برنامه تولید کافی نیست نیروهای مولد باید مؤتلف‌ شوند

معنای سیاسی تولید و ساخت قدرت

علیرضا بلیغ

علیرضا بلیغ

قریب به یک دهه از عمر طرح مسأله تولید و اقتصاد مقاومتی می‏گذرد. در طول این سال‏ها بر این امر با بیان‏های گوناگون و با تفاصیل متعدد تأکید شده اما ما هنوز از دستیابی به یک اقتصاد ملی ناتوان مانده‏ایم. اقتصاد ملی اقتصادی است که نسبت وثیقی با خواست و ارادة سیاسی یک ملت داشته باشد. جمهوری اسلامی تنها کشوری در جهان معاصر است که در شرایط بسط سیاست‏زدایی پس از جنگ جهانی دوم و در لحظه‏ای که حتی شوروی نیز با روی کارآمدن خروشچف به تدریج در ورطة این سیاست‏زدایی فرومی‏غلتید صاحب ملت شد و اراده کرد حصارهای نظم از پیش تعریف شدة جهانی را بشکند؛ نظمی که به رغم یک انتقال کانونی از بریتانیا به امریکا عمدة قواعدش که بر پایة آن کشورها می‏توانستند واجد موقعیتی در آن باشند تغییری نکرده بود.
در این نظم مقیاس تحلیل جهانی و واحد تحلیل فرد است چرا که از لوازم مرگ سیاست در جهان کنونی سرکوب، حذف یا خرد کردن هرگونه هویت جمعی سیاسی به واحد کوچکتر و در آخرین ایستگاه فرد است. انقلاب و امتداد آن در پهنة جغرافیای مقاومت آخرین خیزش برای ایستادن در برابر این مرگ آرام بوده است؛ مرگی که اگرچه در غرب آسیا و شمال آفریقا با خون‏ریزی‏های بسیاری همراه بوده اما نه تنها برای عموم زندگان در این منطقة بلاخیز و دیگر نقاط جهان در همان آرامش و متانت در حال وقوع است بلکه خون‏های ریخته شده را به پای آن مرگ آرام عمومی موجه جلوه می‏دهد.
با توجه به موقعیت و شرایط و قابلیت‏های ایران امکان حضور او در این نظم تنها به یکی یا تلفیقی از این اشکال میسر است: تأمین مواد اولیة خام، بازار مصرف انبوه و نیروی کار ارزان قیمت برای صنایع مونتاژی. پذیرش این نقش‏ها خواسته یا ناخواسته دولت‏ها را به نیروی حافظ منافع نظم مستقر بدل کرده و آرایش درونی قدرت و سیاست متناسب با آن تغییر کرده و یا برای بقای آن مقاومت می‏شود.
ظهور دوبارة سیاست در ایران می‏رفت تا این آرایش درونی را تغییر دهد اما در حالی که شاید دور از دسترس نبود تا ملاقات اقتصاد و سیاست در نقطة زایش تولید و گره خوردن آن با تجارت ضامن بقای ایران به مثابة ملت باشد گریزگاهی تازه پدیدار باشد تا این بار سیاست در نقطه‏ای تخلیه شود که کمترین خدشه را به حضور ایران در نظم جهانی وارد کند. این همان چیزی است که در نقطة حاد خویش در تنش دیپلماسی و میدان نمایان شد. در واقع همواره تلاش شد تا سیاست در شکلی از کنش منطقه‏ای حضور داشته باشد اما کمتر صحنة سیاست داخلی به صورت اساسی به سوی آرایشی بیرون از قواعد نظم جهانی حرکت کرد. در یک روایت سمبلیک اصلاح‏طلبی با پیگیری راهبرد مذاکره تلاش می‏کرد تا با خلق یک طبقة به ظاهر متوسط اما مصرفی راه را از طریق ترویج و نثبیت آموزه‏های اساسی فرهنگ مدرن برای ادغام ایران در نظم جهانی هموار کند و اصول‏گرایی در خوش‏بینانه‏ترین حالت با پذیرش اصل موقعیت خام‏فروشی ایران در نظم اقتصادی جهان به دنبال استقرار یک عدالت توزیعی بود تا هم زمینة حفظ ارزش‏های سنتی را تداوم بخشد و هم از پروار کردن طبقه‏ای خاص که اسب تروای ورود ارزش‏های فرهنگی غرب به درون ایران باشد پرهیز کند.
