روایت کارگردان «مدیترانه» از ساخت فیلم با موضوع مدافعان حرم

کار ناتمام ما را تمام کنید!

اگر بخواهیم با موضوع جنگ داخلی سوریه و دعوت دولت این کشور برای کمک‌های مستشاری، تشکیل جبهه مقاومت و مدافعان حرم، تیپ‌های فاطمیون یا زینبیون یا امثالهم کاری داستانی ببینیم، لازم است با ذره‌بین دنبالش بگردیم. برخلاف آثار مکتوب و مستند، فیلم و سریال در این موضوع خیلی معدود و کم‌شمار است. در میان شاخص‌ترین سازندگان کارهای این حوزه، نام‌هادی حاجتمند؛ کارگردان شناخته شده و گزیده‌کار مشهدی دیده می‌شود که هم فیلم سینمایی «مدیترانه» را برای فاطمیون ساخته و هم فرصتش را پیدا کرده تا سریال «بچه زرنگ» را در دو فصل بسازد که داستان هر قسمتش زرنگی یکی از مدافعان حرم برای رسیدن به خط مقدم مبارزه با داعش در سوریه است. حاجتمند که سریال «بیست‌کووید» را هم با موضوع همت مردم و کادر درمان برای مقابله با ویروس کرونا در قالبی طنز روی آنتن شبکه 3 سیما دارد، در گفت‌وگویی مفصل به بیان ظرافت‌ها و سختی‌های تولید آثار داستانی با موضوع مدافعان حرم و شهدای فاطمیون پرداخته که از نظرتان می‌گذرد.

در آغاز بفرمایید به گمان شما در حال حاضر سینمای منطبق بر ارزش‌ها در کجای مسیر قرار گرفته است؟
تصور من این است که فاصله معناداری میان سه ضلع اصلی یعنی دوستان مدیر و متولی، همکاران فیلمساز و هنرمند و البته این دو گروه با مخاطب وجود دارد. برای حل مشکل فاصله افتادن میان مدیر و فیلمساز و این دو با مخاطب سینما، یک نکته را باید شفاف کرد. مدیران ما معمولاً سعی می‌کنند نزدیک بودن افرادی که قرار است کاری را بسازند، ملاک قرار دهند، یعنی کسی که نزدیک خودشان باشد را دعوت به کار می‌کنند. حتی روی آنتن تلویزیون یکی از مدیران گفت: «از من می‌پرسند چرا با نزدیکان و دوستان کار می‌کنید؟» و او گفت خب بله، من باید با این‌ها کار کنم.
خب، البته بخشی از سینما و تلویزیون نگاه شخصی کارگردان است. یعنی زاویه دید و منظر نگاه شخصی منِ کارگردان است که یک اثر را شکل می‌دهد. تصورم هم این است که زاویه دید شخصی مهم‌ و درستی را انتخاب کردم که اگر آن را آگراندیسمان کنم و برای مخاطب به شکل درست و صحیح برجسته شود، احتمالاً اتفاق خوبی می‌افتد. نکته اینجاست؛ مدیری که قرار است حمایت کند، معمولاً نمی‌داند آیا کارش درست است یا خیر. در کل وقتی فیلم‌نامه‌ای دستتان دارید و با مدیران قرار است برای ساخت آن تعامل کنید، خیلی زود متوجه می‌شوید کسانی انتصاب شدند که الزاماً درک فرهنگی – سینمایی لازم را ممکن است نداشته باشند. این سبب می‌شود کسی را برای پروژه‌های تولید رسانه‌ای بیاورند که فقط حرف آن‌ها را بشنوند. یعنی دقیقاً آن چیزی که من مدیر می‌گویم را انجام دهد.

