یک مجاهد مردمی بود
غلامحسین اسماعیلی متولد 1344 سیاستمدار و حقوقدان ایرانی است که از سال ۱۴۰۰ در دولت سیزدهم بهعنوان رئیس دفتر رئیسجمهور ایران فعّالیت میکند و دانشآموختهٔ دکترای حقوق خصوصی از دانشگاه تربیت مدرس است. او از سال ۱۳۸۸ تا اردیبهشت ۱۳۹۳، ریاست سازمان زندانها و اقدامات تأمینی و تربیتی کشور را و از سال ۱۳۹۸ تا ۱۴۰۰ سمت سخنگوی قوه قضائیه را برعهده داشت. همچنین اسماعیلی قبل از ریاست بر سازمان زندانهای ایران، دادستان عمومی و انقلاب شهر مشهد بود.
گفتوگو با رئیس دفتر رئیسجمهور در دولت سیزدهم
برای شروع از آخرین سفر بگویید، شما همراه شهید آیتالله رئیسی بودید و یکی از سرنشینان بالگردی بودید که بعد از افتتاح سد قیزقلعهسی به سمت مس سونگون حرکت کرد. اگر ممکن است روایتتان از لحظهٔ سوار شدن به بالگرد و ادامه جریان را بگویید.
من توفیق داشتم که در عموم سفرهای رئیس جمهور، بهویژه سفرهای استانی، در خدمتشان باشم. اجازه بدهید سفر بالگردی را از کمی زودتر از حادثه بازگو کنم.
بله بفرمائید.
صبح روز سیام از تهران عازم تبریز شدیم. پروازمان ساعت شش صبح بود و هفت و ربع در تبریز بودیم و از آنجا در هوای بسیار خوب با بالگرد به سمت محل مأموریتهائی که پیش رو داشتیم عزیمت کردیم. ابتدا در مسیر بازدیدی از پروژه بسیار مهم مرزی و بینالمللی و مسیر ترانزیت و حمل و نقل بین المللیمان در آقبند داشتیم. در آنجا هلیکوپترهای عازم این مأموریت فرود آمدند. در آقبند برنامهای برای بازدید از این پروژه بسیار حساس داشتیم. برنامه تمام شد و قریب ساعت ۹ صبح حرکت دوم مسیر بالگردی ما از آقبند به منطقه خداآفرین و پائین دست سد قیزقلعهسی آغاز شد. هوا بسیار خوب بود و بالگردهائی که مأموریت انتقال آقای رئیسجمهور و همراهان را به عهده داشتند، در آن منطقه فرود آمدند.
برنامه مشترک ما و آذربایجان برای افتتاح و بهرهبرداری از این سد انجام شد. البته در کنار برنامه یک ملاقات دیپلماتیک بسیار جدی بیش از یک ساعت با رئیسجمهور آذربایجان و هیئت همراهشان داشتیم. نماز ظهر در همان جا اقامه شد. عدهای از مردم روستا در ارتباط با وضعیت آن منطقه خواستههائی داشتند و در محل نمازخانه حضور پیدا کردند و آخرین دیدار و ملاقات مردمی آقای رئیس جمهور با ساکنان آن منطقه انجام شد. بعد هم در یک هوای کاملاً خوب و مطلوب سوار بر بالگردها شدیم و برای ادامه برنامهها عازم تبریز شدیم.
تقریبا ساعت چند به سوی تبریز حرکت کردید؟
حرکتمان از سد قیزقلعهسی بعد از نماز ظهر بود که کمی طول کشید چرا که یک صحبت و ملاقات کوتاه با مردم آن منطقه داشتند. حدود ساعت ۱ بعدازظهر پرواز از پائین دست سد به سمت تبریز انجام شد. هوا صاف، کاملاً شفاف و روشن بود و هیچ پدیده جوی خاصی نداشتیم. حدود ۳۵ دقیقه بعد از پرواز به سمت تبریز در منطقه مجاور معدن مس سونگون ناگهان انگار یک لکه ابر مانند سفرهای در بیابان گسترانده شد.
یعنی خبری از مه نبود و مهای وجود نداشت؟
خیر. حداقل در مسیر بالگردی نبود و شاید در پائین دست و گودی دره مه وجود داشت. هوا باز و شفاف بود و خیلی به مه پایین دست توجه نکردیم و تنها در یک منطقه بسیار محدود، لکه ابری روی این دره قرار داشت. همانطور که گفتم مثل سفرهای بود که در بیابان بگسترانند، منتهی از نظر ارتفاع پروازی بهگونهای بود که ارتفاع پرواز مواجه با این ابرها و قدری هم پائینتر از ابرها بود و ابرها کمی بالا دست هلیکوپترها بودند.
