مصطفی کریمی، دانشجوی نخبهای که مدافع حرم شد
مهندسِ شهید
مصطفی کریمینه کارگر است و نه بیسواد. نیاز مالی هم ندارد اما ندای هل من معین امام زمانش را که میشنود، درنگ را جایز نمیداند و راهی میشود. میرود تا با نیروهای دلاور لشکر فاطمیون همسنگر شود. شهید مصطفی کریمییکی از نخبگان جامعه افغانستانی مقیم ایران و فارغالتحصیل رشته معماری از دانشگاه تهران بود که چندی پیش داوطلبانه برای دفاع از حریم اهل بیت عصمت و طهارت(ع) راهی سوریه شد و چند روز پیش به شهادت رسید. شهید مصطفی کریمیاز یک خانواده تحصیلکرده و نابغه افغانستانی بود که همه خواهر و برادرانش از نخبگان دانشگاهی هستند. برای آشنایی بیشتر با سیره و منش این شهید، ساعتی با سجاد کریمی، برادر شهید همکلام شدیم. این گفتوگو در حالی صورت گرفت که پیکر مصطفی هنوز تشییع و به خاک سپرده نشده بود.
گویا خود شما هم دانشجوی دانشگاه شریف هستید، کمیاز خانوادهتان بگویید که چند فرزند نخبه در دامان خود پرورش داده است؟
بله، بنده دانشجوی مهندسی عمران دانشگاه شریف هستم و برادرم مهندس کربلایی مصطفی کریمیدانشجوی معماری دانشگاه تهران بود. من متولد 1370 هستم و مصطفی چهارسال از من بزرگتر بود. ما چهار خواهر و پنج برادر هستیم. پدرمان روحانی و مادرمان خانه دارند. پدرم در کودکی یتیم شده بود و پدربزرگ مادریام براتعلی حمیدی سرپرستی ایشان را برعهده گرفته بود. براتعلی بعدها به جرگه شهدا پیوست. پدرم توسط پدربزرگش در حوزه علمیه افغانستان ثبت نام میشود و دروس حوزوی را دنبال میکند. پدرم در چنین جوی بزرگ میشود و در سال 55 با مادرمان ازدواج میکند.
پدر بزرگتان چطور به شهادت رسید؟
سالها قبل از پیروزی انقلاب اسلامیایران، پدربزرگم با امامخمینی(ره) ارتباط داشتند و بعد از پیروزی انقلاب، نماینده امامخمینی(ره) در شمال افغانستان میشود و مردم را با آرمانهای انقلاب اسلامیدر ایران و مباحث دینی و احکام شرعی آشنا میکند. آن روزها زمینه بیداری اسلامیدر افغانستان پایهریزی شده بود و انقلاب اسلامیایران به کشور ما هم سرایت کرده بود. فعالیتهای پدربزرگ و داییام، تاب و توان از ضد انقلاب و کمونیستها گرفته بود. از این رو نقشه ترور ایشان را میکشند. 10سال بعد از پیروزی انقلاب اسلامیدر یکی از روزها که پدربزرگ در حوزه علمیهای در شمال افغانستان بود توسط منافقین وابسته به کمونیستها محاصره میشود و استقامت میکند اما بعد از اتمام مهماتش منافقین به حوزه هجوم برده و براتعلی حمیدی و محمد حمیدی داییام را به شهادت میرسانند.
با وجود سبقه انقلابی خانوادهتان، کسی از اقوام شما در دفاع مقدس حضور داشت؟
قبل از آن باید بگویم که پدر من با حمایتها و تشویقهای پدربزرگم راهی نجف شد تا تحصیلات حوزوی و دورههای طلبگی را در محضر علمای این شهر بگذراند. با روی کار آمدن رژیم بعث و صدام، پدر از کشور عراق اخراج میشود. پدرم حدود 40 سال پیش راهی ایران شد و مدتی در مشهد زندگی کرد اما ارادتش به حضرت معصومه(س) و علاقهاش به شهر قم ایشان را راهی شهر قم کرد و برای همیشه در آنجا ساکن شد. در زمان جنگ پدربزرگم درستاد پشتیبانی جنگ تحمیلی فعالیت میکرد و کمکهای مردمیجمعآوری شده را به دست رزمندگان میرساند. خواهرزادهاش هم در یکی از عملیاتهای جنگ تحمیلی به شهادت رسید.