خود شما این نگاه را تجربه کردید آقای حاجتمند؟
سال 1395 که فیلم‌نامه مدیترانه را شروع کردم، هنوز آتش جنگ سوریه شعله‌ور بود. خیلی از چهره‌ها از جمله خود حاج قاسم در قید حیات بودند. این کار، یک تله‌فیلم برای شبکه استانی خراسان رضوی بود و اصلاً قرار نبود یک پروژه سینمایی و ملی باشد. به همین دلیل هم مبلغ کار در سطح استانی بسته شده بود. ما آن سال در مجموع حدود 700 میلیون تومان بودجه داشتیم، در حالی که ساخت یک اثر اشل آپارتمانی دست‌کم چهار یا پنج برابر این عدد هزینه داشت. وقتی کار را ساختیم، در بخش بین‌الملل جشنواره جهانی فجر هم آن را ارائه کردیم که توانست تندیس افتخار بگیرد. با این همه، تله فیلمی‌بود که عملاً ری‌اکشن یک فیلمساز برای شبکه استانی خودش بود و هیچ‌کدام از این اتفاقات در برنامه نبود. البته هیچ‌کدام سبب نشد ما کار را عادی و دست پایین قلمداد کنیم. اتفاقاً سعی کردیم یک زمین بازی جدید طراحی کنیم که همه آثار پس از ما هم در آن میدان جدید که شکل دادیم، بازی کنند. ایده ما این بود: منبع مرکزی آب شهر حلب مسموم شده و مردم شهر به آب شرب دسترسی ندارند، حال چند مهندس مشهدی قرار است بروند آنجا که تصفیه‌خانه آب شهر را راه‌اندازی کنند؛ یعنی درست زیر چکمه‌های داعش. در این بین همسر یکی از مهندسان به دنبال نجات شوهرش به سوریه می‌آید. حالا اصلاً چرا همه این‌ها را گفتم؟ چون جایی مهم از ساخت این قصه، برای ما یک اتفاق عجیب افتاد! بخشی از امکانات و هزینه‌های ما را بنا بود دفتر پدافند غیرعامل وزارت نیرو در شرکت آب تأمین کند، اما با خواندن طرح و فیلم‌نامه، ناگهان زد زیر میز، آن هم فقط پنج روز مانده به شروع فیلم‌برداری!

چه مشکلی در کار وجود داشت؟
به ما گفتند ایده مسموم شدن منبع مرکزی آب شهر باید به کل حذف شود. بعد هم که به تبع آن قرار بود صف‌های مردم با پیت آب برای گرفتن سهمیه آب شرب را نشان دهیم، مورد اشکال بود. خب این نهاد اصلاً نه فرهنگی است، نه سینمایی، نه مربوط به بخش مستشاری نظامی‌ما در سوریه است. اما خیلی راحت از ما خواست یال و دم و شکم شیر کار را کنار بگذاریم. ما چند بار توضیح دادیم این‌ها مسئله پدافندی ایجاد نمی‌کند، اما فایده نکرد. مدیری در تهران در دفترش نشسته و اصلاً دقت نمی‌کند ما به جای پرداختن مستقیم به وجه نظامی‌کار، مهندسان شرکت آب را به عنوان قهرمانان نجات مردم انتخاب کردیم که از زاویه دید آنان مدافعان حرم نیز برای مخاطب بازنمایی می‌شود. آن مدیر اصرار داشت چنین چیزی را اگر بسازیم، به داعش آموزش می‌دهیم علیه ما استفاده کند! هر چه گفتیم داعش یک بار چنین طرحی را داشته و انجام داده و نیاز به آموختن از ما ندارد، فایده نداشت، دست آخر هم راه به جایی نبردیم و کار را وقتی می‌بینید، احساس می‌کنید کاراکتر مهندس شرکت آب در نیامده و اصلاً بخش‌هایی از کار که بی‌ربط است عملاً برای پر کردن زمان فیلم به آن اضافه شد. همه این‌ها به دلیل نبود اعتماد یک مدیر به طرح فیلمساز بود. آخرش هم با همه آنچه آن آقای مدیر پدافند غیرعامل گفت کار را خروجی گرفتیم.