در آنجا شهید کاپیتان مصطفوی که خلبان بالگرد حامل رئیس جمهور و فرمانده مجموعه هلیکوپتری همراه ما بود، بنابر آنچه که بعداً خلبان بالگرد ما به ما اعلام کرد، بهعنوان فرمانده میدان، اعلام میکند که ارتفاع بگیرید و بالای ابرها بروید و از آنجا ادامه مسیر بدهید. هلیکوپترها بالای ابرها آمدند. ما هلیکوپتر شماره ۳ بودیم. وسط، هلیکوپتر حامل آقای رئیس جمهور و در جلو هم هلیکوپتر دیگری بود. بالای ابر که آمدیم و شاید ۳۰ ثانیه که ادامه مسیر دادیم، خلبان متوجه شد که هلیکوپتر اصلی همراه ما نیست.
هلیکوپتری که وسط شما میآمد و حامل رییسجمهور بود، نبود؟
بله
یعنی زمانی که از ابر بالا آمدید، دیگر آن را ندیدید؟
بله. آمدن ابر هم خیلی عادی و معمولی بود. چیز خاصی نبود. در پروازهای هوائی گاهی که به ابر میرسیم، لرزشهائی داریم که اعلام میکنند کمربندها را ببندیدو نگران نباشید. این لرزشها عادی و طبیعی هستند. حتی لرزش خاصی هم نبود و بالای ابر رفتیم و کاملاً عادی به مسیرمان ادامه دادیم. بلافاصله هم ابر تمام شد.
از لحظهای که بالگردها به بالای ابرها رسیدند و با عدم برقراری ارتباط رادیویی با یکی از بالگردها مواجه شدید، بگوئید.
بلافاصله ابرها از آسمان رفتند و ما در موقعیتی قرار گرفتیم که زیر پای ما هیچ ابری وجود نداشت و خطالرأس قلههای بعد از ابرها را زیر پایمان دیدیم و در مجاور آن هم معدن مس سونگون بود. زمانی که هلیکوپتر رئیسجمهور بالا نیامد خلبان ما شروع به دور زدن کرد و به سمت عقب بازگشت. از کمک خلبان پرسیدم چرا برمیگردیم؟ گفت: یک هلیکوپترمان نیامده و احتمال میدهیم فرود اضطراری کرده و نشسته باشد؛ چرا که هر چه او را صدا میزنیم پاسخ نمیدهد و ارتباط رادیوئی ما قطع شده است.
پرسیدم: آخرین ارتباط رادیوئی شما کی بود؟ گفت: یک دقیقه و سی ثانیه قبل فرمانده اعلام کرد که بروید بالای ابر. در کمتر از یک دقیقه ابرها تمام شدند و وارد فضائی شدیم که دیگر زیر پای ما ابر نبود. خلاصه آنها گفتند با توجه به شرایط باید برگردیم و منتظر بمانیم که چه پیش میآید. این را هم بگویم که امکان نداشت هلیکوپتر زیر ابر برود چرا که این کار بسیار ریسکی بود و تقریبا غیر ممکن. یکی دو بار خلبان منطقه را دور زد و هرچه سعی کردند تماس رادیوئی برقرار کنند، نشد. بهناچار در محوطه معدن مس سونگون فرود آمدیم و پیگیر ماجرا شدیم.
پس از قطع ارتباط رادیویی، چگونه تلاش کردید با افراد همراه شهید آیتالله رئیسی تماس بگیرید و چه اتفاقی افتاد که پاسخی دریافت نکردید؟
از همان لحظهای که گفتند ارتباط رادیویی نداریم شروع به تماس گرفتن کردیم. افرادی که همراه آقای رئیسجمهور بودند، تلفن همراه داشتند و در ارتفاع آنتندهی وجود داشت و قبلش با تلفن با هم صحبت میکردیم. با تلفن شهید سردار موسوی، فرمانده یگان حفاظت، آقای امیرعبداللهیان، آقای استاندار، آقای امام جمعه تماس تلفنی گرفتیم و دیدیم هیچ کدام جواب نمیدهند. هم در داخل هلیکوپتر، هم زمانی که نشستیم تماسها ادامه داشت. من، آقای مهندس محرابیان، وزیر نیرو، آقای دکتر بذرپاش، وزیر راه و شهرسازی و دیگر دوستانی که همراه ما بودند، هرچه تلاش کردیم پاسخی دریافت نکردیم. کادر پروازی ما گفتند که با تلفن خلبان بالگرد آقای رئیسجمهور کاپیتان مصطفوی تماس گرفتند که بهجای او، آقای آلهاشم جواب دادند و گفتند حالم خوب نیست و در دره افتادهایم.
