هم میآمدند. در این مجالس بیشتر شیخ بهلول منبر میرفت. البته بقیه علما از جمله مرحوم ابوی نیز منبر میرفتند. من با برادرم کموبیش در این جلسات شرکت میکردیم، اما در شب حادثه حضور نداشتیم، ولی صدای تیراندازی را در منزل میشنیدیم. همان شب مأموران راهی منزل ما شدند تا مرحوم ابوی را دستگیر کنند، ولی زنها از دستگیری پدرم ممانعت کردند. پدرم از دیوار به خانه همسایه رفتند و از آنجا به مکان امنی رفته و مخفی شده بودند و ما مدتها نمیدانستیم ایشان کجا رفتهاند. در این حادثه بسیاری از علمای مشهور و مؤثر را تبعید کردند از جمله مرحوم میرزا احمد آقازاده پسر مرحوم آخوند خراسانی، مرحوم شیخ مرتضی آشتیانی، مرحوم آقا سید هاشم نجفآبادی و… مرحوم ابوی چهار سال مخفیانه در منزل به سر بردند تا اینکه علما در تهران آزاد شدند. در این زمان بود که مرحوم ابوی از مخفیگاه بیرون آمد. پس از آن حادثه تصمیم گرفت ایران را ترک کند؛ لذا با هم به تهران آمدیم و از آنجا عازم کربلا شدیم.
از تجربه خود در حوزه علمیه نجف برای ما بگویید.
مرحله دوم زندگی بنده برههای است که در نجف اشرف مشغول به تحصیل بودم. این اقامت حدود سه سال به طول انجامید؛ از ۱۳۱۸ تا پایان ۱۳۲۰. مقدمات و مقداری از مطول و شرح لمعه را در نجف فراگرفتم. یکی از اساتید من که شخصیت معروفی است مرحوم آقا شیخ مرتضی طالقانی بود. وی مردی زاهد و عالمی وارسته بود. ایشان ازدواج نکرده بودند؛ لذا در مدرسه سکونت داشتند. بیشتر اوقات مشغول عبادت بود. آن مرحوم همه متون درسی حوزه را تدریس میکردند؛ از مقدمات تا کفایه. گهگاهی مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی مرجع تقلید وقت، روی علاقه دوران تحصیلی به سراغش میآمد.
در این برهه در حوزه علمیه نجف شخصیتها و رجال برجستهای مشغول تدریس و تربیت طلاب بودند و طلاب مستقیم و غیرمستقیم از آنان اثر میپذیرفتند. یکی از علمای نجف مرحوم سید علی، فرزند آقا سید محمدکاظم یزدی صاحب عروةالوثقی بود که روش زندگیاش خاص خودش بود. از نظر شکل و شمایل مانند پدرش بود و از نظر علمی میگفتند مرد ملایی است. عالمی بود سرشناس، موجه و مورد احترام. مدتی هم مرجعیت پیدا کرده بود، اما به طوری که میگفتند طرفداران مشروطیت وی را عقب زدهاند.
از چهرههای سرشناس آن زمان مرحوم آیتالله سید ابوالحسن اصفهانی بود. ایشان در آن زمان در اوج ریاست و زعامت بودند. مرحوم ابوی من نیز با ایشان دوست بودند. روش سید، ویژگیهای ایشان و زیرکی و کیاست آن مرحوم شدیداً مرا تحتتأثیر قرار داده بود. یکی از مدرسین نامور مشهور آن زمان مرحوم آقا ضیاءالدین عراقی بود. آن مرحوم دارای بیان عالی و روان بود. در پاسخ اشکالات گهگاهی تندی میکرد و گاهی هم شاگرد را کتک میزد! تا جایی که این مسأله نقل محافل طلاب میشد. از دیگر چهرههای برجسته این دوران، مدرس مشهور مرحوم آقا شیخ محمدحسین اصفهانی معروف به کمپانی بود. وی در ردیف آقا ضیا بود. گویا شاگردان این دو بزرگوار یک نوع رقابتی با یکدیگر داشتند. مبانی این دو بزرگوار متفاوت بود. داستانهایی از رقابت علمی و مباحثه بین شاگردان این دو بزرگوار نقل میکردند که در اینجا مجال ذکر آنها نیست.