به طور دقیق این بی‌اعتمادی چه تأثیری در فضای ساخت کارهای داستانی برای مدافعان حرم داشت؟
از این دست اتفاقات کم نیست. کوتاه و صریح بخواهم بگویم نتیجه‌اش این است که فیلمساز با اینکه اذعان دارد قصه خیلی داریم و محور مقاومت پر از روایت‌های جذاب و قابل پرداخت است، اما آن قدر تصمیم‌گیر و رئیس برای ساخت اثر در این حوزه هست که چون صاحب قدرت و جایگاه هستند و نفوذ بر نتیجه دارند فیلمساز عطای کار را به لقایش می‌بخشد. فیلمساز که نمی‌تواند برود در میدان همه این افراد که از بخش‌های مختلف ارگان‌ها هستند، کار بسازد. کار ما با همین شرایط و با همین کیفیت، برای خیلی چهره‌های شاخصی پخش شد. سردار مرتضوی، حاج حیدر، فرماندهان ارشد نیروی قدس و خیلی‌ از عزیزان مدافع و برادران افغانستانی فاطمیون وقتی کار را دیدند، با آن ارتباط گرفتند و خیلی تمجید کردند. یکی از فرماندهان ارشد افغانستانی سر صحنه آمده بود تا به ما بگوید: «شما دارید کار ناتمام ما را تمام می‌کنید.» ساخت فیلم تمام شد و پس از انتشار، چیزی از تقدیر و تجلیل برای ما کم نگذاشتند. باز جالب است بگویم یکی از سرداران مسئول در بخشی از بسیج مستضعفین، علیه کار موضع گرفت! ظاهراً ایشان حین اکران از سالن خارج می‌شوند و اذعان می‌کنند این اثر ضد مدافعان حرم و برای تخریب آنان است. به حسب جایگاهی هم که داشتند، به کل نهادهای زیرمجموعه ابلاغ می‌شود هیچ‌گونه حمایتی از این اثر نباید انجام شود. به زبان ما عملاً یک تراژدی رخ داد. تلخ این بود که حتی ایشان نیامد با سازنده کار حرف بزند و پاسخ نکاتش را جویا شود. ایشان ظاهراً فکر می‌کرد کاراکتر مهراوه شریفی‌نیا همسر یک مدافع حرم است، در حالی که او یک مهندس شرکت آب بود و اصلاً در کل فیلم شهید نمی‌شود! همه این‌ها یعنی یک ارگان مهم و بزرگ که باورمند به این ارزش‌هاست، فرصت ضریب یافتن این کار و برجسته شدن مدافعان حرم در سینما را از ما و همه دغدغه‌مندان گرفت.

این اتفاق چه بازخوردی در سطح جامعه فیلمسازان و کارگردانان داشت؟
ببینید بنده دوره‌ای کوتاه در مجموعه فاطمیون خدمتگزار عزیزان بودم و دوستان زیادی در آنجا دارم. از طرفی اعتقادم به این جریان و به ارزش‌های جهاد و مقاومت کاملاً ثابت شده و شفاف بود. فکر می‌کنید همکاران صنف ما - که حتماً همگی از من بیشتر سینما را هم بلدند - وقتی حساب کتاب می‌کنند که اگر با او چنین کردند، پس با ما چه خواهند کرد، اگر بخواهیم سراغ کار در این حوزه و برای این موضوعات برویم؟! بله، بنده قبول دارم کل داستان فاطمیون و هر یک از قهرمانان آن، درامی‌جذاب است و قصه‌های زیادی داریم که قابل ساختن و پرکشش برای مخاطب است. ما یک مهاجر داریم که در ایران میهمان است، باز به کشور سومی‌برای اعتقاداتش می‌رود، نه برای کار یا سرمایه‌گذاری. بنابراین کل ماجرا به سلیقه مدیران بر‌می‌گردد. اگر همیشه تلخ و تند برخورد کنند، طبیعی است که برای ورود بترسیم.

با همه این انتقاداتی که دارید، شما اکنون ایده‌هایی برای ساخت دارید؟
ماجرای رضا اسماعیلی، نخستین ذبیح فاطمیون خیلی خاص است. او یک قهرمان واقعی است. شاید ندانید چقدر نوجوانی او خوب بوده. بنده در مسیر ساخت مستندی درباره او بودم که با خواهر ایشان گفت‌وگوی مفصلی داشتم. آنجا به وضوح متوجه شدم رضا اسماعیلی از همان نوجوانی شهید اسماعیلی بوده است. او در نوجوانی پدرش را از دست داده و برای راحتی خانواده‌اش که مادر و خواهر او بودند، به کار بنایی و آرماتوربندی روی می‌آورد. رضا اسماعیلی اوایل 20 سالگی تازه ازدواج کرده بود و آن قدر در کارش خبره بود و به قول امروزی‌اش زندگی سوسولی خودش را می‌کرد که بقیه سخت باور کردند او به سوریه رفته است. وقتی به خط مقدم رسید و قرار بود رزمندگان برای خود نام جهادی انتخاب کنند، چون هنوز فرزندش به دنیا نیامده بود و نامی‌نداشت، به او گفتند «ابو سه نقطه». می‌دانید که جنگ جای مردهاست، جای کسانی است که واقعاً بلدند مسئولیت بپذیرند و نیروها را هدایت کنند، آنجا دیگر جای آقازاده‌ها و سفارشی‌ها نیست. او در حین نجات یکی از همرزمانش بود که توانست او را رها سازد، اما خودش اسیر داعش شد. خیلی عجیب و دردناک است، آن ظالمان سفاک یک بیسیم که روی شبکه گروه‌های مقاومت بود، صدایی را پخش می‌کنند که یک حرامی‌دارد می‌گوید به ذوات نورانی ائمه و مادر سادات (س) توهین کن تا آزادت کنیم و صدای یک قهرمان را می‌شنویم که بی‌وقفه ذکر یا امیرالمؤمنین می‌گوید. خیلی زود با همان شرایط پخش صدا برای کل بچه‌های مقاومت، رضا اسماعیلی را ذبح می‌کنند. لحظه‌ای که رضا تصمیم می‌گیرد برای نجات دوستش برود، کاری که او با یک موتورسیکلت انجام می‌دهد، خودش یک ماجرای جالب است.