خودتان با آقای آلهاشم صحبت نکردید؟
چرا. من با همان شماره تلفن دوباره تماس گرفتم، پس از تماس گرفتن خودم را اول معرفی کردم و حالشان را پرسیدم. گفتند: حالم خوب نیست. مشخص بود تا چه اندازه درد دارند. پرسیدم: چه شده؟ گفتند: نمیدانم. متوجه نشدم چه شده. پرسیدم: کجا هستید؟ گفتند: نمیدانم. پرسیدم: مشخصهای، آدرسی چیزی که ما بتوانیم بیاییم. گفتند: لابلای درختها هستم. پرسیدم: بقیه همراهان حالشان خوب است.
آنها را میبینید؟ به آنها دسترسی دارید؟ گفتند: من هیچ کسی را نمیبینم. من تنها هستم. متوجه هم نشدم چه شد و کسی هم در اطراف من نیست. گفتم: مشخصهای بدهید که همان مشخصه جنگل و درخت را به ما دادند.
برای ما تقریباً معلوم بود که هلیکوپتر دچار سانحه شده است و در آنجا مأموریت خودمان را این گونه تعریف کردیم که بتوانیم خودمان را سریع به محل سانحه و حادثه برسانیم و اگر نیاز به امداد و نجات باشد، این کار را انجام بدهیم. در معدن مس امکانات خوب بود. هم اتومبیلهای خوب، هم آمبولانس، هم کادر پزشکی را همراه کردیم و به سمت منطقهای که برآورد میکردیم که سانحه در آنجا رخ داده است به راه افتادیم.
در طول این مدت چند مرتبه با شهید آلهاشم صحبت کردید. محتوای این مکالمات چه بود؟
من سه یا چهار مرتبه با شهید آلهاشم صحبت کردم. همکاران هم مکرر با ایشان در تماس بودند. شاید تا سه چهار ساعت بعد هم پاسخگو بودند، منتهی جواب دادنهائی که چندان رمقی نداشتند و فقط نشانه حیات بود. مدتی گذشت که توانستیم محل حادثه را پیدا کنیم، اوضاع و احوال و شرایط و وضعیت اجساد نشان میداد که آقای رئیس جمهور و سایر عزیزانمان بلافاصله بعد از حادثه به شهادت رسیده بودند، اما آیتالله آل هاشم چند ساعتی بعد از حادثه به شهادت رسیدند و مدت کوتاهی را در قید حیات بودند.
وقتی از بالا منطقه را کنترل میکردید، هیچ نشانهای از انفجار، آتش یا دود مشاهده نکردید همچنین وضعیت منطقه جنگلی و روستاهای محدود چه تأثیری بر این جستجو داشت؟
ما از بالا که کنترل میکردیم، نه صدای انفجاری بود، نه آتشی، نه دودی هیچچیز مشخص نبود. ما در همان جا دهداری، نیروهای انتظامی، بخشداریها و جنگلبانی را مأمور کردیم که از روستاییها بپرسند که آیا حادثهای را مشاهده کردهاند؟ هیچ کس چیزی ندیده بود. هلیکوپترها را دیده بودند و میگفتند ما دیدیم که هلیکوپترها رفتند، اما اینکه کسی بگوید در آنجا دودی بلند یا انفجاری شنیده شد، چنین چیزی نبود. البته منطقه جنگلی است و روستاهای محدودی دارد. بعضی از روستاها هم خالی از سکنه هستند یا سکنه محدودی دارند و ما از این مسیر به نتیجهای نرسیدیم.
ظاهراً آقای آل هاشم از وضعیت محیط گزارشهایی داده بودند، لطفا در این باره برایمان بگویید.
