چرا کتاب رضا اسماعیلی را نوشتم؟

 شمیلا ترکی زبان

مِنَ المُؤمنینَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهدوالله ...
 از عمل تا ادعا راهی‏ست بس پر ماجرا
مرد ره می‌بایدش بی ادعایی با خدا

شهید و شهادت درکشورما امری است شناخته شده. اینکه انسانی به این حد از درک و معرفت برسد که جان شیرینش را برای دفاع ازجان هم نوعانش درطبق اخلاص گذاشته و فدایی راه دین و اعتقادات راسخ خود شود جز به ایمان کامل میسر نیست. سوال اینست آنها چه دیدند؟ واز چه راهی به این درجه از ایمان رسیدند؟ ما کجای کاریم؟ چقدر باید برویم ازچه راهی باید برویم تا به آنها برسیم؟ درازای این همه ایثار و ازخود گذشتگی آنها وظیفه ماچیست؟ آیا راهی برای جبران هست؟ آیا میشود بذل جانشان را با چیزی جبران کرد؟ آیا... فقط کافیست چند لحظه عمیقا به این سوالات فکر کنیم. همین افکارکافیست، تا کل زندگی مارا تحت الشعاع قرار دهد. اما آیا به اندازه لحظه ای فکر کردن حاضریم وقت بگذاریم برای تغییر این زندگی؟!

قل سیروا فی الارض فانظروا کیف کان عاقبة المکذبین

دروغگو کیست؟ آنکه کلمات و سخنانی خلاف واقع می‌گوید؟ یا نه فراتر از آن کسی که گفتار و کردارش یکی نیست و...
نظرکردن یعنی دیدن همراه فکر کردن. دیدن و عبرت گرفتن شاید همین مسئله باعث شد به دنبال نوشتن بروم. گرچه قبلا مینوشتم. اما درحد مقاله یا داستان کوتاه برای نشریه دانشگاه بود.
از وقتی به لطف امام مهربانیها به کنیزی درگاهش پذیرفته شدم توفیق شرکت درکلاسهای نویسندگی درانجمن ادبی نورا به سرپرستی سرکارخانم مریم عرفانیان نویسنده شصت عنوان کتاب درزمینه دفاع مقدس برایم حاصل شد.
قرار بود برای اولین قدم طرح زندگی شهیدی را ارائه دهم که پراز فراز و نشیب باشد. درهمین راستا توفیق حضور درجمع دورهمی‌خانواده شهدا برایم فراهم شد وبه جرأت میتوانم بگویم که این شهید رضا اسماعیلی بود که مرا برای نوشتن انتخاب کرد. ماجرای چگونگی این انتخاب را بزودی درکتاب خواهید خواند.
صحبت از فراز و نشیب بود. زندگی سراسر فراز و نشیب این شهید به حدی بود که از بیان بسیاری از آنها منع شدم و جالب است بدانید این فراز و نشیب برای خود من در طول دوسال نوشتن ومراحل چاپ کتاب به حدی بود که همگان را به تعجب واداشت.
درست بعداز اینکه شروع به مراحل اولیه مصاحبه کردم. بیماری کرونا همه گیر شد. بارها وقفه افتاده بود ولی این بار بیماری گرفتارم کرد و تا حد مرگ برد.
خوب یادم هست شبی که از شدت تب، توان نشستن هم نداشتم. رو به قبله شدم از همه چیز وهمه کس دل بریده بودم. گوشی رابرداشتم و به مادر شهید ( خانم شهربانو سابقی فضلی) زنگ زدم. هنوز صداهای ضبط شده را دارم.
مادرکه گوشی را برداشت حلالیت طلبیدم و عذر خواهی کردم که:«‌مادر منو ببخشید که نتونستم کتاب آقارضا رو تموم کنم.» و مادر که مرا دخترم صدا میزد گفت:«‌نه خدا نکنه نگو این حرفارومادر، برات شمع روشن میکنم و ازآقا رضا میخوام برات دعا کنه زود خوب بشی».
اشکی داغ ازگوشه چشمم سرازیر شد روبه رضا گفتم: «‌یادته خودت خواستی بیام ؟ راهو نشونم دادی! ببخش ببخش که نتونستم کارو تموم کنم.»
چیزی نگذشت شاید یک هفته یا کمتر بیماری بکلی برطرف شد ومن همچنان ماندم. این که گذشت بعد از تقریبا یکسال هردو چشمم احتیاج به عمل پیدا کرد و دکتر تشخیص داد که فشار ته چشمم زیاد است و خطر ناک. فکر نابینا شدن وحشتناک بود. فکر ندیدن عزیزان و ناتوانی و احتیاج به کمک دیگران بیشتراز خود نابینایی آزار دهنده بود باز هم دعای رضا و...
مراحل چاپ ممانعت‌ها، اعمال سلیقه‌های مختلف، نظر کارشناسانی که بیشتر سعی در اعمال سلیقه خود داشتند. احتمال حذف بعضی قسمتها و... چالش‌هایی بود که برای اولین بار تجربه کردم. این کتاب اولین کتابی بود که نقد قبل از چاپ شد آن هم به توصیة خودم. والبته که تجربیاتی ارزشمند درکنار اساتید بزرگوار کسب کردم.
اما درس بزرگی که گرفتم این بودکه رضا مرا انتخاب کرد تا به من یاد بدهد کسی که ادعای ایمان میکند، کسی که ادعای رفاقت میکند، کسی که ادعای مردانگی میکند و... چقدر پای حرف و ادعایش ثابت قدم است؟
مردانگی به جنسیت نیست. مردانگی به سن وسال نیست. مردانگی و مرد بودن وغیرت داشتن، به هیچکدام ازاینها نیست. مرد آن است که وقتی به او خبر رسید حجاب از سر زن یهودی در بازار کشیدند با عصبانیت و ناراحتی فرمود:«‌اگر از این خبر مسلمانی جان بدهد بعید نیست.» کتاب «شیشه عطر» در بیش از 240 صفحه به قلم شمیلا ترکی زبان و با همت انتشارات یاران رضا (ع) اداره حفظ و نشر آثار و ارزش‌های دفاع مقدس راهی بازار خواهد شد.