مرحوم آقا شیخ موسی خوانساری از مدرسین بنام این زمان بود. درس آن مرحوم پس از درس آن بزرگوار در مرتبه دوم قرار داشت و همچنین درس مرحوم آیتالله سید محمود شاهرودی که بعدها از مراجع تقلید معروف شد. یکی از شخصیتهای برجسته و مورد توجه مردم و دولت در آن دوره مرحوم کاشفالغطا بود. وی هم سخنور و هم اهل قلم و در عین حال مجتهد و مرجع تقلید بود. او در حوادث مهم سیاسی نقش اساسی داشت.
در آن دوره آیتالله حکیم به جای مرحوم نائینی نماز میخواندند، درس خارج هم میگفتند، اما هنوز مرجع تقلید نبودند. در این درس حدود چهل نفر شرکت میکرد. شاگردان آن مرحوم از قومیتهای گوناگون بودند؛ عراقی، لبنانی، افغانستانی، ایرانی و… مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی وقتی که از دنیا رفت چند نفر از جمله آیتالله حکیم به عنوان مرجع شناخته شدند.
از دیگر چهرههای معروف آن زمان مرحوم محمدعلی کاظمینی بود که با مرحوم ابوی روابط دوستانه داشتند. وقتی که ما در نجف بودیم ایشان محفل درس رسمی نداشت، ولی پس از رحلت آقا ضیا عراقی که ما در ایران بودیم، شنیدیم محفل درس و بحث مفصلی دارد. آن مرحوم خوشبیان، خوشقلم و خوشاندام بود. مردی وارسته و صریحاللهجه بود.
آیتالله خوئی نیز در آن زمان درس مختصری داشت که بعدها بسیار توسعه پیدا کرد. یکی دیگر از چهرههای برجسته، محدث بزرگ مرحوم شیخ عباس قمی بود. مرحوم پدرم با ایشان سابقه دوستی داشت و بارها با هم از مشهد به سفر کربلا رفته بودند. ایشان در ابتدا در مشهد زندگی میکرد و بسیاری از آثارش در همین شهر به رشته تحریر درآمده است. مردی زاهد و سادهزیست بود. یکی دیگر از معاریف مرحوم حاج شیخ علی قمی بود. ایشان در مسجد هندی نماز میخواندند و عمده مجتهدین و علما و طلاب در نماز آن بزرگوار شرکت میکردند. از دیگر معاریف مرحوم حاج میرزاعلی آقا قاضی بود. ایشان درس اخلاق ویژهای داشتند که برخی از فضلا و بزرگان در آن شرکت میکردند از جمله آنان مرحوم آقا شیخ عباس قوچانی، آقا شیخ محمدتقی فومنی و جز ایشان بودند.
گویا در این برهه از زمان جنگ بینالملل شروع شده بود؛ لطفاً اگر ممکن است موضع علما و طلاب و به طورکلی حوزههای علمیه را برابر این جنگ خانمانسوز بیان کنید.
وقتی میخواستیم از راه قصرشیرین وارد سرزمین عراق شویم، شنیدیم پادشاه عراق ملک غازی درگذشته است یا او را کشتهاند. پس از وی، فیصل دوم فرزند ملک غازی در آن وقت رشید عالی گیلانی سیاستمدار معروف عراق به نخستوزیری رسید. وی در ابتدا دست به اصلاحاتی زد که خوشایند انگلیسیها نبود از این روی کابینهاش را ساقط کردند و او به ایران فرار کرد. البته بعد، او را رام خود ساختند و از وجودش استفاده کردند. در این برهه بود که انگلیس به بهانه حفظ پایگاههای خود مداخله کرد و دولت سازگار با خود را روی کار آورد. علما به مبارزه برخاستند و علیه دولت انگلیس و دستنشاندگان او در عراق، مردم را به مبارزه دعوت کردند. مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی، مرحوم آقای قمی، مرحوم کاشفالغطاء و.. علیه نیروهای بیگانه و وجوب شرکت در مبارزه علیه انگلیس فتوا دادند.
قدری از اوضاع و احوال حوزه علمیه نجف و فرهنگ حاکم بر آن حوزه را در زمانی که حضرتعالی در آنجا حضور داشتید، بیان بفرمایید.