با این حساب چیزهایی که در فیلم‌های تخیلی‌هالیوودی می‌بینیم را به شکل واقعی در دست داریم و هنوز آن را نساختیم.
بله. مثال دیگرش دست به دست شدن تدمر میان رزمندگان مقاومت و دواعش بود. یا ماجرای نجات در فرودگاه تی‌4 که قهرمان آن بچه‌های فاطمیون هستند. آزادسازی شهر حلب یا آزادسازی شهرک ملیحه دمشق هم از این جنس است. اصلاً می‌شود درباره رضا سنجرانی و مرتضی عطایی هم گفت که مخلصانه تلاش کردند پایشان به سوریه باز شود و فقط توانستند از طریق فاطمیون به این توفیق دست یابند. ماجرای عجیب و غریبی در بوکمال داریم که مربوط به یک بیمارستان است؛ جایی که بچه‌های مقاومت آن را سر پا می‌کنند و اتفاقاً بیشترین بیماران بستری در آنجا زنان داعشی هستند. رزمندگان ما برای روشن نگه داشتن چراغ خدمات‌رسانی در این بیمارستان، به انبار داروهای داعشی‌ها تک می‌زنند تا داروی موردنیاز بیماران را پیدا کنند. حالا شما دست روی هر کدام بخواهید بگذارید، باید بروید با صدجا هماهنگ کنید! آنجا هم مدیرانی مسئولیت دارند که افرادی که اطرافشان هستند را مطلوب‌تر می‌دانند یا اینکه اصلاً اولویتشان ساخت چنین داستان‌هایی نیست. طبیعی است که همه فیلمسازان تصمیم بگیرند به جای این دردسر کشیدن‌ها سراغ ساخت کارهای اجتماعی بروند که به گلیم آقایان برنخورد.

