گزارشی درباره نو سفران این میهمانی مقدس
مثل فرشته ها شدی
از اولین ماه رمضانی که روزه کامل گرفتهاید چه خاطرهای دارید؟ حال و هوای سفره افطار، خواب و بیداری سحر، نوشیدن آب و سلام بر حسین، روضههای بعد از روزه، ... آی روزه اولیها، آی نو سفران، در این ماه خدا، وقتی تشنه شدید، نام حسین دلتان را آرام میکند. زیاد بگویید سلام بر حسین. آی پدر و مادرها، فرشتگان نو سفرتان با روزههای کاملشان چطورند؟ هوایشان را چطور دارید؟ ما هم برای همه آقاپسرها و دخترخانمهایی که اولین سال روزهداری را با سختیهایش فقط به عشق دستور الهی سپری کردند، آرزوی سعادت و سلامت داریم.
سمیه ملاتبار
نویسنده
- ساجده دوست دارد تمام روزهها را کامل بگیرد با اینکه میگویم میتوانی استراحت کنی با یک مسافرت یک روزه، ضعیف شدهای و... ولی نمیپذیرد، حتی ناراحت میشود وقتی از ما این حرفها را میشنود که میگوییم نمیتوانی، نگیر.
انگار ساجده معصومیت خاصی گرفته. انگار اعتمادبهنفس بالایی هم پیدا کرده است. به روزه گرفتن بهعنوان یک کار سخت افتخارآمیز نگاه میکند که انجام کاملش انگار برایش باعث پیروزی بزرگی میشود. در خانواده همسرم، دخترعمهها و پسرعموهایش هم روزه کامل میگیرند و چون میخواهد با آنها از تجربه خودش صحبت کند، تحملش بالاتر رفته است.
من و همسرم هم سعی میکنیم گاهی سر سفره افطار کنار پنیر و فرنی یا سوپ و آش، یک خوراکی که با پنیرپیتزا درست شده باشد هم بگذاریم چون ساجده عاشق هر غذایی است که با پنیرپیتزا درست میشود. در طول روز هم گاهی من و پدرش وقتی که از سر کار میرسد، برایش در رختخواب یا حالت استراحت کتاب میخوانیم، نوازشاش میکنیم یا در همان حالت استراحت با هم فیلم میبینیم. کلاً برای اینکه تحملش بیشتر شود، به همراهی ما خیلی نیاز دارد. پدرش این روزها بیشتر در خانه صدایش میزند «فرشته من» چون میگوید «مثل فرشتهها شدهای.»
برای اینکه ساجده امسال را روزه کامل بگیرد، ما پیش متخصص تغذیه هم رفتهایم که دخترمان چه برنامه غذایی برای افطار و سحر داشته باشد، چون سبک غذایی درست برای روزهدار مخصوصاً در سالهای اول روزهگرفتن خیلی مهم است. در فرهنگ ما روزهداری به این شکل جا افتاده است که فقط یک زمانهایی غذا نخوریم و در وقتی که مجاز به خوردن غذا هستیم، با بدترین شکل ممکن به بدنمان آسیب میزنیم. در حالیکه روزهگیری روش تغذیهای مناسب خودش را دارد که بهتر است روزه را با چه غذاهایی افطار کنی و چطور روزهگرفتن را شروع کنی تا بدن با روزهداشتن آسیب نبیند.
روزهداری اگر به شکل صحیح نباشد و اصول تغذیهای صحیح رعایت نشود، مشکلات گوارش و معده به وجود میآید. روزهگرفتن اصول دارد و علم تغذیه با پیشرفتی که دارد در این مورد هم صحبتهای تخصصی زده است. خیلیها بهدلیل آسیبی که از روش ناصحیح در روزهداری خوردهاند، در بزرگسالی نمیتوانند روزه بگیرند. اما دکتر تغذیه گفت، ساجده مشکل خاصی ندارد، روزهگرفتن با این اصول درست هیچ آسیبی به جسمش نمیزند و گرسنگی و تشنگی به نحوی فلسفه روزه است. این صبر و گرسنگی حتی در اخلاق بچهها هم تأثیر مثبتی دارد، مخصوصاً برای بچههای این زمانه که ممکن است رفاه زده هم شده باشند بسیار مفید است.
خودم هم در غذاهای افطار تا سحر، سعی میکنم از زنجبیل و فلفل و سیر استفاده نکنم و ترشیها را کنار غذا نیاورم. شربت تخم ریحان و خاکشیر و سکنجبین را هم هر شب آماده میکنم و سعی میکنیم تا میتوانیم سالاد کاهو در خانه داشته باشیم تا استفاده کنند.