در آن زمان ریاست و زعامت حوزه علمیه نجف با مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی بود. در ابتدای ریاست، ایشان از نظر مالی در مضیقه بودند و نمیتوانستند با این بودجه کم طلاب و فضلا را از نظر مالی اداره کنند. بعد از جنگ جهانی و تغییر اوضاع، وضع ایشان از نظر مالی بهبود یافت و پس از این، شهریهای را برای طلاب برقرار کردند. البته این شهریه به همگان و به طور منظم و مرتب داده نمیشد مگر به مقداری کم و غیرکافی؛ بلکه به افرادی خاص که از طرف بزرگان معرفی میشدند از ربع دینار تا دو دینار پرداخت میشد. این مقدار از شهریه برای اداره زندگی کافی نبود. طلاب بهخاطر مشکلات مادی و نداشتن مسکن نمیتوانستند ازدواج کنند، ازاین رو خیلی از طلاب در سن بالا ازدواج میکردند. مشکل ازدواج اینگونه افراد را سرانجام مرحوم سید حل میکرد و حتی اجارهخانه آنان را نیز میپرداخت. اما هر سال از مقدار طلاب و شاگردان مرحوم سید کاسته میشد. طلاب ایرانی به ایران برمیگشتند و کسی از ایران جای خالی آنان را پر نمیکرد. بسیاری از طلاب مسن ایرانی بلاتکلیف و حیران و سرگردان بودند که چه بکنند. از طرفی آمدن به ایران را صلاح خود نمیدانستند، زیرا حکومت رضاخان با روحانیت میانهای نداشت و درصدد برانداختن این گروه بود و نمیگذاشت روحانی در بین مردم حضور بیابد و رشد کند و به تبلیغ دین بپردازد و در نهایت امرارمعاش کند و از سوی دیگر، در نجف فارغالتحصیل شده بودند و کاری نداشتند.
کیفیت دروس در آن زمان بهخاطر سن طلاب و محصلان از شادابی و رونق خاصی برخوردار نبود. اغلب محصلان بیش از ۴۰ سال سن داشتند و درسهای لازم و معمول حوزه را فرار گرفته بودند و به فکر انجام وظیفه و سر و سامان دادن به زندگی خود بودند. البته افراد معدودی هم در همان سنین درس میخواندند و مباحثه میکردند. بهترین طلاب در این زمان شاگردان درس آقا ضیا عراقی بودند. این وضع نابهنجار ادامه داشت تا اینکه پس از جنگ بینالمللی دوم و رفتن رضاخان از ایران، تشکیلات مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی رونق گرفت و توانست طلاب را تقریباً بهقدر کفاف اداره کند. این گشایش جدید سبب شد جوانان زیادی از ایران برای کسب تحصیل و فراگیری دانش دینی در حوزه علمیه نجف جذب شوند که برخی از اینان از فضلای بنام شدند و برخی هم به سبب گرفتاریها و مسائل مادی و دیگر عوامل از حوزهها خارج شدند و به شغل روحانیت و گاهی به شغل دیگری پرداختند.
غیر از مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی، آیا مراجع دیگری هم بودند که در اداره مالی طلاب نقشی داشته باشند.
خیر. دیگر علما در این بعد نقشی نداشتند. تنها مرحوم آیتالله قمی بود که تشکیلاتی در کربلا وجود داشت و به طلاب همان حوزه که البته محدود بود، شهریه میدادند و گهگاهی هم به طلابی که از نجف برای توقف به آنجا میرفتند، شهریهای میداد. در همان زمان پولی از موقوفه سلطان (اود) هند بین طلاب توزیع میشد. بانی این موقوفه هدفش از وقف، اشاعه تشیع و کمک به طلاب شیعه و گسترش مذهب جعفری بود که پس از سلطه انگلیس در هند درآمد موقوفه را در راه نرم کردن برخی از طلاب و بسط و نفوذ امپراطوری خود به کار بردند. برخی روحانیون و بیوتات آگاهانه و ناآگاهانه از این پول استفاده میکردند؛ اما افرادی چون شیخ مرتضی انصاری(ره) و سید کاظم یزدی(ره) این پول را قبول نکردند.
علاوه بر مرحوم انصاری، عدهای دیگر نیز از قبول موقوفه اود خودداری کردند. اما برخی از روحانیون و خاندان بزرگ و بیوتات به طور پنهان این پول را دریافت میکردند. این بیوتات و خاندان وابسته به بزرگان علم و دانش و مراجع بنام که پس از رحلت آن بزرگان هنوز پابرجا بودند و دارای تشکیلات قوی و غالباً از این مستمری موقوفه اود هم استفاده میکردند و در تعیین مرجع نقش داشتند و بهاصطلاح مرجعتراش بودند. هرکس که میخواست مرجع بشود یا تشکیلات مرجعیتش حفظ شود باید با بیوت پیوندی میداشت. مرجع وقت ناچار بود بهگونهای بیوت و حواشی را مراعات کند. گویا پولهای زیادی اختصاص به این طیف داشت. گاهی در ماه شاید از 10 تا 30 دینار به این بیوت اختصاص پیدا میکرد درحالیکه یک طلبه فاضل درسخوان در حدود ربع یا نیم دینار شهریه میگرفت.