من مکرر با ایشان صحبت کردم و ایشان فقط به جنگل و درخت اشاره میکردند. برخی از دوستان دیگر نقل میکنند که ایشان گفته جایی که قبلاً درختها سوخته! ایشان توانسته بود تقریباً چنین حدسی را بیان کند. پرسیدیم آیا چنین چیزی بود؟ گفتند: اینجا در یکی از مناطق ارسباران در سالیان قبل آتش سوزی رخ داد و تعدادی درخت آتش گرفت، ولی وقتی با ایشان صحبت کردم، ایشان به دلایل مختلف حال جسمی و روحی خوبی نداشت و در اثر صدمات وارده، از اینکه حادثه چگونه بوده و چه اتفاقی افتاده، تصور درستی نداشت و نمیشد به تمام چیزهائی که میگوید اطمینان صددرصد داشت. کما اینکه بعد که به صحنه حادثه رسیدیم، منطقهای که قبلاً در آن آتشسوزی شده باشد در آنجا وجود نداشت. آنجا جنگلهای متعددی دارد، ولی در آنجا آتشسوزی اتفاق نیفتاده نبود.
در مورد وضعیت جوی بعد از فرودتان توضیح دهید، همچنان آسمان صاف و بدون تغییر بود؟ یا خیر؟
زمانی که نشستیم تا یکی دو ساعت هوا خوب بود که اگر شرایط این گونه بود ما به مسیر ادامه میدادیم و در تبریز به مقصد میرسیدیم، اما بعد از اینکه به ارتفاعات و به سمت مسیر اصلی رفتیم، بهمرور ابر آمد و باران شروع شد و مه نشست و تقریباً از ساعت ۳ بعد از ظهر به بعد، هوای منطقه کاملاً متفاوت شد.
با توجه به اینکه شرایط جوی پس از حادثه به شدت تغییر کرد و دید افقی به کمتر از دو سه متر کاهش یافت، بگویید که چگونه این وضعیت بر عملیات جستجو و نجات تأثیر گذاشت؟
ما گروه نزدیک بودیم و تیمهای جستجو از هلال احمر و نیروهای مسلح و از بخشهای مختلف خودشان را به ما رساندند. در گام اول ما و تعدادی از مجموعه پرسنل صنعت مس در آنجا بودیم. کار را با این جمع محدود شروع کردیم اما بلافاصله حادثه را اعلام کردیم. حقیقتا زمان برد تا تیمهای امدادی به منطقه برسند. در تصاویر دیدید که واقعاً چشم، چشم را نمیدید و حتی پیش پای خودمان را نمیدیدیم. اینها مربوط به دو سه ساعت بعد از آن حادثه بود که شرایط جوی کاملاً تغییر کرد.
چرا با وجود شرایط جوی نامساعد، پرواز انجام شد؟ آیا پیشبینیهای هواشناسی این وضعیت را نشان نداده بودند؟ اگر چنین بود، چرا خلبان تصمیم به پرواز گرفت؟ این پرسشها در ذهن بسیاری از مردم مطرح است، اما شما اشاره کردید که شرایط جوی مساعد بوده است.
به هر حال من متخصص هواشناسی و شرایط عمومی پرواز نیستم و نمیدانم استانداردهای آب و هوائی برای پرواز چیست؛ اما از روی آنچه که به رایالعین دیدم و به دلیل تجربه سفرهای مکرر پروازی و بالگردی فراوان، بهعنوان یک شاهد صحنه، در پرواز از تبریز به آقبند و از آنجا به سد قیز قلعه سی و مسیر برگشت، شرایط را عادی دیدم. فقط در یک منطقه مشخص، یک لکه کاملاً محدود، بالای درهای که در مسیر ما بود، وضعیت توده ابر این شکلی را مشاهده کردیم، اما اینکه آیا همین مقدار عامل بازدارندگی است و نبایستی پرواز انجام بشود یا باید بشود، باید صاحبنظران و گروههای متخصص نظر بدهند. من صرفاً آنچه را که در آنجا مشاهده کردم، روایت کردم، اما نمیتوانم نظر کارشناسی بدهم.