- پسر من هم در آخر ماه رمضان و هم در طول ماه رمضان از طرف پدر و بستگانمان هدیه میگیرد. گاهی ما والدین فکر میکنیم که بچهها هنوز خیلی کوچک و ضعیف هستند یا حتی از نظر روحی هم آمادگی روزهگرفتن ندارند اما لطف خدا باعث شده است که ما خودمان هم با شگفتی روبهرو شویم. من فکر میکنم نقش همسن و سالهای احمد در گرایشهای دینیاش خیلی تأثیرگذار بوده، حتی تا الان ندیدهام که روزه به احمد آسیبی بزند.
ما وقتی برای افطار به خانه پدربزرگ و مادربزرگها و عموها و داییها میرویم، سعی کرده بودند که به احمد هدیه هم بدهند. حواسشان بود. این رسم را پدر و مادرهای ما در خانواده رواج دادهاند. ما هم در سالهای قبل برای برادرزادهها و خواهرزادههایمان همین کار را کرده بودیم. برای همین بچهها تحت تأثیر این هدایا هستند و سبب هم شده که بیشتر به این ماه و میهمانی اهمیت دهند.
یک بار هم برای افطار سالاد اُلویه و نان گرم تهیه کرده بودم و دوستان احمد را دعوت کرده بودیم که در مسجد کنار هم به میزبانی ما افطار کنند. خوردن افطار در جمع دوستانه سبب شده بود که دو سه نفر از پسرهایی که روزه نمیگرفتند، آن روز را روزه باشند و ما اصلاً فکر نمیکردیم که این میهمانی یک عامل تشویقی هم بشود.
- من سعی میکنم دخترم باران در طول روز که روزه است را بیشتر بخوابد و شبها بیدار باشد تا هم مواد غذایی و آب بیشتری تا سحر دریافت کند و هم باعث بشود که خواب روزش بیشتر شود. باران یک بار در طول روز گفت دلش میخواهد بعد از افطار به استخر برویم، من هم برای خوشحالیاش همه کارهای خانه و سحری را زودتر انجام داده بودم که بعد از افطار با دخترم به استخر بروم.
ماه رمضان و روزهگرفتن باران باعث شده که بیشتر به حرف ما گوش بدهد، مخصوصاً در مورد غذاها که وقتی میگوییم فلان غذا را نباید در وعده سحری بخوری، راحت میپذیرد. حتی در خوردن گوشت گوسفند، زرده تخممرغ عسلی که قبلاً مقاومت زیادی نشان میداد، عاقلتر شده و صبرش هم بیشتر شده است.
تنها سختی باران این است که زمانی که روزه است، زمان آزاد بسیاری دارد ولی نمیتواند کار خاصی انجام دهد.
معلم مدرسه باران هم در طول روز یک بار در گروه کلاس برای بچهها صحبتهای خوبی میکند و میگوید باعث افتخارشان هستند که توانستند بندگی کنند و کارهای خوب بیشتری انجام دهند. از ما هم میخواهد که حسابی بچهها را تحویل بگیریم و در برنامه غذایی، خیلی هوایشان را داشته باشیم. دخترم به همراه دوستانش میخواهند یک شعری را بهصورت فیلم از خودشان ضبط کنند و مدام در حال تمرین هستند و میخوانند: خوشبختی یعنی، روزه اولی باشی، عاشق علی باشی... دم معلم و مدرسهشان گرم.
باران عاشق چیزهای براق است، انگشتر، ریسههای لامپ و ستارههای آسمان. وقتی مادربزرگش امسال به او گفت که قلب روزهدار هم مثل این چراغها، براق و نورانی میشود، برای روزهگرفتن مشتاقتر شده بود.
همیشه به باران میگویم خودم وقتی کودک بودم دلم میخواست همه فکر کنند طاقت روزهگرفتن را دارم. موقع افطار، من سیر بودم چون من قبل از آن سراغ جعبههای خرما و زولبیا بامیه، رفته بودم و نصفه بود، اما هیچکسی به رویم نمیآورد و همه میگفتند قبول باشد و شک هم ندارم که خدا هم با لبخندی پدرانه، روزههایم را قبول کرد.
