فرمانده گمنامی که دایرة المعارف فناوریهای نظامی بود
بنیانگذار نیروی پهپادی حزبالله
شهید «حسان اللقیس» از جمله فرماندهان ارشد و با هوش حزبالله لبنان و مسئول توسعه ارتباطات موشکی حزبالله بود که در عین گمنامی سالها در کنار دوستان و همرزمان خود در زمینه پیشرفتهای نظامی حزبالله سهم ممتاز و ویژهای داشت. وی از دوران نوجوانی با سید حسن نصرالله آشنا بوده و تا آخرین لحظات شهادت در حالی که سید مقاومت بر بالین او حاضر بود، به قافله شهدا ملحق شد. سرویس جاسوسی رژیم صهیونیستی بارها سعی کرده بود «حاج حسان» را ترور کند که در یکی از ترورهای ناموفق پسر حاج حسان به شهادت می رسد.
روایت حمید داوودآبادی از «حاج حسان»
حمید داوودآبادی از پیشکسوتان دفاع مقدس که دهها کتاب درخصوص خاطرات دفاع مقدس ایران در کارنامه خود ثبت کرده است، در یکی از کتابهای خود به نام «عقل درخشان» به بیان خاطراتی از دوست شهیدش «حاج حسان اللقیس» طی چندین دیدار پرداخته که در این مطلب به گزارشی اجمالی از سیره و خاطرات «حاج حسان » میپردازیم. همچنین در این گزارش از زبان همرزمان دیگر و رسانههای مختلف به بیان سیره و اقدامات شهید اللقیس پرداخته شده است.
«حسان هولو اللقیس» ۲۳ مهر ۱۳۴۲ در خانوادهای اصیل و مرفه از «آل اللقیس» در بعلبک لبنان به دنیا آمد. در همان دوران کودکی، خانوادهاش همچون بسیاری دیگر از لبنانیها، برای کار و تجارت عازم کشور گینه در شمالغربی آفریقا شدند.
حسان جوان، پس از مدتی به لبنان بازگشت و زادگاهش را غرق در جنگ و خونریزیهای وحشیانه و بیثمر دید. آوارگان فلسطینی که رژیم اشغالگر صهیونیستی خانه و کاشانهشان را غصب کرده و آنها را روانه همسایه شمالی، لبنان کرده بود، یکی از مشکلات آن روزها بودند. آنان که با استقبال امام «سیدموسی صدر» و شیعیان وارد لبنان شده بودند، با مخالفت و دشمنی مسیحیان مارونی که در حزب فالانژیست کتائب متمرکز بودند، روبهرو شدند.
آغازمجاهدت حاج حسان و سید حسن علیه متجاوزان
«حسان اللقیس» جوان که همچون دیگر جوانان لبنانی در احزاب و گروههای اسلامی مشغول فعالیت بود، بلافاصله پس از آشنایی با اندیشههای رهایی بخش امام خمینی(ره)، آنها را الگوی خویش قرار داد. شهیداللقیس وقتی فهمید گروهی از جوانان شیعه از جمله دوست و همشهریاش طلبه جوان «سیدحسن نصرالله» که عضو سازمان امل بودند، به مقابله با متجاوزان پرداختند، این سازمان را ترک کرده و بهجمع مقاومان پیوست.
آشنایی و رفاقت با سیدحسن نصرالله، که اهل روستای بازوریه در جنوب بود ولی خانوادهاش ساکن بیروت بودند و خودش در حوزه علمیه بعلبک درس میخواند، بر روحیه پرهیجان حسان تأثیر مثبت زیادی داشت. نخستین تأثیر این بود که او بهجمع لبنانیهایی پیوست که بهاستقبال نیروهای سپاه پاسداران انقلاباسلامی که به لبنان اعزام شده بودند، رفتند. با استقرار سپاه پاسداران در بعلبک، حسان جزو نخستین نفراتی بود که در مقر «محبی الشهاده» (عاشقان شهادت) به آنها پیوست که در مرکز شهر بعلبک، مقر فرماندهی «حرس الثوره الاسلامیه فی لبنان» بود و در کنار پارک رأسالعین قرار داشت.
