دوگانه سوزی
روز . داخلی . تاکسی
یادتونه...؟ امسال چند فیلم که فکر میکردند توقیف میشوند یا با اصلاحاتی مواجه شده بودند، خیلی اتفاقی و قبل از اینکه تکلیفشان مشخص شود، سر از بازار قاچاق درآوردند!
محمدعلی النجانی طنزپرداز
راننده درحالی که یقهاش تا حوالی نافش باز بود و لُنگش را در دستش میچرخاند، داد میزد: «آزادی یه نفر. بدو بدو آتیش زدم به مالم!» به ماشین که نزدیک شدم داخلش را سرک کشیدم و دیدم که پر از خالی بود، گفتم: «آقا این که خالیه، پس چرا میگی یه نفر؟» نگاه عاقل اندر سفیهی بهم انداخت و چیزی نگفت؛ ولی از نگاهش چیزهایی خواندم که گفتنش به صلاح آینده و آبروم نیست. همینطور داخل ماشین شرشر عرق میریختم تا بالاخره پر شد و راننده راه افتاد.
به محض شروع حرکت، رادیو را روشن کرد که گفت: «جوان ایرانی سلام...» که راننده با گفتن: «کوفت» دیگر اجازه عرض اندام بهش نداد و موج را عوض کرد که داشت اخبار میگفت: «فیلم دیگری از سینمای ایران به صورت قاچاق وارد بازار شد و در سایتهای دانلود قرار گرفت...» که راننده بوق ممتدی زد و سرش را از پنجره بیرون برد و با گفتن «کدوم حماری بهت گواهینامه داده؟» اعتراض خودش را نشان داد.
خانمی که کنار پنجره نشسته بود گفت: «عجب وضعیتی شده. هر روز تا یه فیلم میخواد بیاد، هنوز تبلیغش پخش نشده نسخهاش تو اینترنت پخش میشه.» راننده گفت: «آبجی! شما چرا باور میکنی؟ اینا کار خودشونه. این کار رو میکنند که حواس ما پرت بشه.» گفتم: «دقیقا میخوان حواس ما پرت چی بشه؟» راننده دوتا بوق زد و سرش را تا کمر از پنجره بیرون برد و گفت: «فدای آق جوات. گِل ته کفشتیم. اون کرم خاکیه ماییم!» بعد رویش را به سمت ما کرد و گفت: «این آق جوات فامیلشون تو اطلاعاته. اون میگه.» آقایی که کنارم بود گفت: «نهخیر. اصلا بدین شکل که شما میفرمایید، نیست. این سیاست خودشونه.» راننده آمد چیزی بگوید که گفتم: «شما جلو رو هم نگاه کنی، بد نیستا.» جوابم رو داد: «همینی که هه...» ولی رویش را برگرداند و گفت: «خب عمویی، منم که گفتم کار خودشونه!» آقای کناری گفت: «نه، این خودشونه با اون فرق داره. اینا وقتی فیلمشون توقیف میشه یا زمانی که حس میکنند مخاطب نداره با این کارها ننه من غریبم بازی در میآرن.» خانم کنار پنجره گفت: «وا! چه چیزها که آدم نمیبینه!» پیرمردی که جلو نشسته بود گفت: «الان اگر رضاشاه روحت شاد بود، دو تا از این کارگردانها رو میانداخت تو تنور تا حساب کار دست بقیه بیاد.» راننده پقی زد زیر خنده و گفت: «دو کلوم هم از بابابزرگ عروس.» تا این را گفت تندی زد روی ترمز و ماشین با چرخش به چپ و راست و صدای قیژ ایستاد. خانم کنار پنجره با دیدن صحنه جیغ بنفشی زد و با گفتن «وای» غش کرد. راننده تندی بیرون پرید و رفت بالای سر موتوری که پهن زمین شده بود و با داد گفت: «پاشو بینیم. فکر کردی ما هم ببو گلابی هستیم که برامون فیلم بازی میکنی؟ ما خودمون کارگردان فیلم سوختهایم ها!» وقتی که دید تکان نمیخورد لگدی به موتور زد و به سمت آقای کناریام آمد و گفت: «فکر کنم اینم کار خودشه، نه؟!»