چطور است که همین مدیران و آقایان در جشنواره فجر امسال میزبان آثار زیادی با موضوع دفاع مقدس بودند؟
اجازه بدهید عمق و ریشه مسئله را ببینیم. امسال کار ( Low Budget ) یا سطح هزینه کم که نداشتیم، در میان این آثار که برخی چند ده میلیارد هزینه‌بردار بودند، چه چیزی کم بود؟ چه گمشده‌ای داریم؟ فجر امسال و خیلی از سال‌های دیگر یک فیلم دیده‌بان کم داشت. این جشنواره مانند فیلم «بلمی‌به سوی ساحل» را نیاز دارد. ما در دیده‌بان یک انسان داریم، چیزی که به نظر بنده محور گفتمان دفاع مقدس است. از جهان‌آرا می‌شنویم: «مواظب باشید ایمانتان سقوط نکند، اگر شهر سقوط کرد آن را پس می‌گیریم.» این یعنی بچه‌های رزمنده و آدم‌های همراه او، برایش مهم هستند. یعنی اینکه به عنوان مخاطب یا به عنوان فیلمساز یا به عنوان مدیر حامی‌فیلمساز دقت کنیم قرار است آن آدم را بفهمیم و انسان را ببینیم. قبول دارم یک بخش جذاب سینما اکشن آن است. ولی شما اثری‌هالیوودی مثل سه‌تیغ هکساو (Hacksaw Ridge) را می‌بینید، باز با یک انسان مواجه می‌شویم. درست است کاری با بستر ساخت عظیم (Big Production) محسوب می‌شود، ولی باز هم انسان مهم‌ترین جلوه کار است. نجات سرباز رایان هم همین است. ما در سینمای دفاع مقدس هنوز به بلوغ نرسیدیم که مهم است انسان خلق کنیم. به جای آن دنبال اکشن و پروداکشن عجیب غریب هستیم.
خب ما هم در «تنگه ابوقریب» اکشن‌های جدی و پرشماری را با پروداکشن بسیار بزرگ داشتیم. شما بگویید چرا مثل آژانس شیشه‌ای یا دوئل مانا نشد؟ به همین دلیل که در آژانس شیشه‌ای و دوئل، آدم خلق شده است. «حاج کاظم» همیشه در ذهن مخاطب است. او در ناخودآگاهش فکر می‌کند اگر حاج کاظم آژانس شیشه‌ای در وقایع 1401 بود چه می‌کرد؟ اگر بود در فتنه 88 چه می‌کرد؟ این کاراکتر دیگر یک آدم زنده و صاحب حیات است که برای همه مخاطبان و حتی سینماگران ماند. اکنون سراغ هر دهه شصتی یا دهه هفتادی بروید و اسم دفاع مقدس را بیاورید، فیلمی‌را به خاطر می‌آورند که در آن فقط یک تیر شلیک شده است! آژانس شیشه‌ای. این یعنی انسانی که خمینی (ره) ساخت می‌تواند نماد و یادمان دفاع مقدس ما باشد. نه اینکه درگیر ساخت فیلم‌هایی هستند که در نهایت مجبورند اذعان کنند اثر کپی فلان فیلم و فلان کارگردان خارجی است.
چرا «ویلایی‌ها» مخاطب گرفت؟ یا چرا «شیار 143» دیده شد؟ برخی مدیران آن قدر افتادند به تولید کارهای بزرگ ساخت که از دقیقه 5 فیلم تا ثانیه آخر فقط تیر و تفنگ شلیک می‌شود و مخاطب بیشتر سردرد می‌گیرد. ظاهراً چون خودشان عطش این کارها را دارند، پس حتماً برای مخاطب هم جذاب است.

آیا ممکن است در آینده این اتفاق برای سینمای مدافعان حرم هم بیفتد؟
بله، ولی ما نباید بگذاریم. سینمای مدافعان حرم باید راه خودش را با جست‌وجو برای آدم‌ها پیدا کند. ابوحامد (علیرضا توسلی)، فاتح (رضا بخشی)، ابوعلی (مرتضی عطایی)، حجت (محمدرضا خاوری)، همه‌شان کسانی هستند که وقتی با آن‌ها صحبت می‌کردی، می‌دیدی خیلی ساده و بی‌آلایش هستند. خیلی اقدام متهورانه‌ای هم شاید در خط مقدم نداشتند. به قول خودشان شاید بارها ترسیده باشند و با غلبه بر این ترس مقاومت کردند. جریان زندگی این‌ها و شخصیتی که دارند، آن قدر جذاب است که اگر به آن برسیم می‌شوند آیینه تمام‌نمای جبهه مقاومت. تشنگی مخاطب ما نیز همین است. یادم هست آقای حاتمی‌کیا جایی نقل کردند سر ضبط فیلم «چ» و سکانس سقوط هلی‌کوپتر بودند. یک‌دفعه به عوامل تأکید می‌کنند ما قرار نیست اکشن بسازیم، ما قرار است در دل ساخت اکشن غزل بگوییم! همین است که می‌بینیم یک کار آبرومند و یک سکانس ماندگار حوزه دفاع مقدس در دهه 90 ساخت می‌شود. این نگاه تغزل در حین اکشن گمشده سینمای ماست.

