هنوز به دنبال معرفی الگویی به بچه مسجدیها هستید؟
این چهره باصفا
گنجینهای خاص مانند قصه مدافعان حرم حضرت زینب (س) و رشادتهای شیربچههای حسینی و علوی در سوریه را میتوان ماهها و سالها کنکاش کرد و هر بخش را با خیل عظیم مشتاقان برای شناختن این قهرمانان، به اشتراک گذاشت. با این همه، به گواه راویان پرشمار، یک اسم در میان این نامهای درخشان، مانند ستارهای است پرنور که چشمهای خیره به آسمان شب را ربوده است. اسم او مصطفی است، مصطفی صدرزاده؛ شهید بسیجی مدافع حرم. او را در سوریه با نام «سیدابراهیم» میشناسند. شهید صدرزاده به تعبیر رهبر معظم انقلاب شخصیت ممتازی است برگرفته از صفا، اخلاص، صدق و ایثار که با ترجیح رضای حضرت حق بر همه چیز، اراده و عزم جدی برای مجاهدت در این دنیا داشته است. پژوهشگران پرشماری که دست روی نگارش کتاب و یا ثبت تاریخ شفاهی با موضوع مدافعان حرم گذاشتند، همگی اذعان میدارند با یک انسان کامل و یک شخصیت ذوابعاد روبهرو شدند که هر کجا نیاز بوده یک بسیجی میدانداری کند، مصطفی هم آنجا وارد عرصه میشده و هرگز از قافله عقب نمانده است. شاید به همین دلیل است که خیلی زودتر از همرزمانش سوار بر بال ملائک شد و پای در راه قافله عشاق گذاشت. در ادامه این نگاره، مصطفی صدرزاده را از دریچه کتاب «سرباز روز نهم» بیشتر خواهیم شناخت.
ماجرای توسل مادر شهید به حضرت عباس (ع)
اگر میخواهید بدانید چرا نام کتاب «سرباز روز نهم» است در همان ابتدای کتاب خانم «حکیمه افقه» مادر شهید صدرزاده مسئله را باز کرده است: «روز تاسوعای سال 1369 با بچهها برای عزاداری به خانه پدرم رفتم. از وقتی بچه بودم، آنجا دهه اول محرم را روضه میگرفتند. در مجلس روضه نشسته بودم، یکدفعه یکی از همسایهها آمد و به مادرم گفت بیبی، موتوری بچهات رو کُشت! ظاهراً مصطفی که آن زمان چهار سال داشت، کنار جوی آب بوده که موتوری از پهلو به او زده که او پرتاب شده و سرش به لبه جدول گرفته است. وقتی همسایهها او را دیدند، تمام پیشانی و صورتش خونی و پهلویش هم زخمیبود، تا حدی که وحشتزده میگفتند مصطفی مُرد! من از ترس خشکم زده بود و اصلاً از جایم تکان نخوردم. همانطور که نشسته بودم، پرچم حضرت ابوالفضل (ع) را روبهرویم دیدم و گفتم یا ابوالفضل، این بچه سرباز خودته. قول میدم سرباز خوبی تحویلت بدم. این نذر در دلم گذشت و مصطفی را نذر سربازی حضرت عباس (ع) کردم، دقیقاً قبل از ظهر روز نهم محرّم. بعد از آن دیگر نگران از دست دادنش نبودم».
مصطفی صدرزاده ظاهراً کارش با محرم و سیدالشهداء (ع) حسابی گره خورده بوده، او 19 شهریور 1365 مصادف با پنجم محرم در شوشتر به دنیا آمده بود و البته خیلی جالب است که یکم آبان 1394 درست مصادف با تاسوعای حسینی در روستای القراصی شهر حلب سوریه به فیض شهادت نائل میآید، باز هم مصطفی و محرم...
الگوی جوانان امروز و فردا
تعبیری که رهبر فرزانه انقلاب پس از مطالعه کتاب «سرباز روز نهم» داشتند، چند نکته کلیدی دارد: «پیش از این، کتاب دیگری در شرح حال شهید صدرزاده خواندهام، ولی ابعاد شخصیت محبوب و چندجانبه این شهید عزیز در این کتاب بیشتر بیان شده است. این چهره برجسته بیشک یک الگو است برای جوانان امروز و فردا. اراده قوی، فهم درست، روحیه ایثار، شجاعت، خستگیناپذیری، ادب، دلِ انباشته از محبت و صفا و بسی دیگر از خصوصیات برجسته، بخشهایی از شخصیت این جوان فداکار و انقلابی نسلهای دوم و سوم انقلاب است».
این ابعاد شخصیت چندجانبه شهید صدرزاده را اگر بخواهیم تیتروار و خیلی گذرا مرور کنیم، چند اتفاق مهم در زندگی و زمانه مصطفی مرور میشود. یکی از دغدغههای همیشگی او برای نوجوانان است که با راه انداختن پایگاه مسجدی در محله کهنز شهریار که به تعبیر نویسنده کتاب، حاشیۀ تهران محسوب میشود، راهش را آغاز کرده بود. راهی که مصطفی در ادامه آن، پایش به حوزه علمیه باز شد و پس از مدت کوتاهی تلمذ در حوزههای نجف اشرف و مشهد مقدس، راغب شد فضای دانشگاهی را هم تجربه کند که برای این منظور سال 1387 در دانشگاه نامنویسی کرد.
