زندگی و شهادت سید محمدهادی نصرالله فرزند دبیر کل مقاومت لبنان

تازه داماد حزب‌الله

روز دوازدهم سپتامبر سال 1997 سه تن از رزمندگان حزب‌الله در حمله به یکی از مواضع ارتش اسرائیل در نزدیکی پایگاه صهیونیست‌ها در جنوب لبنان به شهادت رسیده و پیکر آنان به دست نیروهای اسرائیلی افتاد و به سرعت مشخص شد که یکی از این سه تن، هادی، فرزند سیدحسن نصر‌الله است. سحرگاه سرد روز چهارشنبه نوزدهم ژانویه سال 1979 در روستای بازوریه، پدر، اولین فرزند خود را گرم در آغوش می‌گیرد و در گوش او اذان اقامه می‌کند: «حی علی الفلاح، حی علی خیر العمل». از بدن نوزاد، شبنم می‌تراود و بوی عطرآگین او با نسیم سحر درهم می‌آمیزد و در بلندترین قله «جبل الرفیع» مسکن می‌گزیند. این رایحه بهشتی، روح «سید محمد‌هادی نصرالله» است که 17 سال بعد به آسمان هفتم عروج می‌کند.

سید هادی نصرالله در دوران آموزش رزم مقدماتی در اردوگاه های تمرینی حزب الله لبنان

زندگی‌نامه مردی که از ابتدا فروتن بود
 از آغازین روزهای کودکی، نشانه‌های نبوغ، تیزهوشی، ثبات شخصیت، خوشرویی، مهربانی، خدمتگزاری و فروتنی در سیمای محمد‌هادی هویدا بود. او همواره برای برادرانش محمد جواد و محمد علی و یگانه خواهرش زینب، برادری مهربان ودوستی وفادار بود. محمد‌هادی در سن چهارسالگی وارد مدرسه «الناصر» و سپس مدرسه «الرسول الاعظم(ص)» در شهر بعلبک در منطقه بقاع شد. پس از انتقال خانواده به بیروت، سید ‌هادی تحصیلات خود را در مجتمع آموزشی «المصطفی» ادامه داد. این مجتمع بزرگ آموزشی زیر نظر حزب‌الله اداره می‌شود.
ورود به حزب‌الله مثل بقیه مردم
در سال سوم متوسطه و در حالی که بیش از 15 سال نداشت، با موافقت پدر، به طور موقت ترک تحصیل کرد تا به صفوف رزمندگان مقاومت اسلامی بپیوندد. حضور در صفوف مقاومت و عضویت در تشکیلات حزب الله مستلزم طی مراحل شدید گزینش امنیتی بود که این کار در مورد افرادی مانند هادی نصرالله (پسر سیدحسن نصرالله) در زمان ورودش به حزب الله نیز انجام شد. مسئولان حفاظت اطلاعات حزب الله او را خواستند و درمورد او تحقیق کردند. او با لبخند پاسخ داد: «من پسر سیدحسن نصرالله هستم.» در جوابش گفته شد: «مهم نیست. اطلاعات شخصی‌ات را بنویس.» هادی نصرالله پیش پدر خود می‌رود و به او می‌گوید: «پدر شما دستور دادید که من را اذیت کنند و اجازه ورود به گروه را به من ندهند.» سیدحسن نصرالله در پاسخ گفت: «سیستم مقاومت این‌گونه است باید جوابگو باشید.» و به این ترتیب سید هادی نصرالله مجبور شده بود 14 صفحه در مورد خود بنویسد.

جهاد در میدان رزم و ازدواج
حضور در صفوف مقاومت و میدان‌های رزم، همه توجه و تلاش محمدهادی را به خود معطوف کرده بود و بسیاری از روزهای عمر خود را در جبهه‌های جهاد و قهرمانی سپری ‌کرد و با ارتفاعات «جبل صافی» و «اللویزه» و «ملیتا» انس ‌گرفت. هرگاه به شهر و خانه باز می‌گشت، بیش از دو یا سه روز در خانه نمی‌ماند؛ زیرا تاب دوری از دوستان همرزم خود را نداشت و دوری از آن‌ها را با راز و نیاز با پروردگار و دعا و تلاوت قرآن جبران می‌کرد. محمدهادی در روز چهارم آوریل سال 1997 با دختر شیخ علی خاتون، پیمان زناشویی بست. او در دوران نامزدی تلاش کرد از همسرش بانویی نمونه بسازد. سید محمدهادی نصرالله که یکی از رزمندگان مقاومت اسلامی بود و هر لحظه امکان داشت به فیض شهادت نایل شود، کوشید همسرش را برای چنین روزی آماده کند و سرانجام تلاش‌های او به ثمر رسید.