البته ناگفته نماند در طول تاریخ شیعه مراجع شیعه افراد خوشنام باصلاحیت عالم و باتقوا بودهاند. تماس با این قبیل بیوتات دلیل بر نقصان و خدای ناخواسته عدم تقوای آن عالم نبود؛ بلکه گهگاهی سیاست این بیوت و خاندان بانفوذ اقتضا میکرد که فلان عالم را مشهور کنند و رسالهاش را چاپ و توزیع و از او تبلیغ کنند و گاه سیاستشان اقتضا میکرد عالمی را از شهرت و مرجعیت بیندازند. موضع مراجع در قبال اینگونه بیوت و خاندان بانفوذ مختلف بود؛ برخی احتیاط میکردند نه پول از کسی میگرفتند و نه پول به کسی میدادند و هیچگاه حاضر نبودند از پول بیتالمال به اینگونه خاندان و بیوت چیزی بدهند؛ اما برخی مصلحتاندیشی میکردند و بر این باور بودند که اگر حوزه علمیه بخواهد اداره بشود، باید این بیوت اداره بشوند. این مطالب را من در آن وقت از طلاب میشنیدم و خودم شخصاً در جریان کار قرار نداشتم.
آیا بیوت و افرادی که از موقوفه هند مستمری میگرفتند، نزد مردم موقعیت و منزلتی هم داشتند؟
در بین طلاب، فضلا و علما این افراد وجهه خوبی نداشتند ولی مردم عادی خیلی در جریان این قضایا نبودند.
آیا بیوت و روحانیونی که از موقوفه هند استفاده میکردند از سیاست انگلیس حمایت میکردند؟
شاید برخی بیوت و روحانیون که از موقوفه هند مستمری میگرفتند یک نوع گرایشی به آن سیاست داشتند؛ ولی بسیاری از افراد بیطرف بودند و درعینحال از موقوفه هم استفاده میکردند. شاید این گروه توجیهاتی برای خود داشتند که این موقوفه مخصوص حوزههای شیعه و ترویج شیعه است و ما کاری نداریم که چه کسی یا دستی فعلاً آن را پرداخت میکند.
آیا دولتهای دیگری هم بودند که در حوزه علمیه نجف در فکر پایگاه باشند و روحانیون را با پول و… طرفدار سیاستهای خود کنند؟
غیر از دولت انگلیس بیشتر دولت ایران به فکر پایگاه بود. دولت ایران برای بقای خود به حامی نیاز داشت، ازاین رو در نجف عدهای را داشت که از سیاستهای دولت ایران طرفداری کنند. برخی از این افراد شناخته شده بودند و برخی ناشناخته. آنان زندگی نسبتاً مرفهی داشتند و معروف بودند که با دربار ایران مرتبطاند. این قبیل افراد هر سال به ایران مسافرت میکردند و بر اساس حوالهای که به آنان میدادند، مبلغی دریافت میکردند.
از فرمایشات حضرتعالی نتیجه میگیریم اگر روحانیون برجسته و علمای دلسوز میخواستند حرکتی علیه سلطهگران و دربار ایران داشته باشند چهبسا از طریق نفوذیها و اطرافیان ناباب و اجیر، اخبار به دربار و… میرسید.
کاملاً درست است. دربار ایران و دولت انگلیس بسیاری از فعالیتها و حرکتهای علما و روحانیون را میدانستند و اصلاً روحیه، طرز تفکر، حساسیتها و علاقهها را میشناختند و بر همین اساس برنامهریزی میکردند. در این جا برای روشنشدن مطلب یک نمونه ذکر میکنم: پس از بهقدرت رسیدن رضاخان و حرکتهای ضداسلامی و در سرتاسر کشور حوزههای علمیه کموبیش دست به یکسری فعالیتها زدند تا مگر به نحوی جلوی تندرویهای رضاخان را بگیرند. مرحوم آیتالله بروجردی و مرحوم حاج شیخ احمد شاهرودی که از علمای بزرگ شاهرود و مردی روشنفکر بود در برگشت از سفر مکه در نجف اشرف در منزل مرحوم نائینی با ایشان و مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی دیدار میکنند. در این جلسه پسر آخوند میرزا مهدی که بهشدت زیرک و هوشیار بود، شرکت داشته است و گویا کسان دیگری هم حضور داشتهاند. در این جلسه از اوضاع ایران بحث به میان میآید که با رضاخان چهکار کنیم؟ هر یک از آقایان حرفی میزند. مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی که مرد شجاعی بوده گفته بود: ما باید افرادی را بفرستیم در میان عشایر و قبایل ایران و این افراد را علیه رضاخان تحریک کنیم و آنان را به قیام واداریم و از این طریق رضاخان را نابود کنیم.