رابطه دوستی و همکاری با سیدحسن نصرالله
حسان که از استعداد بسیار بالایی برخوردار بود، در کنار جنگ و مبارزه با اشغالگران، به تحصیل در «دانشگاه آمریکایی بیروت» ادامه داد و در رشته الکترونیک و کامپیوتر که از علاقههای جوانیاش بود، دانشآموخته شد.با گذر ایام، رفاقت و دوستی حسان با سیدحسن نصرالله بیشتر میشد، به طوری که موقعیت مکانی، حوادث و کار نتوانست میان آنها فاصله بیندازد. وی بهشدت مقید بود میان مسئولیت در مقاومت و رابطهاش با سیدحسن، توازن برقرار باشد.
رابطه سید مقاومت با حسان همچون پلک و چشم بود
سید حسن نصرالله و حساناللقیس تحت آموزشها و دروس شهید «سیدعباس موسوی» قرار داشتند و سیدحسن میهمان خانه حاج حسان در بقاع بود. روابط دوستانه و خانوادگی آنها بسیار محکم بود؛ به قول یکی از مسئولان بزرگ حزبالله، رابطه و دوستی خانوادگی حاج حسان و سیدحسن همچون پلک و چشم بود.
حاج حسان دایرةالمعارف فناوریهای نظامی بود
شخصیت فرماندهی حساناللقیس با آغاز کار جهادیاش در سال ۱۳۶۱ ظهور پیدا کرد؛ هنگامی که در میان همسن و سالانش برتری داشت. قطعاً آشنایی با زبان فارسی و انگلیسی و تسلط بر آنها بر بازکردن افقهای دور در برابر عطش شدیدش به فرهنگ، مطالعه و شناخت کمکش میکردند، به ویژه در بخشهای تکنولوژیک، او را برجسته ساخت. حسان بر بالابردن اعتمادبهنفس و توسعه خویش کار کرد تا به جایی رسید که درمیان آنهایی که او را میشناختند به «ویکیپدیا (دایرةالمعارف) فناوریهای نظامی» معروف شد. یکی از مشغولیات وی، مطالعه دقیق روی سامانه دفاعی و رزمی ارتش رژیم صهیونیستی بود.
حاج حسان؛ شخصیتی جامعالاطراف
او فرماندهای بود که برای افرادی که با وی کار میکردند غذا تهیه میکرد، کمکشان میکرد، به آنها خدمت میکرد و ظرفهایشان را میشست. هیچگاه اجازه نمیداد مشغولیاتش او را از حضور در کلاس هفتگی فرهنگی، مجالس عزاداری اهلبیت (ع)، دیدارهای اجتماعی یا عیادت افراد بیمار باز دارد.
پیگیری نامههای مردم و رساندن به سیدحسن نصرالله
موقعیت حاج حسان در مقاومت بسیار حساس بود و این مشخص نشد مگر پس از شهادتش. مسئولیت و وظیفه او برای همه حتی خانوادهاش هم ناشناخته بود. اهالی بعلبک و همسایههای او نمیدانستند حسان چه مسئولیتهای مهمی دارد، ولی میدانستند او از دوستان نزدیک دبیرکل حزبالله است. به همین خاطر بیشتر اوقات، نامههای خود را برای انجام اموری که برای سیدحسن نوشته بودند، به حسان میدادند و او آنها را به سید میرساند و برایشان پیگیری میکرد.
دختر او فاطمه، یک سال پیش از شهادت پدر، با خواندن ترجمهمقاله یکی از سایتهای خبری رژیم صهیونیستی متوجه شد پدرش، مسئول توسعه ارتباطات موشکی حزبالله است و با تدبیر و همت او است که مقاومت به این سطح از تسلیحات و تجهیزات رسیده و تبدیل به یکی از قدرتمندترین نیروهای خاورمیانه شده است.
برخلاف تصور صهیونیستها، مغز متفکر جنگ الکترونیک حزبالله، بسیار عادی و بدون هرگونه هراس و بازیهای امنیتی، بهسادگی تمام زندگی میکرد. درست برخلاف دشمنان اشغالگر صهیونیست که همواره در خوف و هراس زندگی میکنند. حساناللقیس، مغازهای در بیروت و شعبهای هم در بعلبک داشت که لوازم و تجهیزات کامپیوتر، موبایل و دیگر وسایل ارتباطاتی را دراختیار مشتریانش میگذاشت. جالب اینکه غالباً خود حاج حسان در مغازه بود و کار مشتریان را راه میانداخت!