به عبارت دیگر هیچ یک از دو جناح اصلی کشور در صورت کلی حرکت سیاسی خود به درستی معنای سیاسی تولید را درک نکرده یا آگاهانه به دشواری این مسیر تن ندادند. تنها در این درک سیاسی از تولید است که می‏توان گسست ترمیم‏ناپذیر میان سیاست رسمی و اعلامی جمهوری اسلامی و اقتصاد واقعی و اعمالی آن را مرتفع کرد. جمهوری اسلامی در لحظه‏ای که شراکتی ساختاری با اقتصاد جهانی دارد سیاست‏هایی را فریاد می‏زند که خود می‏داند مبتنی بر آن شراکت ساختاری در عمل نمی‏تواند به آنها وفادار باشد و اگرچنانچه مردانی چون سلیمانی در نقطة عمل خویش پای این سیاست بایستند عجیب نیست که مورد طعن و نقد جناح‏های سیاسی باشند. اگر او هنر تعامل و تعریف همکاری با جریان‏ها و چهره‏های گوناگون سیاسی در ایران را نداشت هرگز لحظة خلق جغرافیای مقاومت را به چشم نمی‏دید.
در فقدان درک معنای سیاسی تولید است که می‏توان اقتصاد را به معیشت و مصرف فروکاست و سیاست را به صحنة نمایش لیست‏ها و حضور گفتاردرمانگران در نقش ارائه‏دهندة فهرست انتخاباتی بدل نمود. از مهم‏ترین نشانه‏هایی که نبود این درک از درون‏زدایی قدرت از مجرای تولید را برملا می‏کند این است که پس از چهل و پنج سال از بزرگترین انقلاب تاریخ معاصر جهان و با وجود گذشت ده سال از تأکید مؤکد بر مسألة تولید و اقتصاد ملی کشوری که فراخوان عمومی آن برای جهان استقلال است می‏تواند 700 کیلومتر ساحل بکر داشته باشد اما آن را به نقطة امیدی برای تولد انسان مورد انتظار خویش بدل نکند.
تولید در ایران نیازمند ساختن یک حزب در کارزار سیاست ایران برای حمایت از خویش و تغییر آرایش قدرت در ایران است زیرا تعادل فاسدی که میان جناح‏های سیاسی موجود در صحنه شکل گرفته و اینچنین وضع مشارکت مردم در سیاست را بی‏رمق کرده با سر دست گرفتن گفتارهای کارشناسی و برنامه‏گرا از میدان به درنخواهد رفت بلکه تمام این گفتارها را در خود می‏بلعد بی‏آن که کوچکترین خدشه‏ای بر آن وارد شود. اندیشکده‏ها را نیز مانند دانشکده‏ها به پروژه‏بگیران همان درآمدهای خام‏فروشی تبدیل می‏کند تا برایش بسته‏های سیاستی تولید کنند اما تا زمانی که این سیاست‏ها -به فرض درستی- حاملانی برای ورود به صحنة ادارة کشور نداشته باشند نهایتاً جز محملی تازه برای ارتزاق لشکر فارغ‏التحصیلان بیکار دانشگاهی و البته غالباً مستعد نیستند.
تازه از زمانی که سیاست‏ها بر دوش حاملان خویش وارد معرکة سیاسی می‏شوند می‏توان دریافت که چگونه پیگیری هر سیاستی به سرعت منجر به شکل‏گیری آرایش تدافعی تازه‏ای می‏شود و همین است که اجازه نمی‏دهد که به راحتی راه حل مسائل کشور را به شکل فرمول‏هایی درآورد که تنها نیاز است آن را در نقطة درستش جاسازی کرده و دکمة اجرایش را فعال کرد. بر همین مبناست که تولید در ایران اولاً نه یک برنامه بلکه یک اراده است که برای تحقق آن باید نیاز به مراقبتی دانمی و محاسبة نو به نو از میدان تحقق برنامه‏ها داشت؛ برنامه‏هایی که در تغییر آرایش قدرت مدام یا باید در خود آنها و یا در نسبت آنها با شرایط تازه بازنگری کرد.