با توجه به اینکه در سفرهای VIP و پروازهای رئیسجمهور استانداردها به طور کامل رعایت میشوند و شخص رئیسجمهور نیز به این موارد پایبند بودند، لطفاً توضیح دهید که در مواقعی که شرایط آب و هوایی تغییر میکرد و احتمال خطر وجود داشت، چه ملاحظاتی در تصمیمگیری برای ادامه پرواز یا بازگشت به صورت زمینی در نظر گرفته میشد؟
استانداردها حتماً رعایت میشوند. علاوه بر آن خود رئیسجمهور شهید ما بیش از دیگران مقید به قوانین بودند. بارها اتفاق افتاده بود که در مسیرهای پروازیای که داشتیم، شرایط آب و هوائی تغییر میکرد و تردید حاصل میشد که آیا پرواز بعدی ایمن خواهد بود یا نه. حداقل خود من مکرر به خاطر دارم که در سفرهای مختلف با تغییر شرایط آب و هوائی مواجه شدیم و تردید در اینکه آیا بایستی ادامه مسیر داد یا نه و آیا باید زمینی یا هوائی برگردیم. آقای رئیسجمهور به تیم و مهندسین پرواز میگفتند آنچه که مقررات حکم میکند انجام دهید. اینطور نبود که ایشان امر کنند که این کار انجام بشود یا نشود. ایشان میگفتند اگر ضوابط و مقررات اجازه میدهند، انجام بشود. حتی اگر کار و مأموریت مهمی داشتند، زمینی برمیگشتند. همین اواخر ایشان برای انتخابات مجلس خبرگان، یک سفر شخصی به خراسان جنوبی داشتند و با پرواز عمومی رفتند. موقع برگشت شرایط آب و هوائی آنجا به هم خورد و پروازها لغو شدند. ایشان چون کار داشتند، شبانه زمینی از بیرجند به مشهد تشریف آوردند و از مشهد با پرواز به تهران برگشتند. اگر کار ضروری و مأموریتی مهم داشتند، این گونه نبود که روی حرفشان اصرار کنند.
در مورد روایت حادثه نکتهای باقی مانده است که بفرمائید.
نکته باقیمانده این است که واقعاً تلاش گستردهای شد. مجموعه نیروهای امدادی، هلال احمر، بسیج، سپاه،نیروهای مردمی، همه و همه تا دل شب، با موتور برق، نورافکن و تجهیزات، بهرغم سختی، تلاش بسیار زیادی کردند. شرایط بهگونهای بود که دسترسی به نقطه حادثه بسیار دشوار بود. تلاش مجدانهای انجام شد. من بهعنوان یک خدمتگزار از همه زحمتکشانی که در آن شرایط جوی بسیار نامناسبی که بعد از آن حادثه در آن منطقه عارض شد، تلاش کردند و زحمت کشیدند، تشکر میکنم. واقعاً زحمات زیادی کشیده شد. من تمام وقت تا پیدا شدن هلیکوپتر و پیدا شدن اجساد مطهر شهدا در آنجا بودم. هم تلاش کردیم و هم شاهد تلاش نیروهای امدادگر و نیروهای جستجو بودیم. زمان برد، اما شرایط بهگونهای بود که بیش از این امکان جستجوی بیشتر نبود. مشخص شد تنها کسی که پس از حادثه برای زمان محدودی در قید حیات بوده، آیتالله آل هاشم بوده و بقیه، بر اساس اوضاع و احوالی که در محل حادثه مشاهده شد، حاکی از این بود که آنها بلافاصله پس از حادثه به شهادت رسیدند.
شما تجربههای نزدیک و طولانیمدتی با شهید آیتالله رئیسی داشتهاید، میتوانید از این رفاقت و تاثیرش بر زندگی خودتان را بگویید؟
دوره رفاقت من با آقای رئیسی یک دوره سی ساله است. من پانزده سال از این سی سال را در مشهد بودم و ایشان در تهران بودند، اما ارتباطات و همکاری وجود داشت و عنایتی به حقیر داشتند و پانزده سال نیز در تهران بودم. در این پانزده سال ارتباطاتمان نزدیکتر و روزانه و مستمر بود. در هفت سال اخیر شبانهروز در خدمتشان بودم. در دوره ریاست ایشان بر قوه قضائیه و بعد هم در دفتر رئیس جمهور در کنار ایشان کار میکردم. این مدت را شبانهروز با هم زندگی کردیم. شاید در طول شبانه روز حداکثر پنج ساعت از ایشان جدا بودم و ۱۸،۱۹ ساعت را در جوار او بودم. توفیق داشتم که هم با ایشان زندگی کنم و از ایشان درس بیاموزم و هم بر اساس الگوهای رفتاریای که مد نظرشان بود، به مردم و جامعه خدمت کنم.
شهید آیتالله رئیسی شخصیتی با ارزش و منحصر به فرد بودند. آیا میتوانید یک مثال واقعی از رویداد یا تصمیمی که نشان دهنده این دو ویژگی برجسته ایشان، یعنی جهاد در راه خدا و خدمت به مردم، باشد، به اشتراک بگذارید.