ماجرای قرآنی که سیدحسن به دختر حسان هدیه داد و زیر بمباران سالم ماند
دختر شهید حساناللقیس از قرآنی که یازده سال پیش از آن، سیدحسن نصرالله صفحه اول آن را امضا کرده و هنگام عقدش به آنها هدیه داده بود، تعریف میکند. هنگام «جنگ ۳۳ روزه» در تابستان ۱۳۸۵، هنگامی که خانه آنها در بعلبک هدف بمباران هوایی صهیونیستها قرار گرفت، آن قرآن به طور کامل سالم مانده بود. آن قرآن در اختیار شهید «عماد مغنیه» بود که آن را خدمت سیدحسن برد و او باردیگر امضا کرد.
شهادت فرزند حاج حسان به دست صهیونیستها
علیرضا که متولد ۳۱ خرداد ۱۳۶۵ در بعلبک بود، در جوانی به مقاومتاسلامی پیوست و همدوش پدرش، به نبرد علیه صهیونیستها پرداخت. در هنگامه جنگ ۳۳ روزه در تابستان ۱۳۸۵، علی رضا مسئولیت امور مالی مقاومت را برعهده داشت و در واحد آپارتمانش که در منطقه شیاح قرار داشت، زندگی میکرد. سهشنبه شب ۱۷ مرداد 1385مطابق با ۱۳ رجب، ولادت امیرالمؤمنین علی (ع)، نیروهای امنیتی رژیم صهیونیستی، با ردگیری تلفن همراه یکی از نیروهای مقاومت، توانستند به محل علی پی ببرند. آنها به این خیال بودند که حاج حسان در آنجا قرار دارد. دقایقی طول نکشید که هواپیماهای اسرائیل به منطقه شیاح حمله کرده و با موشک، آپارتمان محل سکونت علیرضا را هدف قرار دادند که طی آن، دهها تن دیگر از مردم بیگناه بهشهادت رسیدند و تعدادی نیز مجروح شدند. صهیونیستها از این عملیات شادمان شدند؛ چون تصورشان بر این بود که سرانجام توانستهاند حسان اللقیس را هدف قرار داده و به قتل برسانند.
صهیونیستها که بهشدت به دنبال زدن حاج حسان بودند، ساختمانی را در منطقه شیاح هدف موشک قرار دادند که پسر بزرگ او -علیرضا- در آن بهشهادت رسید. 6 ماه پس از جنگ ۳۳ روزه و شهادت علیرضا، ضربه سخت دوم بر روحیه حسان وارد شد. دختر ۱۵ سالهاش -آیه- بر اثر حادثه فوت کرد. این مسئله برای او بسیار گران آمد. حسان وابستگی شدیدی به خانواده داشت، به طوری که خودش با اتومبیل فرزندانش را به مدرسه میرساند.
حاج حسان از زبان صهیونیستها
حساناللقیس کسی است که رئیس سابق سرویس اطلاعاتی موساد «مئیر داگان» درباره او گفته بود: «قطعاً او دلیل اصلی است که به حزبالله قدرت نظامیای داده که ۹۰ درصد کشورها از آن بیبهرهاند؛ یا بدون شک او بر ساخت سیستم پایدار و مستحکم در سال ۲۰۰۶ با حاج عماد مغنیه کار کرده است، یا آن مرد، مأمور خرید تجهیزات نظامی و تکنولوژیکی حزبالله است».
ماجرای دیدار حاج حسان و امام خامنهای
پس از شهادت او، یکی از همرزمانش گفت: حاج حسان یک ماه پیش از شهادتش به ایران رفت و در آنجا به زیارت حضرت امام سیدعلی خامنهای شتافت. در آن دیدار، حسان صورت و محاسن آقا را بوسید و از حضرت آیتالله خامنهای درخواست کرد برای شهادت او دعا کنند؛ حضرت آقا در پاسخ به خواسته حاج حسان گفتند: «من برای شما دعا میکنم که عاقبت بهخیر شوید».
همواره تشنه علم و اطلاعات بود
یکی از خصوصیات بارز حاج حسان این بود که هیچگاه و در برابر هیچکس، وانمود و اظهار نمیکرد که همه چیز را بلد است و میداند. همواره تشنه علم و اطلاعات بود و این در اخلاق و رفتارش بهخوبی دیده میشد.