مرحوم نائینی میگوید: ما باید از رضاخان استمالت کنیم و با وی با نرمش رفتار کنیم تا از تندی و صولتش کاسته شود و غیر از این راهی نیست. خلاصه جلسه تمام میشود و مرحوم آیتالله بروجردی و مرحوم شاهرودی بهطرف ایران حرکت میکنند. این بزرگواران همین که به مرز ایران میرسند دولت ایران آنان را دستگیر و روانه زندان میکند. بر سر مرحوم شاهرودی چه میآید؟ نمیدانم؛ اما آنچه را که از مرحوم بروجردی میدانم و از افراد موثق شنیدهام نقل میکنم: پس از اینکه ایشان را در مرز قصرشیرین دستگیر میکنند، شبانه بدون اینکه کسی متوجه بشود بهطرف تهران حرکت میدهند و در تهران در محل ارکان حرب بازداشت مینمایند. قضیه سریع و سری انجام گرفته بود ازاینرو کسی از قضیه مطلع نبوده تا اینکه عبدالله خان طهماسبی امیر لشکر در بین راه بروجرد – خرمآباد کشته میشود و این امر سبب میگردد که رضاخان برای بررسی علل قتل و اوضاع منطقه به لرستان مسافرت کند. در همین هنگام متوجه میشود که از طرف خاندان بانفوذ طباطبایی در بروجرد مجلس ختمی برای عبدالله خان طهماسبی برگزار میشود؛ لذا برای شرکت در مجلس ختم به بروجرد میآید. پس از مراسم ختم رضاخان از سید عبدالحسین طباطبایی شیخ الطایفه و بزرگ فامیل طباطبایی سؤال میکند: در میان شما سلسله طباطبایی چند نفر به نام سید حسین هست؟ ایشان با تعجب از این سؤال پاسخ میدهد: یک نفر است که مردی عالم و بزرگوار و از مراجع تقلید میباشد و اکنون در مراجعت از مکه مکرمه چند ماهی است در نجف اشرف اقامت فرمودهاند. رضاخان بلافاصله در جواب میگوید: خیر ایشان فعلاً در تهران هستند. به عللی ایشان را از سرحد به تهران بردهاند. این قضیه همه را به تعجب وامیدارد و همه سؤال میکنند: آقا چه کرده است؟ آقا که در امور غیردینی مداخله نمیکند. رضاخان که این اضطراب را میبیند، میگوید: یقین دارم سوءتفاهمی شده است؛ چون من ایشان را میشناسم و به حدود ایشان واقفم. بعد از مراجعت به تهران ایشان آزاد خواهند شد.
رضاخان میبیند ممکن است این بیاحتیاطی به قیمت شورش مردم تمام شود ازاینرو همان جا دستور میدهد که به تهران خبر بدهند تا ایشان را به منزل ثقةالاسلام وکیل بروجرد منتقل کنند. مرحوم بروجردی نقل میکردند، مرا پیش رضاخان بردند. او قبل از احوالپرسی خطاب به من گفت: میرزای نائینی آدم عاقلی است! من فهمیدم که اخبار جلسهای که با آقایان؛ میرزای نائینی و سید ابوالحسن داشتیم به رضاخان منتقل شده است. بعد از یکسری صحبتها، رضاخان از من استمالت کرد و گفت: خواسته و حاجتی نداری؟ گفتم: در این مدتی که من بازداشت بودم متوجه شدم که شما هفتهای یک شب به سربازان پلو میدهید اینان سرباز اسلام هستند؛ لذا دستور بدهید دو شب در هفته به اینان پلو بدهند! رضاخان از این سخن خیلی خوشش آمد.
منظورم از نقل این قضیه این بود که دربار ایران و بیگانگان توسط نفوذیها که بعضاً در لباس اهل علم هم بودند از حرکت علما علیه دربار و بیگانگان کاملاً آگاه میشدند.