آخرین وداع
آخرین خداحافظی‌هادی با خداحافظی‌های پیشین متفاوت بود. مادر می‌گوید:«هادی در آخرین خداحافظی بسیار آرام بود و لبخندی پنهان درچهره‌اش دیده می‌شد، انگار می‌خواست چیزی را از من پنهان کند. هنگامی که به من اطلاع دادند هادی همراه سه رزمنده دیگر مفقود شده‌اند، تسلیم اراده خدا شدم. به خدا توکل و همه چیز را به او واگذار کردم.» او در واکنش به اسارت پیکر فرزندش توسط نظامیان صهیونیست می‌گوید: «این پیکر هم مانند اجساد سایر شهیدان مقاومت است، تفاوتی میان آنان نیست. من نیز مادری چون مادر سایر شهیدان هستم. در اخبار شنیده‌ام که دشمن پیشنهاد مبادله پیکر فرزندم با اجساد نظامیان صهیونیست را کرده که در جریان عملیات ناکام انصاریه در لبنان مانده‌اند. او کورخوانده است و باید پیکر همه شهیدان را بدهد و اسیران را آزاد کند. تنها یک پیکر را قبول نداریم و تسلیم پیشنهادهای وقیحانه اشغالگران نمی‌شویم».
 
ماجرای شهادت
روز دوازدهم سپتامبر سال 1997 سه تن از رزمندگان حزب‌الله در حمله به یکی از مواضع ارتش اسرائیل در نزدیکی پایگاه صهیونیست‌ها در محور «سجد» در «جبل الرفیع» در منطقه اشغالی «اقلیم التفاح» در جنوب لبنان به شهادت رسیده و پیکر آنان به دست نیروهای اسرائیلی افتاد. تلویزیون اسرائیل بدون اطلاع از هویت این سه نفر، تصویر خون‌آلود آنان را به نمایش گذاشت، به سرعت مشخص شد یکی از این سه تن، سید هادی، فرزند سید حسن نصر‌الله، دبیر کل حزب‌الله است. انتشار این خبر همانند بمبی در جامعه لبنان صدا کرد و تحول بسیار مهمی در پی داشت.

شهیدی که مردم را متحد کرد
در تاریخ لبنان، چه در زمان جنگ داخلی و چه در مقابله با تجاوز نظامی اسرائیل، هیچ‌گاه دیده نشد فرزند یکی از رهبران گروهای سیاسی و یا شبه نظامیان در راه مبارزه کشته شده باشد. این واقعه، موجی از احساسات جوشان همدردی، احترام و شیفتگی را نسبت به دبیر کل حزب‌الله در میان همه طوایف مذهبی لبنان در پی داشت، به گونه‌ای که همه آحاد ملت لبنان از هر دین و مذهبی، تحت تأثیر شدید این واقعه قرار گرفتند. رهبران سیاسی لبنان نیز یکی پس از دیگری به دیدار سید حسن نصر‌الله رفته و ضمن گفتن تبریک و تسلیت به مناسبت شهادت سید هادی نسبت به شخصیت مبارز و صادق دبیر کل حزب‌الله، مراتب قدردانی و احترام خود را ابراز داشتند. این ابراز همدردی و احترام منحصر به لبنان نبود و افرادی چون امیر عبد‌الله، ولیعهد عربستان نیز برای نخستین بار در تاریخ حزب‌الله، با ارسال پیام تسلیت برای دبیر کل حزب‌الله، حمایت خود را از مقاومت اسلامی اعلام کرد.

بازگشت پیکر ...
شنبه شب مورخ 27 ژوئن سال 1998، سید حسن نصرالله دبیرکل حزب الله لبنان در دفتر کارش، منتظر ورود کاروان پیکرهای شهدای لبنانی بود که در پی مذاکرات غیرمستقیم و موفقیت‌آمیز میان حزب‌الله و اسرائیل، به میهن باز می‌گشتند. پیکرها کفن‌پوش و در پرچم سرخ‌رنگ لبنان پیچیده شده بودند. آقای دبیرکل چهره آرام رهبر 40 ساله‌ای را داشت که ظاهری ساده و آراسته و محاسن سیاه و انبوهش که مرزی میان عمامه سیاه و محاسن او دیده نمی‌شد، چشم همگان را خیره می‌کرد. او منتظر رسیدن پیکر فرزند خود، سید هادی بود که یک سال قبل در نبرد با صهیونیست‌ها در منطقه اشغالی «سجد» در نوار امنیتی جنوب لبنان به شهادت رسیده بود. درک احساس سید حسن نصرالله درباره بازگشت پیکر فرزندش چندان دشوار نبود، اما سخن درباره تحصیلات، نوجوانی، همسالان، داوطلب شدن سید هادی برای حضور در میدان رزم، آخرین ملاقات او با پدر و واکنش مادر داغدیده، بسیار دشوار بود.