مثلاً اگر کسی درباره شیوه کار با تجهیزات و یا وجود وسایلی جدید صحبت میکرد، مشتاقانه مینشست به حرفهای او گوش میداد و در ذهن خود آن را تجزیه و تحلیل میکرد. برایش هم فرق نمیکرد آن فرد کیست و سطح علم و آگاهیاش چه میزان است. مهم حرفی بود که میزد.
تابستان ۱۳۷۵، یکی از شبها، همراه چندتایی از بچهها، در بعلبک شام را میهمان حاج حسان در خانهشان بودیم. پس از شام، نشسته بودیم به صحبت و تعریف خاطرات. ناگهان چیزی بهذهنم رسید. بهتازگی یک لنز «فیش آی» (چشم ماهی) برای دوربینعکاسی کانن خود خریده بودم تا بهتر از مناظر و مناطق وسیع عکس بگیرم. لنز را روی دوربین بستم و دادم دست حاج حسان. خوب که در آن دقیق شد، مشتاقانه گفت چنین لنزی خیلی بهکارشان میآید و با آن میشود از مناطق اشغالی عکسهای خوبی گرفت. این را که شنیدم، خیلی خوشحال شدم. سریع لنز را از روی دوربین باز کردم و به حاجی دادم. با تعجب پرسید چه شده؟ گفتم: این لنز چندان زیاد بهکار من نمیآید، ولی برای شما خیلی استفاده دارد، پس بهعنوان هدیه قبول کنید و حاج حسان خندان لنز را گرفت. با شناختی که از روحیه او داشتم، میدانستم دو روز بعد، دهها نمونه از آن لنز تهیه میکند و در اختیار نیروهای گشتی شناساییشان قرار میدهد.
شهید مورد علاقه حاج حسان
در اتاق کار شخصی حاج حسان، تصویر بزرگی از یک شهید نصب شده بود که خیلی توجه مرا بهخود جلب کرد. برایم مهم بود بفهمم چرا حاج حسان در میان آن همه دوستان شهیدش، عکس او را بر دیوار اتاق خود نصب کرده است. بعدها که دفترش عوض شد، همچنان عکس رنگی شهید «جمیل نعیم سکاف» در کنار عکس رهبرمعظمانقلاب اسلامی، زینتبخش اتاقش بود. وقتی علت این مسئله را پرسیدم، حاجی نگاه حسرتباری به عکس شهید جمیل انداخت، چشمانش را پردهای از اشک گرفتند و با بغض گفت: جمیل خیلی خوب بود، خیلی. وقتی پرسیدم جمیل کجا و چگونه شهید شد؟ تنها به این جمله بسنده کرد: در حین آموزش و دیگر هیچ نگفت. زیرعکس، تکه کاغذی چسبانده بود که دستخط خود جمیل بود و روی آن نوشته شده بود: «سقطنا شهداء ... و لم نرکع ... هذه دماؤنا ... فتابعوالطریق ...بهشهادت رسیدهایم ... و سر خم نکردهایم ... این خون ماست ... پس راه را ادامه دهید ...شهید جمیل».
آن روزها، حسان درباره شهادت جمیل، فقط گفت طی دوره آموزشی بهشهادت رسیده است. سرانجام در سال ۱۳۹۳، حزبالله لبنان که ۲۹ سال نحوه شهادت جمیل را مخفی نگه داشته بود، اعلام کرد: شهید «جمیل نعیم سکاف» روز جمعه ۳ تیر ۱۳۷۴ طی آموزش خلبانی هواپیمای بدون موتور برای انجام عملیات شهادتطلبانه، بهشهادت رسیده است.
ذوق حاج حسان از دیدن عکس آقا
زمستان سال ۱۳۷۷، هنگامی که برای عکاسی از مراسم روز قدس که در بیروت برگزار میشد، به لبنان رفتم، مقدار زیادی عکسهای برچسبی و تعدادی پوستر بهعنوان سوغات از ایران، همراه خود بردم. حاج حسان را که دیدم، گل از گلم شکفت. همیشه همینگونه بود. دیدن او، صفایی خاص داشت. حاج حسان «شاهکلید» اختصاصی من در لبنان بود. اصلاً نمیدانستم حاجی چه مسئولیتی در حزبالله و مقاومت دارد؛ هرچه که بود، با بودن او، برای تردد در مناطق مرزی و عملیاتی جنوب هیچ مشکلی نداشتم. همین مسئله برایم کلی ارزش داشت. هیچگاه هم از او نپرسیدم چهکاره است و چه مسئولیتی دارد، مهم این بود که حرفش برو داشت و اصلاً نیازی به نوشتن برگه یا حکم مأموریت نبود. فقط کافی بود اراده کنم به جنوب بروم، به او میگفتم و او با یک تلفن کوتاه، همه چیز را حل میکرد.