ایشان ویژگیهای متعددی داشتند که در بسیاری از آنها کمنظیر بودند. اما اگر بخواهم در بین همه اینها دو ویژگی برجسته را با یکدیگر تلفیق کنم، میگویم یک مجاهد مردمی. بعضیها مجاهد هستند، ولی فقط خدا را میبینند و چندان به مردم توجه ندارند. گرچه کسی که خدا را میبیند، باید مردم را ببیند. ایشان یک مجاهد به تمام معنا بود و کار را جهادی انجام میداد. کار عادی و معمولی را مطلقاً قبول نداشت. کار با سبک و سیاق و لختی اداری را مطلقاً نمیپسندید. عقیده داشت که کار باید جهادی باشد و آنچه که در حد اعلای جهاد میتوانیم تبیین کنیم. یعنی کار مستمر شبانهروزی حداکثری با استفاده از تمام توان و ظرفیتهای موجود بدون خستگی. کار را این گونه باید انجام داد. این مملکت و این حوزه مسئولیت را نمیشود با کار عادی اداره کرد. اما این کار برای مردم و در خدمت مردم باید باشد. ایشان فوقالعاده دغدغه مردم را داشت. لحظهای مردم را فراموش نمیکرد و هیچ کاری را که بهره و ثمرهای برای مردم نداشت، انجام نمیداد. میگفت ببینید امروز نیاز مردم چیست. مسائل اقتصادی اقتضا میکند که ارز ترجیحی حذف بشود. آیا به نفع مردم است؟ کارشناسان میگفتند: بله، ولی به نفع خودتان نیست و برای دولت اتفاقاتی میافتد. میگفتند: مهم نیست که برای من آورده دارد یا ندارد. مردم را در نظر بگیرید و آنچه را که برای مردم لازم هست انجام بدهید. البته در کنار اینها به کار برای خدا و با اخلاص تمام به جد معتقد بود. بارها و بارها و بارها، شاید صد بار، برای نصیحت به من و دیگران و در جلسات روی این نکته تأکید میکردند.
از دیگر ویژگیهای ایشان بگویید.
در سفرهای استانی، نامههای مردم را که جمعآوری میکردیم، ایشان بارها و بارها گوشزد میکرد که اینها امانت مردم است. به اینها بیتوجهی نشود. مردم، مردم، مردم! فدائی مردم بود و فدای مردم شد. جمعبندی ایشان این بود که برای این مردم و این کشور و این سرزمین باید در منطقه مأموریت حضور پیدا کند. سد قیز قلعه سی برای مردم استان اردبیل و مردم استان آذربایجان شرقی نعمت است و از برکات این سد بهرهمند خواهند شد. اراضی زیادی از این سد مشروب میشوند. هم آب شرب و هم آب کشاورزی منطقه تأمین میشود، هم این سد به بهبود شرایط محیط زیست کمک میکند.ایشان برای پروژه آقبند که بعداً به برنامه اضافه شد که بازدید داشته باشیم، دغدغه داشت. از زمانی که در مورد پروژه آقبند، بین ایشان و رئیسجمهور محترم آذربایجان مذاکره شد، مستمراً پیگیری میکرد که چه شد؟ کار به کجا رسید؟ در مسیری که داشتیم میرفتیم، ایشان گفت برویم و آقبند را هم ببینیم که کار تا کجا رسیده است. در پروژههای نیمه تمامی که برای افتتاح میرفتیم، ایشان میگفت پروژه را تمام کنید تا به درد مردم بخورد. مهم نیست که بگویند مال این دولت یا آن دولت یا این رئیسجمهور یا آن رئیسجمهور یا این استاندار یا آن استاندار است. نیاز مردم را برطرف کنید. پروژههای نیمه تمام را با رویکرد باز کردن گره از کار مردم انجام میداد. اصلاً چیزی غیر از مردم را نمیدید و البته مردم را آئینه جمال خدای متعال و عیال و خانواده و خلق خدای متعال میدانست و میگفت: باید برای خدا به این مردم خدمت کرد.
در طول تاریخ انقلاب اسلامی، خون شهدا همواره بهعنوان سرمایهای ملی و اجتماعی، موجب ایجاد وفاق، اتحاد، و همدلی شده است. به نظر شما پس از شهادت آیتالله رئیسی، چه مسیری را پیش رو خواهیم داشت و چگونه میتوانیم از این مسیر گذر کنیم و ادامه دهیم؟
ما در این کشور و در تاریخ ایران و در تاریخ اسلام، سختیها و مصائب و شرایط دشواری را دیدهایم که در هر کدام، در مرحله اول چنین به نظر میرسید که کار برای ادامه مسیر سخت شده است. در فاجعه هفتم تیر، در شهادت شهید مظلوم آیتالله بهشتی و یارانشان، کار به جائی رسید که مجلس به دلیل از دست رفتن بسیاری از نمایندگانش به رسمیت نمیرسید و نمایندگان مجروح با همان وضعیت به مجلس رفتند یا برده شدند که نصاب رسمیت در مجلس پیدا شود.