شهید، الگو، اسوه و مایه عزت و سربلندی امت است
در میان سخنان سید حسن، این نکته توجه همه را جلب کرد. او گفت خبر شهادت فرزندش سید هادی و سه نفر از همرزمان او را روز جمعه‌ای به او اطلاع دادند که فردای آن روز قرار بود مراسم پرشوری با حضور توده مردم به منظور همبستگی با مقاومت برگزار شود. سید حسن نصرالله گفته بود: «سعی کردم با لغو مجلس عزاداری، برنامه مراسم را تغییر دهم تا برخی از افراد تصور نکنند به خاطر هادی و همرزمان او ترتیب داده شده است. این شیوه مناسبی برای استقبال از پیکرهای شهدا نیست. بر شهید نباید گریست. شهید الگو، اسوه و مایه عزت و سربلندی امت است. طبق برنامه قرار بود که بعد از مراسم عزاداری سخنرانی کنم. هنگامی که پشت تریبون قرار گرفتم با ده‌ها دوربین تلویزیونی با نورافکن‌های قوی روبه‌رو شدم. گرما فوق‌العاده طاقت فرسا بود. به ویژه اینکه نورافکن‌ها حرارت زیادی تولید می‌کردند و به چشم انسان آسیب می‌رساندند به‌خصوص برای کسانی مثل من که از عینک استفاده می‌کنند، خیلی دشوار است. سخنرانی را مثل همیشه شروع کردم و لحظاتی بعد احساس کردم چیزی را نمی‌بینم. از شدت گرما، عرق از سر و صورتم سرازیر شده و شیشه‌های عینکم را پوشانده بود. خواستم دستم را دراز کنم و از روی میز تریبون دستمال کاغذی بردارم و عرق روی چشم و صورتم و دست کم شیشه‌های عینکم را تمیز کنم. اما در یک لحظه به فکرم رسید که برخی از دوربین‌های تلویزیونی ممکن است برنامه تولیدی خود را به اسرائیل بفروشند و همه گمان کنند که من برای فرزندم گریه و اشک‌هایم را پاک می‌کنم، بنابراین ترجیح دادم صورتم خیس بماند، ولی به دست دشمن بهانه ندهم که بگوید پدر داغدیده، پشت تریبون ایستاده بود و برای جوان ارشد خود گریه می‌کرد و در عین حال دیگران را به شهادت در راه خدا فرا می‌خواند. من یکی از خانواده‌های شهدا بیش نیستم». پیکر 40 شهید را زیر یکی از سوله‌های فرودگاه بین‌المللی بیروت، کنار یکدیگر چیده بودند.

وداع با تازه داماد حزب الله
دسته موزیک گارد ریاست جمهوری برای نواختن مارش عزا وارد فرودگاه شد تا به شهدای راه آزادی میهن ادای احترام کند. سید حسن نصرالله نیز با یکایک پیکرهای شهدا خداحافظی کرد تا به پیکر فرزند خود سید هادی نزدیک شد و در گوش عزیزش کلماتی را زمزمه کرد. سپس بر پیکر همه شهدا نماز اقامه و با همه آنان خداحافظی کرد و مانند سایر خانواده‌های شهدا به سراغ کار خود رفت، با این تفاوت که او رهبر و مسئول کاروانیان آزادسازی لبنان است. برای تشییع تازه داماد، پرچم‌های زرد رنگ حزب‌الله و پلاکاردهای تبریک و تسلیت شهادت بر در و دیوار ورودی حسینیه حضرت زینب(س) آویخته شده بود. مادر و بازماندگان شهید آرزو داشتند مراسم عروسی سید هادی را در این حسینیه برگزار کنند و به‌زودی از آنجا به خانه زناشویی برود.