وجهه روحانیون و علمایی که در مسائل سیاسی دخالت میکردند و علیه استعمار سخن میگفتند یا مطلبی مینوشتند در حوزه علمیه نجف چگونه بود و حوزویان درباره آنان چه قضاوتی داشتند؟
پس از شکست مشروطیت و نقشبرآب شدن تلاش علمای راستین و بهرهوری انگلیس و روی کار آمدن کسانی که با دیانت سروکاری نداشتند ورق برگشت و ایادی استعمار، جوی نامطلوب و نابهنجار آفریدند و بسیاری از علمای خوشنام و فداکار را با انگهای گوناگون از صحنه خارج کردند و مردم را از اطراف آنان پراکندند. جملات و تعابیری مثل آخوند انگلیسی، سیاسی، تودهای و… رواج تام داشت. مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی در اواخر عمر مریض شد و قصد سفر به ایران داشت که تودهایها و وابستگان به قدرت شرق اینجا و آنجا تبلیغ میکردند که سید انگلیسی است. این حرفها از حلقوم افرادی مثل تودهایها طبیعی بود که خارج شود؛ اما آنچه که اکنون ما در پی آنیم در آن باره صحبت کنیم حرکتها و سخنانی است که در حوزه علمیه نجف و از زبان برخی از اهل علم گفته میشد. اساساً هر کس مجله و روزنامه میخواند یا رادیو گوش میداد یا اطلاعات سیاسی، اجتماعی داشت در حوزه نجف وجاهتی نداشت و به تجددخواهی متهم بود. حتی مثل مرحوم نائینی با آن سابقه درخشان و مبارزه با انگلیسیها در عراق و طرفداری جدی از مشروطیت و نوشتن کتاب تنبیةالامه برای تبیین مسائل حکومتی اسلام و… وقتی جو را اینگونه دید و فهمید که درصدد خرابکردن وجههاش هستند دستور داد که کتاب تنبیةالامه را جمعآوری کنند. با این حال بهخاطر همان سوابق سیاسی تا حدودی عقب افتاد. بهطورکلی افراد چیزفهم و مطلع را متهم میکردند. این نقشه استعمار بود که کانونهای خطر را درهم میکوبید، منتهی عامل اجرا آگاهانه و ناآگاهانه از خودیها بود.
فکر غالب در حوزه علمیه نجف بنا بر فرمایش حضرتعالی دعوت به انزوا و عدم مداخله در امور سیاسی بوده است. بفرمایید در قضایای جنگ جهانی مسائل مربوط به ایران و فلسطین و… حوزویان چگونه میاندیشیدند؟
جوی بود که هر کس برای حفظ وجههاش راهی بجز انزوا و عدم مداخله در امور سیاسی نداشت. کسی هم که اطلاعات سیاسی داشت و میتوانست بنویسد یا بگوید جرأت نمیکرد پا به میدان بگذارد.
حضرت امام(ره) گهگاهی از وضع نجف از این باب درد دل میکردند. طلاب، فضلا و علما موضع سیاسی خوبی نداشتند. در جنگ بینالملل دوم بگذریم از علما و مراجع و روحانیون روشنفکری که آگاهانه و با اخلاص تمام علیه انگلیس وارد کارزار شدند عموم طلاب در اینباره چنین نبودند. بسیاری از طلاب و روحانیون هواخواه پیروزی آلمانیها بودند و برخی طرفدار انگلیس! و بسیاری هم بیطرف. در مدرسه سید که من در آنجا میزیستم سید هندی بودی که طرفدار انگلیس بود. طلاب دور او جمع میشدند و او میخواست به هزار و یک دلیل ثابت کند که آلمان شکست خواهد خورد؛ اما طلاب حرف او را رد میکردند.
درباره اوضاع ایران مرحوم آیتالله طالقانی در سفری که در دوران خفقان شاه به مشهد داشتند بهخاطر سابقه دوستی که با ایشان داشتم خدمتشان رسیدم. در آن جلسه میفرمودند: در سفری که به نجف داشتم خدمت یکی از مراجع رفتم که آدم متقی و باورعی بود، اما از اوضاع ایران بیخبر بود. ایشان گفت: آقا سید محمود شنیدهام مصدقیها و تودهایها در ایران شلوغ کردهاند. به ایشان گفتم این چه حرفی است که میزنید، تودهایها و مصدقیها؟! بعد از گفتوگو مشخص شد که در ذهن آن مرجع، تودهایها و مصدقیها یکی هستند و همه اینان تودهای هستند و شاه در مقابل آنان ایستاده است و مقاومت میکند که کشور به دست آنان نیفتد.