ما آذربایجان و تبریز قهرمان را دیدیم. چه بسا بسیاری از کسانی که در آذربایجان و تبریز در این مانور و همایش عظیم بدرقه رئیس جمهور شهید شرکت کردند، به ایشان رای نداده بودند. چه بسا اصلاً در انتخابات شرکت نکرده بودند، اما خون آیتالله رئیسی مهر تأییدی بر خدمات و اثربخشی آن شد. اگر در آذربایجان احیای دریاچه ارومیه توسط آیتالله رئیسی امید ایجاد کرده بود. اگر سد خداآفرین و سد قیزقلعهسی در آنجا برای مردم امیدی آفریده بود. اگر پروژههای نیمه تمامی چون راه آهن میانه _ تبریز تکمیل شدند و برای مردم عرصه خدمتی را ایجاد کردند، جمعی از افراد، این خدمات را درک میکردند، اما برخی چشم را بر این واقعیتها میبستند. این حادثه دردناک، بسیاری از چشمها را باز کرد که واقعیتها را ببینند. کسانی که تحت تأثیر تبلیغات مسموم دشمنان، این واقعیتها و خدماترسانی دولت را نمیدیدند.
در مراسم تشییع شهید آیتالله رئیسی و همراهانش در شهرهای مختلف ایران به نوعی تشییع حاج قاسم سلیمانی یادآوری شد، به نظر شما این یادآوری چه پیامی دارد؟
من از ایشان درسهای فراوانی آموختهام. ایشان چه در مورد شهید سلیمانی و چه شهدای دیگری که توفیق داشتیم که خدمت خانوادههایشان برسیم، این عبارت را زیاد به کار میبرد که در زیارت اربعین سیدالشهدا میخوانیم که سیدالشهدا(ع) «بَذَلَ مُهجَتَهُ فیکَ لِیَستَنقِذَ عِبادَکَ مِنَ الجَهالَةِ وحَیرَةِ الضَّلالَةِ: سیدالشهدا خون قلبش را داد تا مردم از گمراهی و از درک نادرست از اوضاع و احوال نجات پیدا کنند و ما امروز شاهد هستیم که ارائه طریق و نشان دادن مسیر قله چگونه است. ما به قله نزدیک هستیم، اما مسیر، کوه و سنگلاخ است و بلد راه میخواهد.
ما تاریخ را میدانیم، اما پیش رو را ندیدهایم و آینده را نمیدانیم. ما برای آینده چراغ راه، بلد راه و راهنما میخواهیم. سیدالشهدا(ع) در وضعیتی که امر بر خیلیها مشتبه شده بود، با خونشان مردم را از گمراهی نجات دادند. امروز منی که ادعا میکنم بیشترین همراهی را با ایشان داشتم، ممکن است دچار این توهم بشوم که تا امروز در کنار ایشان حرکت میکردم؛ از فردا چه بکنم.
حضور باشکوه مردم و خون این شهدا دارد مسیر را نشان میدهد. حضور افرادی که به این صحنهها میآیند نشان میدهد که افراد از چه طریقی افزایش یافتهاند. کسانی هم که در این طریق بودند، افق پیش رو را روشن میبینند. افق تاریک نیست. ایشان جانش را داد، اما مشعل را برافروخت. و این مردم کسانی هستند که راه را پیدا کردهاند. این راه، راه شهداست. ما این صحنهها را در کربلا ندیدیم، اما در اربعین میبینیم و در تشییع جنازه حاج قاسم دیدیم. این امتداد موج اربعین است. ما در جستجوی شهدا با صحنههای تاریک مواجه بودیم. چشم، چشم را نمیدید. حرکت سخت بود. در شرایط سیاسی و اجتماعی جامعه، افق آینده برای خیلیها تاریک بود. این سیل جمعیت میگوید راه روشن شد. حالا که روشن شده است، برویم. مانند خورشید که طلوع میکند. تا تاریکی شب است، افراد ساکنند. خورشید آمد و هوا روشن شد. مردم راه را دیدند و به راه افتادند.