وقتی به دفتر حاجی رفتم، مقوای لوله شده را باز کردم و پوستر بسیار زیبای رهبرمعظمانقلاب که چفیه بر گردن داشتند و بهتازگی در ایران چاپ شده بود، تقدیم او کردم. چنان برق ذوقی در چشمان حاج حسان پدیدار شد و لبانش بهخنده باز شدند که من یکی کیف کردم. پوستر آقا را در دست گرفت، ذوق کرد و مدام صلوات میفرستاد. خوشحال شدم از اینکه توانسته بودم هدیهای برای حاجی ببرم که خوشحالش کند. دو روز بعد متوجه شدم از آن پوستری که آورده بودم، تعداد زیادی تکثیر شده و در قابی زیبا، در همهاتاقها قرار گرفته است. حاجی آن را به عکاسی که دوستش بود، سپرده بود و از روی آن تعداد زیادی چاپ کرده بود.
حاج حسان و آموزش خلبانی
اواخر ماه رمضان سال ۱۳۷۶ در سفری که برای عکاسی از مراسم روز قدس به لبنان داشتم، میهمان حاج حسان بودم. دفتر کار حاجی، واحدی اجارهای از آپارتمانی بزرگ در منطقه ضاحیه، محله «حاره حریک» بود. یکی از شبها، دیدم حاجی، پای کامپیوتر مشغول بازی است. تعجب کردم. یعنی حاج حسان این قدر بیکار بود که مثل بچهها، بنشیند پای کامپیوتر و بازی کند!
جلو که رفتم، دیدم دارد بازی هواپیمایی میکند. خندهام گرفت. گفتم: چیه حاجی، هوس کردی مثل بچهها با کامپیوتر بازی کنی؟ خندیدم و گفتم: خب معلومه حاجی، تو شب و روز نشستی بازی میکنی، من اولین بارمه، باید بکوبم زمین، که گفت: بازی چیه جوون؟ اینکه بازی نیست. گفتم پس چیه؟ حاجی جواب داد: به این میگن «سیمولاتور». با تعجب گفتم چی؟ سیمولاتور! این دیگه چیه؟ گفت: سیمولاتور شبیهساز پروازه. چیزیه که خلبانها قبل از پرواز باید آنقدر با اون کار کنند که به راحتی بتونن تو کابین پرواز بشینن. اگر خلبانی اینجا نتونه پرواز کنه، قطعاً نمیتونه هواپیما رو هدایت کنه. کار با این، خیلی مهمه. با تعجب گفتم: حاجی جون، مگه شما هواپیما دارید که این چیزها رو تمرین میکنید؟ پاسخ داد: نداریم، ولی خدا رو چه دیدی؟ شاید روزی رسید هواپیما هم تهیه کردیم. ما در جنگ خودمون با اسرائیل، باید از همه لحاظ آماده باشیم. نیروهای ما، فقط رزم روی زمین و کار با کلاشینکف و ام ۱۶ رو یاد نمیگیرند، نیروهای ما باید دورههای ویژه کماندویی، چتربازی و ... و حتی خلبانی رو هم ببینند و از همه لحاظ آمادگی داشته باشند. یک نیروی رزمی مقاومت باید بتونه در مواقع ضروری رانندگی تانک مرکاوا، هدایت نفربرها و کنترل موشکهای مختلف رو بلد باشه. یعنی هر سلاحی که دشمن داره، بچههای مقاومت باید کار با اون رو بلد باشن. حتی اگر هواپیمای اف ۱۶ باشه.
آموزش فیلمبرداری به نیروهای عملیاتی
مدتی بود که دوربین در میان نیروهایی که برای عملیات به مناطق اشغالی میرفتند، از داشتن سلاح واجبتر شده بود. این خبر خوبی بود؛ ولی باید ثبت صحنههای تکرار نشدنی عملیات، حساب شده و منظم صورت میگرفت. در یکی از سفرها که با یکی از دوستان به لبنان داشتم، با حاج حسان بر سر آموزش نیروهایی که دست به دوربین بودند، بحث کردیم. خیلی از این مسئله استقبال و اعلام آمادگی کرد.همین که به تهران رفتیم، با مسئول روابط بینالملل یکی از سازمانهای فیلمسازی صحبت کردیم که آنها هم با روی گشاده استقبال کرده و حتی اعلام کردند برای این کار، ریالی هم دریافت نخواهند کرد.