باتوجه به سابقه طولانی استعمارگران و حرکتهای خبیثانه آنان، چه چیزی حوزههای علمیه ما را تهدید میکند؟
استعمار تلاش میکند از افراد ناآگاه که در خط انقلاب نیستند بهرهبرداری کند. استعمار میداند هر کدام از آنان چگونه میاندیشند و ذوق و سلیقه آنان چیست و آیا اگر به موقعیتی رسیدند برای منافع قدرتهای بزرگ خطری خواهند بود یا نه؟ آیا تهدید و ترساندن در آن مؤثر است یا خیر؟ اطرافیان هر یک چگونه میاندیشند و… در دوران گذشته همه علما و اطرافیان آنان پرونده داشتند و مورد شناسایی دقیق واقع شده بودند. بعید نیست که این برنامه اکنون هم اجرا شود.
حوزه علمیه نجف آیا از نظر تبلیغی و فرهنگی فعال بود؟
تبلیغ در آن زمان در سخنرانیهایی خلاصه میشد که غالباً وعاظ و خطبای ایرانی در مساجد، محافل و بیوت علمای ایرانی ایراد میکردند. سخنرانانی که گردانندگان این مجالس بودند بیشتر از ایران میآمدند، زیرا بخش مهمی از مردم مقیم کربلا، نجف و کاظمین ایرانی بودند. از تهران، شیراز، اصفهان، خراسان و…
روحانیون عرب به کیفیت دیگر منبر میرفتند اول روضهای میخواندند و بعد به نقل تاریخ و داستان میپرداختند. البته بعداً سبک سخنرانی ایرانیان در آنجا هم رواج پیدا کرد و گویندگان زبردستی میانشان پیدا شد. وعظ و خطابه و ارشاد مردم از طریق منبر در بین فضلا و طلاب ایرانی و غیرایرانی نجف معمول نبود؛ زیرا جو و محیط فکری اجازه نمیداد که طلاب به این فن روی بیاورند.
«منبری» در آن جو فکری، باسواد و فقیه شناخته نمیشد و از موقعیت علمی و حوزوی بهرهای نداشت. به همین جهت تحصیلکردگان نجف وقتی که به ایران برمیگشتند غالباً سخنرانی بلد نبودند و باید خیلی طول میکشید تا یاد بگیرند که چگونه مطالب را برای مردم تشریح کنند؛ بر عکس حوزه قم که علم و منبر را در خود جمع کرده بودند، اما از نظر فرهنگی در نجف روحانیون روشنفکری که غالباً عرب بودند فعالیتهایی داشتند. از جمله بیت مرحوم آل مظفر که چند برادر بودند با فضل و روشنفکر یکسری کارهای فرهنگی میکردند. این برادران مرکزی تأسیس کرده بودند به نام منتدی النشر که در آنجا به برخی از طلاب آموزش وعظ و خطابه میدادند به علاوه کتابهایی را هم منتشر میکردند.
با این گروه مخالفتهایی بهویژه از طرف برخی از طلاب ایرانی میشد. آخوندهای ایرانی این نوع کارها را از قماش دبیرستانهای دولتی میدانستند. ازاینروی علیه آن تشکیلات، تبلیغ میکردند. این تشکیلات آقایان مظفر بهخاطر همکاری افراد موجه کمکم رشد کرد و بعد به همت و پشتکار این آقایان دانشکده فقه تأسیس شد و عدهای در آنجا درس خواندند و لیسانس گرفتند که اکنون در گوشهوکنار عراق، ایران، لبنان و… در مصدر کار هستند.چرا استعمار روی حوزه علمیه نجف سرمایهگذاری فوقالعادهای کرده بود؟
حرکات ضداستعماری در نجف سابقه دیرینهای دارد، ازاینروی استعمارگران این شهر و حوزه علمیه را شدیداً کنترل میکردند که مبادا فردی از دستشان در برود و مردم را علیه آنان بشوراند. اگر کسی از دستشان درمیرفت و برخلاف برنامهریزی آنان قیام میکرد و علیه سلطه انگلیس تلاش میکرد یا او را مانند مرحوم صدر به قتل میرساندند و یا شخصیتش را ترور میکردند که بیشتر راه دوم را برگزیده بودند. از راه تخریب وجهه افراد بهتر و سریعتر به مقصودشان میرسیدند.