مردم، مردم خوبی هستند. فقط بایستی یک راهنما داشته باشند. راهنما باشد، مردم جاده را شلوغ میکنند و مسیر را میپیمایند. مردم در صحنه هستند و این بیانگر این است که خون شهید آیتالله رئیسی افق را روشن کرد و راه را نشان داد. حالا که راه روشن شده، مردم میآیند. ممکن است که به آقای رئیسی رأی نداده باشند. حتی ممکن است که در انتخابات هم شرکت نکرده باشند. راه روشن نبود. فضا غبارآلود بود. روشن شد. غبار برطرف شد. این مردم، مردم خوبی هستند. این مردم وقتی فضا روشن باشد، به میدان میآیند.
شنیدهایم که شهید در کنار اقتدار مدیریتی، انسان عاطفی ای هم بودند. درست است؟
فوق العاده. من اشک آقای رئیسی را بیش از لبخندش دیدهام.
چه زمانهایی؟
فراوان. چه در زیارت، چه در دعا، چه در گرفتاریهای مردم. در خدمت ایشان در استان چهارمحال و بختیاری مسیری را برای بازدید میرفتیم. ایشان وقتی نعمتهای خداداد را میدید و از اینکه در تمهید نعمتهائی که خدا به این مردم ارزانی داشته است، تأخیر شده است، در هلیکوپتر از اینکه به دلیل تعلل مدیران امثال من، دست مردم از این نعمتها کوتاه مانده و پروژههائی نیمه تمام هستند، گریه میکرد. در دعا و با دیدن ناراحتی کسی گریه میکرد. آخرین لبخندهائی که از ایشان دیدیم، در آغاز دهه کرامت و در جشن ۱۲ هزار نفریای بود که در میان دختران نازنین این سرزمین مینشست و با آنها شاد بود و لبخند میزد. حقیقتاً به مردم عشق میورزید. اشک دلیل عاطفه است. لبخند بهموقع و در جای خودش دلیل عاطفه است. من اشک و لبخند عاطفی ایشان را زیاد دیدم. سرشار از عاطفه و عشق به مردم بود. شما در تصاویر صحنههائی را دیدهاید که راننده میخواست از کنار مردم عبور کند و ایشان با عتاب به راننده گفت: اینها مردم هستند. ما برای اینها آمدهایم. من غیر از کار با اینها کاری ندارم. بایست. اگر بخواهی این طوری رانندگی کنی، تو را کنار میگذارم و خودم پشت فرمان مینشینم. چرا؟ برای اینکه مبادا در این مسیر مردم برنجند. ایشان معتقد بود که نباید مردم را رنجاند.
و برای همین هم مردم اینگونه در مراسمهای ایشان به صحنه آمدند...
اگر واقعیت موضوع و مطلب به مردم منعکس و موانع برطرف شوند که یکی از برکات این شهادتها برداشتن این موانع است. اگر مردم با موانع مواجه نباشند، قدرشناس هستند. این حضور بیانگر قدرشناسی مردم هست. امیدوارم که امثال بنده بتوانیم قدرشناس این مردم باشیم. آقای رئیسی قدردان مردم بود و خوب قدرشناسی بود و خوب هم قدرشناسی میکرد. ما نباید امیدمان تنها به مردم باشد. باید به خدمتگزاران و به مردم گفت که اگر بناست این مسیر را ادامه بدهید و اگر عزت میخواهید، مسیر عزت این است.
رفاقت سی ساله
دوره رفاقت من با آقای رئیسی یک دوره سی ساله است. من پانزده سال از این سی سال را در مشهد بودم و ایشان در تهران بودند، اما ارتباطات و همکاری وجود داشت و عنایتی به حقیر داشتند و پانزده سال نیز در تهران بودم. در این پانزده سال ارتباطاتمان نزدیکتر و روزانه و مستمر بود. در هفت سال اخیر شبانهروز در خدمتشان بودم. در دوره ریاست ایشان بر قوه قضائیه و بعد هم در دفتر رئیس جمهور در کنار ایشان کار میکردم. این مدت را شبانهروز با هم زندگی کردیم. شاید در طول شبانه روز حداکثر پنج ساعت از ایشان جدا بودم و ۱۸ ،۱۹ ساعت را در جوار او بودم. توفیق داشتم که هم با ایشان زندگی کنم و از ایشان درس بیاموزم و هم بر اساس الگوهای رفتاریای که مد نظرشان بود، به مردم و جامعه خدمت کنم.