وقتی تلفنی قضیه را به حاج حسان اطلاع دادیم، مدتی نگذشت که ۱۵ نفر از بچههای مقاومت که علاقه و استعداد بسیاری برای کار با دوربین داشتند، به تهران آمدند. آن مؤسسه، دورهای ۴۵ روزه برای آنان گذاشت و همه آموزشهای لازم از جمله فیلم برداری در مواقع بحرانی، تدوین و ساخت برنامههای تبلیغی و تلویزیونی و ... را به آنان آموزش دادند. دوره که بهپایان رسید، آن ۱۵ نفر که واقعاً استعداد شگرفی در جذب دروس و آموزش داشتند، به لبنان بازگشتند و در عملیاتهای مختلف، به تصویربرداری پرداختند. کمکم دوربین آنچنان در صحنه نبرد کارساز شد که خشم صهیونیستها را برانگیخت؛ چرا که تا پیش از آن، پس از هر عملیات مقاومت و ضربه به مواضع دشمن اشغالگر، صهیونیستها بهراحتی هرگونه آسیب و ضربه را تکذیب میکردند که این مسئله هم برای حفظ روحیه صهیونیستها بود و هم برای خنثیسازی فعالیت حزبالله. از وقتی دوربین وارد صحنه عملیات شد، دقایقی پس از عملیات، تصاویر بکر و ناب از ضرباتی که بر صهیونیستها وارد آمده بود، از شبکه المنار وابسته به حزبالله پخش میشد و دشمن را رسوا میکرد. همین مسئله سبب شد تا بالگردهای ارتش اسرائیل، بلافاصله پس از هر عملیات، بهجای تعقیب نیروهای نظامی و عملیاتی، بهدنبال آنانی باشند که دوربین بر دوش داشتند تا با هدف قرار دادنشان، عملیاتروانی مقاومت را خنثی کنند.
جنایت در کلیسای کحاله و زنده شدن خاطرات اسارت حاج احمد متوسلیان
اوایل تابستان سال ۱۳۷۴ بود که سوار بر ماشین بنزی که از بیروت عازم بعلبک بود، میان چندنفر از بچههای مقاومت نشسته بودم. حاج حسان پشت فرمان بود که در میان شوخیها و تکههای قشنگ، در جواب من که از سرعت بالایش انتقاد کردم، گفت: لبنانیها خیلی تند و سریع میرانند، ولی ایرانیها بسیار عجولانه و خطرناک رانندگی میکنند.
ناگهان حاج حسان به تندی ماشین را کشید کنار جاده و زد روی ترمز. همه تعجب کردیم. علت را که پرسیدم، رویش را به پشت سر برگرداند و به کلیسایی که در پایین جاده، سر پیچی تند قرار داشت، اشاره کرد و گفت: خوب به این کلیسا نگاه کن. دقت که کردم، دیدم یک کلیسای مسیحی ظاهراً متعلق به مارونیهای لبنان است. بیشتر که دقیق شدم، متوجه آرم «حزب کتائب» یا همان فالانژیستهای لبنان شدم که در کنار کلیسا بر بالای ساختمانی بهچشم میخورد.
نام و نشان فالانژیستها، مرا میبرد به اسارت مظلومانه حاج احمد متوسلیان، سیدمحسن موسوی، تقی رستگار و کاظم اخوان که ۱۴ تیر ۱۳۶۱ در منطقه «برباره» در شمال بیروت، توسط نیروهای فالانژ بهرهبری «سمیر جعجع» اسیر شدند و دیگر هیچ خبری از آنها بازنیامد. در لبنان، حزب کتائب و فالانژیستها و «قوات اللبنانیه» شاخه نظامی آن، مترادف است با جنگ، جنایت، وحشیگری و قتلعام فلسطینیها و مسلمانان؛ و حتی در بعضی موارد، دیگر مسیحیان مخالف آنها و فرقهها و پیروان ادیان غیر از مارونی.
