شرح زندگینامه و حیات جهادی شهید مدافع حرم محمد جعفر حسینی

گلی که پر پر شد

پدرمحمّد جعفر، با ترک زادگاه خود، وطن عقیدتی‌اش را برای بزرگ شدن بچّه‌ها انتخاب کرده بود. او سال‌ها برای ایران و نظام جمهوری اسلامی‌جنگیده بود. خداوند در سال ۱۳۶۳، به آن‌ها، محمّد جعفر را هدیه داد.

یار قدیمی‌فاطمیون
محمد جعفر حسینی، از نیروهای قدیمی‌فاطمیون بود که اوّلین‌ بار پیش از تشکیل لشکر فاطمیون برای دفاع از حرم اهل‌ بیت (علیهم السّلام) به همراه نیروهای ایرانی به سوریه رفت، بعد از تشکیل لشکر فاطمیون به همّت ابوحامد، عضو این لشکر شد و از همرزمان شهید مصطفی صدرزاده، ابوحامد، حجت و دیگر فرماندهان شهید این لشکر بود.

استاد زبان انگلیسی مجاهد
او جوانی برومند و متشخّص و استاد زبان انگلیسی بود. در میان برادران افغانستانی، شخصیّت جعفر حسینی به گونه ای بود که هر آدم غیرمغرضی را به تحسین وا می‌داشت. هوش وافری در فهم مسائل، داشت. او به دلیل توان مدیریتی، به سرعت فعالیّت‌های فرهنگی و تربیتی عمیقی را پایه گذاری کرد.

کادرسازی انقلابی برای آینده افغانستان
با کمک حاج حسین یکتا و حمایت بنیاد کرامت رضوی با تحت پوشش قرار دادن دویست نفر از نخبگان نوجوان افغانستانی به دنبال کادرسازی برای نیروهای انقلابی آینده ی افغانستان بود. چند سال با جمع آوری کمک‌ها، هزینه ی بزرگترین موکب خادمان افغانستانی را در مرزهای ایران فراهم آورد.

لبیک به نامه رهبر معظم انقلاب
آن زمانی که، نامه ی آقا به جوانان کشورهای غربی و اروپایی منتشر شد. با اساتید دانشگاه‌ها در خصوص ضرورت سبک جدید با محتوای تبلیغی جلسه گذاشت. آن‌ها گفتند: دو سال وقت به همراه چند میلیارد منابع می‌خواهیم. امّا محمّد جعفر سبک جدیدی از آموزش زبان با محتوای تبلیغی را ظرف مدّت کوتاهی با کمترین هزینه پایه گذاری کرد. سبکی که در آن افراد با محوریت تبلیغ انقلاب و مهدویت آموزش زبان ببینند.

شب قدر ابو زینب!
شب قدر محمّد جعفر حسینی، زمان دیگری بود. روزی در مسجد حاج آقای خوشوقت سؤالی از یکی از دوستانش پرسید: گفت از طرفی همه ی کارهایش برای اشتغال و زندگی در یک کشور اروپایی هماهنگ شده و از طرف دیگر با درخواستش برای رفتن به سوریه موافقت شده است. دختر نازنینش هم به دنیاآمده بود.(زینب خانم دخترش کلاس دوم دبستان بود و دانش آموز مدرسه ی مؤتلفه ی اسلامی.) و مانده است که چه تصمیمی‌بگیرد. بعد از چند روز تصمیمش را گرفت و گفت خیلی فکر کردم دیدم اگر روزی برسد که من یک هفته مراسم حاج منصور نتوانم بروم، نمی‌توانم زنده بمانم. من متعلّق به این جبهه هستم، نمی‌خواهم در جبهه ی دیگری حتّی برای یک زندگی معمولی بروم.

تصمیم سرنوشت ساز
تصمیم خیلی سختی بود ولی او این تصمیم را گرفته بود. تصمیمی‌که محمّد جعفر را در زمره ی ابرار کرد. محمّد جعفر گفت: نمی‌شود، حضرت زینب برای آدم، دعوت نامه بفرستد و بعد من به اروپا بروم. محمّدجعفر حسینی به دلیل لیاقتی که داشت، معاون تیپ فاطمیون شد. او همواره با گرایشات ضدّ ایرانی مقابله می‌کرد، هر چند خود، دل پردردی از این برخوردهای دشمن ساز داشت و می‌گفت به عشق آقا (سید علی خامنه ای) همه را تحمّل می‌کنم. او می‌گفت: شما علوی هستید و ما فاطمی‌و ما نباید از هم جدا بشویم.

