فلسطین مسئله‌ای مربوط به سیاست داخلی ایران است

در محاصـــــــرۀ نامــــــــــــــــــــلّت‌ها

اباصالح تقی‌زاده

اباصالح تقی‌زاده

۱. هر کشوری ناگزیر از توجه به معادلۀ قدرت است. معادلۀ قدرت که خود ایدۀی مرکزی قدرت در یک دوره را نشان می‌دهد، پایۀ شکل‌گیری نظم در یک جغرافیای منطقه‌ای یا جهانی است. مثلا امروز، با تمام ملاحظات، هنوز آمریکاست که معادله قدرت در جهان را شکل داده است.  دوستانش را از دور و نزدیک در جبهه‌ای گرد هم آورده و دشمنانش را نیز طبقه‌بندی کرده و بر هر کدام نامی نهاده. همچنین عمدۀ مسائل قدرت در جهان، از تهدیدها و فرصت‌ها، نیز توسط آمریکا تعیین می‌شود. پس ما از طریق توجه به آمریکا می‌توانیم فهمی از ایدۀ مرکزی قدرت و شکل معادلۀ قدرت به دست آوریم. معادلۀ قدرت، همان که اهل سیاست و تحلیلگران در پی آنند، تعادلی یکنواخت و یا آنطور که از کلمۀ معادله به ذهن متبادر می‌شود، موضوعی توزیع‌شده بین بازیگران نیست، بلکه همواره نقطه ثقلی دارد که معرّف آن است.  بازیگرانی که قصد دشمنی دارند باز می‌دانند، سهمی که از قدرت از مسیر این دشمنی خواهند گرفت، تنها در به رسمیت شناختن نقطۀ ثقل معادله ممکن خواهد شد. اینکه معادلۀ قدرت، نقطۀ ثقلی دارد نشان می‌دهد که قدرت همواره شناسنامه دارد. یعنی تعریفی خاص از قدرت تولد یافته و توانسته به توفیق و پایداری برسد و پس از آن در تلاشی برای ترسیم معادلۀ قدرت وارد شده است. البته هیچگاه تعریف و ترسیم قدرت به این سادگی رخ نمی‌دهد و آنگونه که گفته شد ترتیبی در کار نیست، با این حال بدون تولّد تعریفی خاص از قدرت، امیدی به ترسیم معادلۀ قدرت نیست. آنکه کاوشی در مبدا و منشا قدرت نداشته، یا درون معادلۀ قدرتِ ترسیم شده جا می‌گیرد یا هنوز بازیگری نیست و جایی در جهان ندارد. بنابراین سودای حضور در معادلۀ قدرت و بازیگری در آن، بیش از آنکه فرصت‌طلبی بخواهد و تحرّک مدام برطبق منافع، توجهی درونی می‌خواهد متکی بر کشف سرشت قدرت ملّی. یعنی یافتن آن جهت متمایز که ملّتی را به باهم‌بودن مصمم کرده و به آنها کلیتی بخشیده. آن کلیتِ وحدت‌بخش که بدواً فراتر از اقتضائات روزمره است و سرنوشت یک ملّت را نشان می‌دهد، همان مبدایی است که یک ملّت خود را در آن تعریف کرده و صحنۀ قدرت را بر اساس آن تفسیر می‌کند. به عبارت دیگر، او از مسیر این درک درون‌زا، نه‌تنها دوست و دشمن خود را می‌شناسد بلکه بخت آن را می‌یابد که بتواند از معادلۀ قدرت سخن بگوید و در آن جهت رفتار کند.  اگر معادلۀ قدرت در جهان بر هم بخورد، تنها آنها که تعریفی متمایز از قدرت دارند و پیشتر بر ساخت درونی قدرت خویش متمرکز بوده‌اند امکان بازیگری و حضور در کشاکش صحنه را دارند. اما آنها که فرصت‌طلب بودند و به دنبال منافع بالفعل، حتی امکان جایابی خویش را ندارند؛ اصلا بعید نیست که دوست‌شان در کمتر از یک روز دشمن‌شان باشد! حضور در معادلۀ قدرت، وابسته به فراهم آوردن ساخت درونی قدرت است. کشوری که ساختار سیاسی درونی‌اش مولد نیست و نمی‌تواند درک متمایز خود از قدرت را سازمان دهد، در معادلات قدرت شکست خواهد خورد. کار آنجا سخت می‌شود که فراهم آوردنِ ساخت درونی قدرت را نمی‌شود یکبار برای همیشه انجام داد و با طرح‌ریزی فرمی قانونی و یا سازوکاری اداری تمامش کرد. سازمان سیاسی درونی پیوسته باید مبدا قدرت خود را بازیابد و در پیوند با نیروی مردم حیاتش را تازه نماید. یعنی باید بتواند با مردمش در بزنگاه‌های سیاسی، سرشت قدرت ملّی را بازگو و عهد جمعی را محکم کند.