وقتی از حاج حسان پرسیدم این کلیسا چه ماجرایی دارد که نگه داشتی تا آن را نشان دهی، چهرهاش درهم رفت و با ناراحتی گفت: چند سال پیش در اوج جنگهای داخلی لبنان که بین فالانژها و مسلمانان بهخصوص شیعیان بود، تعدادی از بچههای حزبالله را به اسارت گرفتند، آوردند جلو در این کلیسا، همین جا.
به ورودی کلیسا اشاره کرد و ادامه داد: مقابل کلیسا و دفتر کتائب، زنان بدکاره و فواحش را آوردند، مشروب میخوردند، عیاشی کردند و به رقص و پایکوبی پرداختند. در همان حال، بچههای مظلوم حزبالله را جلو در کلیسا نشاندند و بهعنوان قربانی، از پشت، تیر خلاص به سرشان شلیک کردند. با شنیدن این حرف، خونم بهجوش آمد. تصور اینکه چندسال پیش، همین جا جلو در کلیسا، بچههای شیعه، دستبسته و مظلومانه، میان هلهله و عیاشی فالانژها، نشستهاند و جنایتکاران، مست و وحشی، تیر خلاص به آنها میزنند، دیوانهام کرد. خواستم دوربین را دربیاورم و عکس بگیرم که حاجی نگذاشت. گفت: اگر متوجه شوند، شر بهپا میکنند.
حرکت پشت سر امام خامنهای
خرداد ۱۳۷۵ همراه چندتن از بچههای مقاومتاسلامی، روستا به روستا و شهر به شهر جنوب لبنان را زیر پا میگذاشتیم. میرفتم تا از نزدیک، سنگرها و مواضع مقابله با تجاوزگری صهیونیستها را ببینم و تصویر و گزارش تهیه کنم. هنگام عبور از شهرکهای مسیر، آنچه توجهم را بسیار جلب کرد، تصاویر بزرگی بود که در ورودی و خروجی هر شهر بهچشم میخورد. تابلوهای فلزی بزرگ با طول حداقل ۴ متر که روی آنها تصاویری نقاشی شده بود. با یک حساب سرانگشتی، فهمیدم از حدود ۱۰۰ تابلو، ۳۰ عدد متعلق به رئیسجمهوری و رئیسمجلس لبنان است و از هفتادتای بقیه، حدود ۲۰ تابلو متعلق به حضرت امام خمینی(ره)، ۱۰ تابلو متعلق به حجتالاسلام سیدحسن نصرالله دبیرکل حزبالله و ۴۰ تابلو اختصاص به تصاویر حضرت آیتالله خامنهای دارد. وقتی به حاج حسان تعجبم را از این ترکیب گفتم و اینکه چرا تعداد تصاویر امام خمینی(ره) کمتر از تصاویر حضرت آیتالله خامنهای است، با تبسمی زیبا گفت: مگر بین امام و سیدالقائد تفاوتی هست؟ نه خب، ولی هرچی باشد او امام خمینی است. که باز خندید و گفت: ببین، اشتباه نکنید. الان (سال ۱۳۷۵) هفت سال از رحلت حضرت امام خمینی میگذرد و ایشان به ملکوتاعلا سفر کردهاند، ولی آن که امروز حیّ و حاضر است و بهدرستی همان شیوه و مرام امام خمینی را ادامه میدهد، سید قائد است.
حواست باشد، خیلیها پس از رحلت پیامبر اسلام (ص)، پشتسر پیغمبر گیر کردند و مدام از او دم زدند. انگار امروز هم که ایشان نیست، باید به جسم پیامبر(ص) اقتدا کنند. همان شد که از امام زمان خویش یعنی مولا علی (ع) واماندند.تاریخ همواره تکرار میشود. آنهایی که پشتسر امام خمینی گیر کردند، همانجا خواهند ماند. امروز نیاز است که پشت سر ولیفقیه حاضر و حیّ خویش حرکت کنیم. اگر قرار باشد ما هم پشت امام(ره) بمانیم، که باید در همان روز رحلت ایشان، دیگر قدم از قدم برنداریم و فقط توی سر خود بزنیم و گریه کنیم. ما امروز با اقتدا به ولی زمان خویش است که اینگونه جلو صهیونیستها قد علم میکنیم و بهلطف خدا پیروز هم خواهیم شد.
منابع:
ویکی شیعه 12145
پاتوق کتاب توضیح کتاب عقل درخشان 528596
خبرگزاری دفاع مقدس 569832
خبرگزاری حوزه 5897421