البته او برای مدرک یا مدارج علمیسراغ تحصیل در رشته ادیان و معارف اسلامینرفت، بلکه دنبال اثرگذاری علمیو اجتماعی بود، هرچند او پس از شهادت هم در ساحت سوژهای برای نگارش یک مقاله علمیفضای آکادمیک را پر کرد؛ مقالهای با عنوان «الگوی تربیت نیروی انسانی در تشکلهای مردمی، مطالعه موردی: سیره شهید مصطفی صدرزاده». این مقاله مبتنی بر خاطرات متربیها و اطرافیان شهید، تلاش دارد الگویی عینی و عملیاتی برای تربیت نیروی انسانی نمایش دهد. سال 1397 بود که این مقاله با نام «در مکتب مصطفی» در قالب کتاب چاپ شد؛ کتابی که تا امروز 17 نوبت چاپ شده است.
مهاجر الیالله...
خانواده صدرزاده ابتدا زمانی که مصطفی یک سال داشت از شوشتر به اهواز رفتند. اما به خاطر مشکل ریههای مادر و آلرژی او به هوای آلوده، مهر ماه سال 1376 از اهواز به گلوگاه در مازندران مهاجرت کردند. تنها پس از سه سال و اینبار در شهریور 1379 برای سکونت به محلهای در شهریار استان تهران رفتند، محلهای به نام کُهَنز. محلهای که نمیدانست روزی میزبان مدافعان حرم است و سه شهید و دو جانباز را پیشکش حضرت زینب (س) و رقیه خاتون (س) حضرت سیدالشهداء خواهد کرد. شاید بهترین روایت از این حال و هوا، در مستندی با نام «عابدان کُهنز» قابل استفاده برای علاقهمندان باشد. اثر پرطرفدار و جذاب مجید رستگار در طول دو ساعت، ماجرای تأسیس پایگاه بسیج محله به همت مردم را روایت میکند که زمینهساز تغییرات بزرگ در زندگی جوانان ساکن منطقه میشود. پایگاه این مسجد، آرام آرام نوجوانان و جوانی را رشد میدهد که فضای محله را به کل عوض میکنند. آن محله هم از حیث وجود معتادان متجاهر و عدهای اراذل رنج میبرد و هم از نظر فرهنگی و دینی، با مبلغان غیررسمیسایر ادیان پر شده بود که ممارست و مداومت جوانانی مانند مصطفی صدرزاده در نهایت اثرگذاری آنان را بیرنگ کرد و پرچم فرهنگ ناب انقلاب اسلامیرا در محله بالا برد. درباره مصطفی صدرزاده، همچنین مستند 66 دقیقهای «روزگار ابراهیم» به کارگردانی علیرضا خوشبیان و نیز مستند سینمایی «آقا مصطفی» به کارگردانی سید ابراهیم بدرالدین در 76 دقیقه ساخته شده است.
سرباز بهخط در میدان
مصطفی صدرزاده اما یک تجربه ماندگار و مهم دیگر هم در زیست جهادگونه خود داشته است. او در ماجرای آشوبهای فتنهگران سال 1388 پرکار و پرتکاپو بود و بارها کف میدان سنگ خورد تا با مایه گذاشتن از جان و مال و آبروی خود بتواند مسلمانی را تجربه کند و مصداق آیات شریفه 21 و 88 سوره توبه باشد. مصطفی صدرزاده نخستینبار 25 خرداد که تنها سه روز از انتخابات گذشته بود، اطراف میدان آزادی تهران مجروح شد. جالب است او کمتر از یک ماه بعد هم اطراف میدان انقلاب تهران مصدوم میشود. با این همه، مصطفی که به عمق مسئله دشمنی برنامهریزی شده و هدفدار عدهای با رأی مردم در انتخابات پی برده بود، هرگز میدان را خالی نکرد. او در حالی که میتوانست برود بیمارستان و بر بالین همسرش باشد که موقع زایمان اولین فرزندش؛ فاطمه خانم، رسیده بود، با زبان روزه در خیابانها حضور داشت و در حال روشنگری بود.
با این حال دو روز بعد، یعنی 27 شهریور که آشوبگران راهپیمایی روز قدس را هدف برنامه شوم خود کرده بودند، به جای رفتن به بیمارستان و ترخیص همسر و دیدار فرزندش، به نمازجمعه تهران رفت که فتنهگران برنامهریزی سنگینی برای به آشوب کشیدن آن کرده بودند. اما امیرحسین حاجینصیری؛ دوست نزدیک مصطفی که بعدها جانباز 70درصد مدافع حرم شد، خاطره تقابل با فتنهگران در روز عاشورای 88 که مصادف با ششم دی ماه بود را مفصل نقل کرده که در بخش ششم کتاب با نام «فتنه سبز» آمده است.
پادرمیانی شهدای گمنام برای باز شدن راه سیدابراهیم
مصطفی صدرزاده 27 ساله بود که شنید آنجا چه اتفاقی در جریان است و عزم اعزام به سوریه کرد. ابتدا در ماه رمضان و هنگام زیارت مزار شهدای گمنام شهرک اندیشه، لب به شکوه گشود که چرا دستش را نمیگیرند تا به سوریه برود. چهارم مرداد که مطلع شد سفرش به سوریه قطعی است، وصیتنامهای نوشت و سرانجام نهم مرداد ماه 1392 پس از پیگیریهای فراوان، توانست خود را در آشپزخانه حرم حضرت زینب (س) مستقر کند تا فرصتی دست بدهد و به میدان مدافعان حرم بپیوندد. البته او اواخر شهریور 92 از این سفر بازگشت.
این مطلب سعی داشت نقاط مهم زندگی شهید مصطفی صدرزاده را با تکیه بر بخشهایی از کتاب جامع و کامل «سرباز روز نهم» بازگو کند که بیش از 550 صفحه خاطرات متنی و تصویری در خود جای داده است.