۲. ایران پس از انقلاب اسلامی، بر موقعیت خود در نظم منطقه‌ای و جهانی برآشفت و پای خود را از معادلات تثبیت‌شدۀ قدرت بیرون کشید و به‌ضرورت بر نیروی ملّی خود تکیه کرد. ایران باید می‌توانست از سر نیروی درون‌زای ملّی خود، جغرافیای سیاسی پیرامون خویش را دوباره ترسیم و یا به عبارت بهتر تولید کند. در غیر این صورت، جغرافیای موجود که نظمی شکل‌یافته داشت، او را هضم می‌کرد. اینجا بود که صف‌بندی‌های منطقه‌ای و جهانی اطراف جهت سیاسیِ متمایز ایران شکل گرفت. ایران مقاومت کرد و محوری از هسته‌های سیاسی مستقل در برابر نظم آمریکایی تشکیل داد. ایران با این هسته‌ها و این هسته‌ها با ایران در برابر فشارهای سخت سیاسی، اقتصادی و نظامی مقاومت می‌کردند. هسته‌های مقاومت هرچند همچون ایران کشوری مستقل نبودند اما مسائلی کم و بیش مشابه داشتند، آنها نیز می‌بایست از مردم کشورهایشان یارگیری می‌کردند و با این تکیه‌گاه درونی در برابر نیروها و دولت‌های غربگرای اطرافشان می‌ایستادند. اما این کار دشواری بود چراکه مبارزه علیه نظم مسلّط، زندگی کنونی را به خطر می‌انداخت و شاید مردم را به انصراف از مبارزه مجاب می‌کرد. نظم مسلّط به مرور این موضوع مهم را دریافت و به جای سنگربندی برای مبارزه و سرکوب نیروهای مقاومت، مردم منطقه را به تصاویری از توسعه دعوت کرد. کشورهایی چون عربستان و قطر نیز می‌توانستند مبلغان این دعوت باشند. این شکل از توسعه، به جای مبارزه در کار خنثی‌سازی منطقه از نیروی سیاست بود؛ دیگر اینجا ساخت درونی قدرت یا مهمتر از آن تدارک نیروی ملّی برای استقلال مهم نبود. دیگر لازم نبود، مردم در پی نامی وحدت‌بخش برای خود باشند و کلیتی مستقل را تمنا کنند. وقتی این تمنا از بین می‌رفت، دیگر جغرافیای مقاومت امکان خود را از دست می‌داد.