در مجموع فضای هنری - رسانه‌ای محور مقاومت را چطور می‌بینید؟
ببینید ما یک نکته مهم را در برآیند این عرصه داریم: آیا ما روابط عمومی‌جریان مقاومت هستیم یا یگان رزمی‌تکمیل کننده پازل مقاومت؟ برای ترمیم فضای فعلی و عبور از این شرایط، مدیران لاجرم باید پاسخ این پرسش را بدهند و آن را بین خودشان حل و فصل کنند. جریان رسانه در محور مقاومت، همه بچه‌های پای‌کار و دلداده را به خود می‌بیند، ولی به طور واضح احساس می‌شود نگاه مجموع مدیران و متولیان به ما شبیه روابط عمومی‌جبهه مقاومت است. در حالی که بهتر است مدیران قبول کنند اهالی هنر و رسانه، یگان رزمی‌و تمام کننده کار مجاهدان صحنه نظامی‌هستند. اکنون، کودکانی که حین جنگ در سوریه به دنیا آمده‌اند و پنج، شش سال دارند، علیرضا توسلی یا مرتضی عطایی را می‌شناسند؟ آن‌ها چند قهرمان مبارزه با داعش را می‌شناسند؟ این یعنی کار تکمیل نشده است. آن طرف ماجرا را هم ببینیم،‌هالیوود در آمریکا چند فیلم و سریال با این موضوع ساخته؟ سرزمین بی‌طرف، موصل، خلافت و خیلی آثار دیگر را ساختند که در همه آن‌ها ایران به کل حذف است. او که نمی‌آید جریان را با حاج قاسم و بچه‌هایش روایت کند، وقتی اوضاع این است ترکیه می‌آید ادعا می‌کند او داعش را زده و کار را تمام کرده! او هر چه هست، هست؛ ما هم ابزار جدی رسانه را استفاده نکردیم و هنوز هم مدیران بدون شناخت و بدون برنامه دارند پیش می‌روند.
برویم از آن‌ها بپرسیم در این عرصه چند سطح مخاطب داریم و برنامه‌ای برایشان اجرا شده؟ ما مخاطب سوری و عراقی داریم که خون دادند، خانواده‌های آن‌ها را داریم. بعد مجاهدان افغانستانی فاطمیون را داریم و البته شهدای سرافراز ایرانی و باز خانواده‌هایشان را هم به عنوان یک لایه مهم مخاطب داریم. امروز فرزند ذبیح یا ابوعلی بزرگ شدند و می‌پرسند پدر ما چرا رفت؟ برای چه چیز رفت؟ ما اگر محتوای مناسب را آماده کرده بودیم، همین فرزندان شهدا و خانواده‌ها افسران مقابله نرم ما با دشمن بودند و خود مروج گفتمان روشنگر.
لایه بعدی مخاطب عموم مردم ایران هستند که پرسش‌های جدی دارند و در لایه آخر هم مردم جهان را می‌توانیم از روایت‌های جذابی که صحبتش شد، آگاه کنیم. این همه دوربین و فیلمبردار و مستندساز در سوریه داشتیم، چرا برای سطوح مختلف مخاطب چیزی که باید را ارائه نکردیم. شاید فکر طراحان نظامی‌ما این است که خب سرباز کارش جنگیدن با دشمن تا لحظه شهادت است، بعدش هم گروهی می‌آیند هر طور هست مستندی می‌سازند و برای مردم پخش می‌کنند تا آن‌ها هم احساسی شوند و گریه کنند و تمام! مگر سینما و هنر این است؟ کاش پازل طوری طراحی شود که رسانه را پشت خط مقدم و حتی روی دیگر سکه خط مقدم بدانند.
رسانه است که باید آنجا بایستد تا بتواند قصه قهرمانان دست‌یافتنی ایرانی، افغانستانی، پاکستانی، آذربایجانی و هر ملیتی را برای تک تک بچه مدرسه‌ای‌ها به زبان ساده خودشان تعریف کند. این همه آدم رفتند آنجا که خط روی چهره مردم ما نیفتد، پس چرا چهره خودشان در محیط زندگی ما و در کتاب درسی بچه‌های ما نیست؟ خوب است متولیان و مدیران پاسخ بدهند چرا رسانه را به عنوان نیروی آفندی نمی‌بینند و فکر می‌کنند مستندساز و هنرمند روابط عمومی‌و تولیدکننده گزارش کار آن‌هاست؟
اگر نگاهی با اعتماد و با اتکا به بچه‌های رسانه‌ای فیلمساز و مستندساز شکل بگیرد، معادله می‌تواند حتی طوری شود که رسانه خط بدهد و بگوید من به اینجای ماجرا رسیدم، شما رزمندگان و نظامیان بیایید و راه را باز کنید تا دست بالا با ما باشد. نه اینکه بشنویم آن‌قدر افکار عمومی‌خارج از مرزهای ما بمباران منفی و غلط شده که فاطمیون را تفنگداران جمهوری اسلامی‌می‌دانند! اگر جریان‌سازی فکری دقیق و حرفه‌ای با اتکا به رسانه داشتیم، امروز فاطمیون برای خودش یک حزب‌الله در افغانستان بود، نه اینکه مخاطب افغانستانی، هموطن خودش و جهاد آرمانی او را کامل نشناسد.