مجلس عروسی که صحنه وداع بود
 در جایگاهی در صدر مجلس، دسته گل بزرگی به چشم می‌خورد و عکس شهید، میان گل‌ها قرار داده شده بود. قاریان به ترتیب، آیه‌های قرآن را تلاوت می‌کردند. دختران نیز داوطلبانه شیرینی و حلوا میان عزاداران توزیع می‌کردند. پلاکاردهای تبریک شهادت سید‌هادی نصرالله به امام زمان(عج) و امام خمینی (ره) و سید حسن نصرالله، دیوار حسینیه را پوشانده و روی یکی از این پلاکاردها نوشته شده بود وعده پیروزی ما بر اسرائیل، در کنار گذرگاه‌های مرزی فلسطین اشغالی است. درصدر مجلس مادر شهید و در سمت راست او، نامزد شهید، دوشیزه بتول شیخ علی خاتون و نزدیک او زینب نصرالله خواهر 12 ساله شهید و در سمت چپ فاطمه یاسین، مادر بزرگ‌های پدری و مادری شهید نشسته‌اند. «خدا به شما پاداش نیک بدهد» و «شهادت برشما مبارک باشد» از جمله عباراتی بودند که پیوسته به گوش بانو فاطمه یاسین، همسر سید حسن نصرالله، می‌رسید. چشمان گریان برخی از تسلیت‌گویان و سخنانی نظیر همه ما به شهادت ایمان داریم، اما توان تحمل چنین لحظاتی را نداریم، مادر شهید را آزار می‌دهند. عبارات تحریک‌آمیز برخی از زنان هرگز خللی در صبر و شکیبایی مادر شهید به وجود نمی‌آورد. بانویی به مادر شهید گفت:«در تلویزیون همسرتان را آرام دیدم. انتظار نداشتم شما را هم این قدر آرام و شکیبا ببینم، زیرا شما مادر هستید». فاطمه یاسین با افتخار بیان می‌کند: «گمان می‌کنم درتربیت فرزندم موفق بوده‌ام. با شهادت او بهره‌مند شدم. زیان نکرده‌ام و بی‌تردید روز قیامت، نزد اهل بیت(ع) از من شفاعت خواهد کرد. این دنیا گذرگاه آخرت است و هادی راه را کوتاه کرد».

سید هادی نصرالله به روایت پدر
سید حسن نصرالله این‌گونه شهادت فرزند خویش را روایت می‌کند: گاهی عملیاتی در داخل مناطق اشغالی داشتیم. شهید هادی در برخی از این رشته عملیات شرکت می‌کرد. در یکی از آن رشته عملیات‌ها در منطقه اقلیم التفاح ایشان با تعدادی از برادران رزمنده با گروهی از نظامیان صهیونیست برخورد کرد و در درگیری با این گروه، هادی و دو تن از برادران شهید شدند. پس از آن میان رزمنده‌های ما و صهیونیست‌ها درگیری گسترده‌ای رخ داد و کار به جایی رسید که تعدادی از سربازان و افسران ارتش لبنان نیز در کنار رزمندگان ما علیه صهیونیست‌ها وارد عمل شدند و جنگنده‌های دشمن منطقه را به شدت بمباران کردند و تعدادی از ارتشی‌های لبنان را هم به شهادت رساندند. این حادثه خیلی مهم بود؛ چرا که برای اولین بار تعدادی از نیروهای ارتش در کنار رزمندگان مقاومت به شهادت رسیدند. شاید حضور هادی میان شهدا، ‌این حادثه را برای مردم پررنگ تر و برجسته تر نشان داد و از نظر سیاسی و رسانه ای خیلی مهم جلوه کرد، اما از نظر بنده، هادی که پسر من است مثل دیگر شهداست و هیچ ارزش فوق‌العاده‌ای در قیاس با دیگر شهدا ندارد. او هم مثل دیگر شهدا و رزمندگان است که در میدان شرف و عزت به شهادت رسیده‌اند.

فرزند من، مانند بقیه شهدای حزب الله است  
 شهادت پسر من حالت خاصی در حزب الله نیست. در جنک اخیر (جنگ 33روزه) و سال‌های طولانی مقاومت، سران و فرماندهان حزب الله همگی فرزندانشان در خطوط مقدم نبرد با صهیونیست‌ها بوده‌اند. حتی در جنگ اخیر تعدادی از بچه‌های فرماندهان حزب الله در خط مقدم با دشمن می جنگیدند. نمی‌گوییم بچه فلان شخص، فلان جا می‌جنگد.
این‌ها در حزب‌الله طبیعی است. هادی هم در مقاومت بود و در خطوط مقدم خدمت می‌کرد و چون شهید شد همه فهمیدند که در خط اول نبرد با دشمن بوده است. این را با تأکید عرض می‌کنم که بچه‌های فرماندهان و سران حزب‌الله در طول سال‌های مقاومت و جنگ اخیر همگی در خطوط مقدم بوده‌اند. چیزی که رخ داده مخصوص شخص من و پسر بنده نیست که در خطوط مقدم باشد و شهید شود.