۳. اسرائیل، در نگاهی حداقلی، پروژه‌ای بود برای تثبیت نظم غیرملّی غرب آسیا. همانقدر که بعد از جنگ جهانی اول، انگلستان کشورهایی را به نحو مصنوعی و مطابق ویژگی‌های قومی و نژادی و فرقه‌ای بوجود آورد و امکان شکل‌گیری دولت ملّی در این منطقه را به محاق برد، پروژۀ عجیب اسرائیل (که مردمی بیگانه از این منطقه، از گوشه گوشه جهان جمع‌آوری شوند و در مهمترین قطعۀ این منطقه که لولای سه جهان است ساکن شوند) قرار بود پادگانی باشد برای حفاظت از این نظم و جلوگیری از شکل‌گیری هر دولت ملّی. بی‌جهت نیست در تاریخ این منطقه، هرگاه دولتی بوجود آمد که حتی به طور نسبی تکیه بر نیروی مردم خود داشت، با اسرائیل وارد نزاع و جنگ شد و البته به شدیدترین شکل سرکوب گشت و به درون نظم مستقر برگشت. دولتی که ملّی باشد در پی جغرافیای مستقل خود می‌رود و چگونه می‌تواند با اسرائیل که موجودیتی مجعول و وابسته است و همچون ویروسی به اینجا و آنجا سرایت می‌کند، بسازد؟ اگر اسرائیل رسمیت یابد، هیچ دولت ملّی در منطقه ما نمی‌تواند مطمئن به رسمیّت خود باشد. به همین جهت است که مسئلۀ فلسطین، لااقل در منطقه سرنوشت‌ساز غرب آسیا، مسئله‌ای مربوط به سیاست خارجی کشورها نیست؛ هر موضعی در قبال اسرائیل مستقیما مربوط به موضع کشورها دربارۀ مردم خویش است. عربستان که قصد کرده با اسرائیل بسازد، به ناچار باید در برابر شکل‌گیری مردمی که درک ملّی از خود دارند و در پی موجودیت مستقل خویش هستند بایستد؛ کوچکترین مایۀ سیاسی در این مردم، خطری است برای عربستان و اینجاست که معنای الگوی جدید توسعۀ این کشور بیشتر روشن می‌شود.
جمهوری اسلامی ایران نیز همواره در برابر این آزمون بوده است. هرگاه گفتار مقاومت تضعیف شد، راه برای پذیرش نظم‌های سیاسی و اقتصادیِ مسلّط باز شد و نیروهای ملّی در فشار قرار گرفتند. دقت کنید اینجا مرادمان از نیروهای ملّی فقط گروه‌های سیاسی باورمند به جمهوری اسلامی نیست، بلکه حتی نیروهای اقتصادی و صنعتی (با هر گرایشی) نیز با افت گفتار مقاومت تضعیف می‌شوند. وقتی ما بخواهیم در معادلاتِ اینک موجود، چه آمریکایی باشد چه چینی، منافع خود را حفظ کنیم، طبیعتا باید از گفتار مقاومت به نفع تنش‌زدایی و عادی‌سازی بکاهیم و در نتیجه امکان‌ها برای نیروهای مستقل ملّی در صنعت و اقتصاد، که می‌توانند با جوانانِ این کشور با هر فکر و عقیده‌ای کار کنند تنگ می‌شود.
مگر نمی‌بینیم هر روز این نیروها به بهانه‌های مختلف (قیمت بالا، تاخیر در تحویل، کیفیت پایین محصول و...) و به شکل مردم‌پسندانه‌ای تحقیر می‌شوند. آنچه به ما اجازه می‌دهد راهی برای رشد نیروهای ملّی پیدا کنیم، نگه‌داشتنِ گفتار مقاومت و صورت متعین آن، مسئلۀ فلسطین است.
بدون مسئلۀ فلسطین، که در تاریخ هیچگاه مسئلۀ فلسطینیان نبوده است، سیاست‌های اقتصادی درون‌زا در منطقه و در ایران امکان شکل‌گیری پیدا نمی‌کنند؛ شما واگن ملّی نخواهید داشت، موتور ملّی نخواهید داشت و حتی مسکن ملّی و ورزشگاه ملّی را نیز از دست خواهید داد. باید دید آیا ساختار سیاسی کشور ما متعهد به ارتباط مستقیم و واقعیِ این دو بعد عمیقا داخلی و عمیقا خارجی خواهد بود، یا به بهانۀ کارآمدی و معیشت مردم و منافع ملّی، آنها را در یک فاصله دروغین از هم قرار خواهد داد؟