دیدار با حاج قاسم، بهترین خاطره
بهترین خاطره ی زندگی او، دیدار با حاج قاسم سلیمانی بود و تحوّلی که بعد شهادت مرادش ابوحامد و فاتح برای فاطمیون به وجود آمد. خود مسولیّت صدور برگه ی هویت را، برای رزمندگان فاطمیون به عهده گرفت و آرزویی که سال‌ها بر دل بسیاری از رزمندگان بود را با دادن برگه‌ها برآورده کرد. دوست داشت از پتانسیل فاطمیون در ایران و خارج از مناطق جنگی استفاده بیشتری شود و با راه اندازی هیأت شهدای گمنام افغانستان در امام زاده عبداللّه شهر ری، اجتماع آنان را فراهم نمود و خیریه ای را برای کمک به خانواده‌های مدافعان حرم راه اندازی کرد.

روایت پدر قهرمان
سال ۹۷، در روز میلاد بانوی کرامت حضرت زینب (سلام اللّه علیها) از پدرِ قهرمان زینب دعوت شد که به دبستان دخترش برود و برای دانش آموزان از روزهای حماسه و جهاد و جان فشانی در راه حفظ حریم آل اللّه (علیهم السّلام) سخن بگویند . صبح روز میلاد مادر زینب با آن استواری و صبر همیشگی به مدرسه رفت و خبر داد که همسرش به دلیل شدّت جراحات مجدد بستری شده اند ولی سعی کنید که زینب متوجّه نشود. آن روز در میان نگاه مشتاق دختران، زینب و مادر بزرگوارش، به نیابت از بابای جانباز به مدرسه رفتند و از خاطرات روزهای دفاع از حرم و شوق بی پایان ایشان در دفاع از حریم بانوی عصمت حضرت زینب (سلام اللّه علیها) سخن گفتند.

روایت زینب از حضور پدر
زینب هر گاه از پدر سخن می‌گوید، محال بود از آرزوی بابا برای آزادی فلسطین و افغانستان سخن نگوید. هر بار که احوال پرس پدر قهرمانش می‌شدند، با تمام کودکیش بزرگوارانه به فرزندان شهدا اشاره می‌کرد و می‌گفت: "پدرم همیشه دل نگران فرزندان شهید است؛ می‌گفت باید حواسمان به آنها باشد. برای فرزندان شهید خیلی سخت است."

ماموریت آخر، ماجرای جدید
محمّد جعفر حسینی در آخرین اعزام خود و در حالی که جنگ در حال خاتمه بود، در سال ۱۳۹۶، به منطقه رفت و با انفجار سنگینی، اثرات موج گرفتگی و ترکش‌های فراوان بر روی جان و تنش نقش بست. از آن زمان او بیشتر در بیمارستان بستری بود تا کنار خانواده اش.
روایت فتح البوکمال
فرمانده فاطمیون درباره ی نحوه ی جانبازی ابوزینب می‌گوید: در جریان فتح آخرین پایگاه داعش در شهر البوکمال، شهید ابوزینب همواره پیشگام بود. در یکی از محلّات که به سدّ محکمی‌ از داعش برخورد کردیم و درگیری شدّت گرفت، ابوزینب بر اثر اصابت موشک به شدّت مجروح شد. در انتقال به بیمارستان مشخّص شد حدود ۲۰۰ ترکش به بدنش اصابت کرده بود. وی شهید محمد جعفر حسینی را به یک گل تشبیه کرد که در مقابل چشمانش در شهر ال بوکمال پرپر شد و به مقام جانبازی رسید.

لبخند شوق شهادت
خانواده شهید، ششم دی ماه ۱۳۹۸، بعد از مدّت‌ها او را سرحال دیدند. همسرش خدا را شکر می‌کرد که نشانه‌های سلامت را در محمّد جعفر می‌بیند.
این بانوی طلبه چنین نقل می‌کنند: ساعت دو و نیم شب بود و من درس می‌خواندم. محمّد جعفر خطاب به من گفتند: از دستم ناراحتی ؟؟! گفتم: نه، چرا آخه؟ شهید سرشان را زمین گذاشتند و گفتند: من رفتم. به ایشان گفتم: کجا شما که همین جایی. شهید گفتند ما که رفتیم .همسرشان می‌گویند: شوخی زیاد می‌کردند.
ایشان تا اذان صبح بالا سر محمّد جعفر درس می‌خواندند، چون فردا امتحان داشتند، البتّه خود شهید هم امتحان داشتند. اذان صبح شد، او را تکان دادم تا مثل همیشه نماز صبح را به او اقتدا کنم، ولی متوجّه شدم، بدنشان یخ کرده است. بعد از آمدن اورژانس متوجّه شدیم ایشان دو سه ساعتی است که به شهادت رسیده اند.

خواسته‌ی آخر
زینب بابا! چنین می‌گوید: پدرم روز قبل از شهادت از من خواسته ای داشت. او به من گفت: زینب جان سعی کن هر روز صبح، یک سوره از قرآن را بخوانی ، معنایش را هم بخوان. البتّه اگر نتوانستی شده یک آیه از قرآنم بخوانی بخوان، ولی با معنی .

منابع:
تسنیم 1396920
فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا
آرشیو هنر و رسانه فاطمیون
مشرق 23569

جستجو
آرشیو تاریخی