- من سعی میکنم کنار دخترم یکسری از مواد اولیه غذاها را حاضر کنم. حتی برای زولبیا بامیه هم چند فیلم آموزشی دیدهایم و خودمان در خانه درست کردهایم. قبلاً هم تمام لذت دخترم آشپزی بوده، برای همین سعی میکنم این روزها کمک بیشتری از دخترم بگیرم که هم احساس مفید بودن داشته باشد و یاد بگیرد و هم سرگرم بشود.
خودم وقتی روزه بر من واجب شده بود در یک روستا زندگی میکردیم. مادرم هم افطاری و خوراکیهای بعد از افطار را ویژه میچید و هر روز یک شکلات متفاوت برایم جدا میگذاشت. در خانواده شلوغی که داشتیم، خوراکیها با نظم و برنامه توزیع و خورده میشد و اگر من یک شکلات کامل را تنهایی میخوردم یعنی آن مناسبت و اتفاق، بسیار ویژه بود. سحر که بیدار میشدیم، مامان و بابام به نوبت نان میپختند و بعد مامان، کباب. بوی آن نان و کباب تازه بسیار دلانگیز بود. ما آن زمان تلویزیون نداشتیم، اینترنت هم نبود. فقط اگر رادیو را بالای یخچال میگذاشتیم، با زاویه مشخصی و با نویز فراوان میگرفت. ولی افطاریهایمان فوقالعاده بود. هر چند خانواده بانی میشدند و در تکیه محل افطار میدادند. هر روز هم به نوبت در خانه همسایهها دوره قرائت قرآن بود. شبهای احیا هم نهایت شادی ما بچهها بود. نمیدانم چرا ولی تا سحر در تکیه محل میماندیم و میخوابیدیم. برای سحر هم پدر و مادرهایمان با چشمهای قرمز و براق بیدارمان میکردند.
یادم است که اولین ماه رمضان بعد از مکلف شدنم، کامل روزه گرفتم، با اینکه عید نوروز بود و لحظه تحویل سال، ما در مدرسه بودیم. ماه رمضان کودکی من در روستایی دور و بسیار شیرین و خوشطعم و پرهیجان گذشته بود، یک ماه تمام پرهیجان و دید و بازدید. برای همین تمام تلاشم همین است که بچههای خودم هم همین خاطرهها را همیشه بشنوند و خودشان هم همینطوری روزهشان را بگیرند. مادرم موقع نمازصبح در قوری استیل خانه آب را به جوش میآورد که من بهانهای برای وضو گرفتن به خاطر سردی آب حیاط که گازکشی و آب گرم نداشتیم، نیاورم . پدر و مادر ما برای دین ما خیلی زحمت کشیدند. به نظرم ما هم باید این لذتها و نگهبانی از حس و حال زیبای ماه رمضان را برای کودکانمان جدی بگیریم.
- دختر من 10 ساله است و از پارسال روزه میگیرد. ماه رمضان سال پیش کلی هدیه از طرف پدر مرحومم و خواهرم و مادرم گرفت. کلی ذوق داشت و عیدفطر هم با همسرم به اسباببازیفروشی رفت و برای اولین عید فطرش، هدیه انتخاب کرد. من کل ماه رمضان را، افطار و سحر را با نظر دخترم غذا میپزم و هر چیزی که بخواهد را آماده میکنم. سعی میکنم هر شب یک دسر برای سحر داشته باشم چون بیدار شدن برای سحری برای دخترم سخت است. یک شب بورانی، یک شب فرنی شکلاتی. امسال از چند هفته پیش مدام سراغ ماه رمضان را میگرفت و میگفت مامان پس کی ماه رمضان میشود. خودم عاشق ماه رمضانهای خانه پدریام بودم. هر سال با چه شوقی منتظر ماه رمضان میشدیم و وقتی تمام میشد بسیار گریان بودیم. پدر و مادرم ما را عاشق ماه رمضان کرده بودند، با رفتارهایشان، ماه رمضان ما پر از هیجان و لذت و نور بود. برادرم هم چون به تبعیت از ما از 9 سالگی روزهگرفتن را شروع کرده بود، هر شب یک تخممرغ شانسی هدیه میگرفت. تمام مدت سحر و افطار پدرم من را سوار موتور میکرد و تا اذان در خیابان میچرخاند. یک دوربین عکاسی داشتم با تعداد فیلم محدود که به عکس گرفتن از من سر سفره افطار اختصاص داشت، همین تدابیر بود که باعث شد به لطف خدا از 9 سالگی با وجود ضعف ظاهری بدنم، تمام روزههایم را بگیرم.