پس از استقلال عراق با موافقت انگلیس حکومتی روی کارآمد. در این حکومت از علما هم استفاده کردند از جمله از مرحوم سید هبهالدین شهرستانی که وزیر فرهنگ شده بودند. ایشان تحولاتی در حوزه کارش ایجاد کرده بود، اما پس از مدتی نابینا شد و در عراق معروف است که انگلیسیها وی را کور کردهاند. این سخن درست است یا نه، نمیدانم. مرحوم کاشف الغطا در کتاب المثل العلیا فی الاسلام لا فی بحمدون به سیاست استعماری انگلیس سخت حمله کرده و پرده از روی حوادث آن برهه از زمان برداشته است.
لطفاً شمهای از دوران تحصیلی خود در حوزه علمیه مشهد و اوضاع آن حوزه بیان بفرمایید.
دور جدید تحصیل من در حوزه علمیه مشهد که پس از بازگشت از حوزه علمیه نجف صورت گرفت مصادف بود با تجدید حوزه پس از ابتلا به مشکلات زیادی که قبلاً گریبانگیر این حوزه شده بود. از جمله جذب روحانیون فاضل به ادارات دولتی مانند اداره ثبت، فرهنگ، اوقاف و… بسیاری از اینان لباسهای روحانی خود را درمیآوردند و به شیوه مردم دیگر لباس میپوشیدند.
آنان که در ادبیات قوی بودند و مقداری فلسفه فراگرفته بودند سریعتر جذب کارهای دولتی میشدند. همین امور بهاضافه تبعید علما و مدرسین مشهد پس از فاجعه مسجد گوهرشاد باعث انحلال آن حوزه شده بود تا اینکه پس از شهریور ۲۱ و فرار رضاخان از ایران دوباره حوزه تجدید و یا بهتر بگویم تأسیس شد.
حوزه علمیه مشهد چه برجستگیها و امتیازاتی نسبت به دیگر حوزههای علمیه داشت؟
در آن زمان حوزه علمیه مشهد دو امتیاز مهم داشت که دیگر حوزهها از جمله نجف و قم نداشتند: نخست ادبیات قوی که بنیانگذار آن شیخ عبدالجواد ادیب بود. فضلای بسیاری در حوزه درسی ایشان پرورش یافتند از جمله آقایان فروزانفر، شهابی، فیض، گنابادی، قمشهای و بسیاری دیگر از رجال نامی. «ادیب» جو ادبی بسیار خوبی در حوزه علمیه مشهد به وجود آورد. از آنجا که این جو مطلوب اداره فرهنگ و دانشگاه بود توانستند بهرههای لازم را ببرند و شاگردان برجسته ادیب را بهسوی خود جذب کنند.
پس از ادیب اول ادیب دوم، زمام ادبی حوزه را به دست گرفت و انصافاً اثر مهمی از خود بهجای گذاشت. ادیب اول بیشتر با ادبا، شعرا و شاهزادگان نشستوبرخاست داشت؛ اما عمده شاگردان او همان طلاب حوزه مشهد بودند. ادیب دوم نیز فضلا و علمای زیادی را تربیت کرد بهطوری که میتوان گفت بیشتر علما و فضلای کنونی حوزه از شاگردان او هستند.
امتیاز دوم حوزه مشهد، فلسفه بود. در آن زمان چند نفر از بزرگان فلسفه تدریس میکردند. درس فلسفه از رونق و شکوهی خاص برخوردار بود. مدرسین عمده فلسفه در آن زمان مرحوم حاج فاضل خراسانی، مرحوم آقابزرگ شهیدی و فرزندش میرزا مهدی و شیخالله یزدی بودند. اما در عصر ما مرحوم شیخ سیفالله آلیسی، سیدابوالقاسم الهی، شیخ مجتبی قزوینی و میرزا جواد آقا تهرانی بودند. حوزه مشهد هم از نظر علومی که در آن تدریس میشد و هم از نظر رجالی که در آن پرورش یافته بود ممتاز بود. بسیاری از فضلای نجف که بعدها از مراجع بنام شدند در حوزه علمیه مشهد درس خوانده بودند از جمله آیات عظام مرحوم حاج سید محمود شاهرودی، مرحوم آقا شیخ محمدعلی کاظمینی، مرحوم حاج میرزاحسن بجنوردی و حضرت آقای خویی و...