شما خانواده نخبهپروری دارید، اگر میشود اعضای خانواده را معرفی کنید.
فرزند بزرگ خانواده خواهرم است که فوق لیسانس مدیریت آموزشی از دانشگاه تهران دارد و بعد هم برادرم که جراح متخصص ارتوپد از دانشگاه شهید بهشتی است. خواهر کوچکم لیسانس جامعهشناسی دارد و آن خواهردیگرم فوق لیسانس مدیریت منابع انسانی از دانشگاه تهران دارد. دیگر برادرم هم مهندسی علوم کامپیوتر از دانشگاه قم دارد. شهید مصطفی هم که در رشته مهندسی معماری از دانشگاه تهران فارغالتحصیل شده بود. مرتضی فرزند آخر خانواده دانشجوی رشته پزشکی در دانشگاه شیراز است.
به نظر شما چه شاخصهای در وجود آقا مصطفی ایشان را به سوی جهاد و شهادت کشاند؟
باید در یک کلام بگویم ولایت فقیه. ارادت به ولایت فقیه عاقبت مصطفی را با شهادت رقم زد. ما خانوادگی به امام خمینی و انقلاب اسلامیارادت داشتیم و پدربزرگ شهیدمان از پیروان و مبلغان ایشان بود. وقتی در کودکی از امام خمینی برایمان سخن میگفت مدام از خوبیها و مهربانیهای امام میگفت و محبت ایشان را به دل ما انداخت و با ایشان مأنوس شدیم. محبت به حضرت امام نه تنها در وجود ما بلکه در منطقهای که ما در افغانستان در آن زندگی میکردیم هم بسیار دیده میشد. وقتی خبر رحلت امام را شنیدند دو هفته تمام عزای عمومیبود و همه در شوک از دنیا رفتن امام به سر و سینه میزدند. اینگونه ما و مصطفی با ولایتفقیه عجین شدیم و ارادت پیدا کردیم. گواه این ارادت و ایمان هم جهادی است که از سالها پیش تا امروز و دفاع از حریم آل الله در خانواده ما وجود داشته است. بارها پیش آمده بود که مصطفی با پدر که روحانی هستند درباره اسلام ناب محمدی صحبت میکرد و اعتراض داشتند که چرا بسیاری از مسائل دینی رعایت نمیشود. خیلی بحث میکرد و میگفت چر ا آدمیرا از خدا میترسانند، خدا رحمان است و رحیم. خودمان میگوییم بسماللهالرحمنالرحیم. خدا را به رحمان و رحیمیت باید معرفی کنیم. مصطفی دغدغه اسلام را داشت. میگفت شما باید درست خدا را تعریف کنید. خدا خیلی بزرگتر و مهربانتر از اینهاست که شما به مردم معرفی میکنید. مصطفی در کارهایش و اموری که به ایشان سپرده میشد، بسیار جدی بود و در پروژههایی که بر عهده میگرفت، با تمام همت و توان وقت میگذاشت. مهندس معماری که عاشق رشتهاش بود. با توجه به اینکه مصطفی افغانستانی بود و به ما اجازه بسیجی شدن را نمیدادند اما مصطفی داوطلبانه در مدرسه فعالیتهای بسیجی بسیاری انجام داده بود.
شهید خانواده را در جریان اعزامش به سوریه قرار داده بود؟
ما زیاد در جریان سفر مصطفی نبودیم. از رفتن صحبت میکرد اما ما صحبتهایش را به شوخی میگرفتیم و شوخی شوخی مصطفی شهید شد. شوخیهایی که با شهادتش به ما اثبات شد. میگفت میخواهم بروم و شهید شوم. میروم تا اسلام ناب محمدی را در حد و اندازه خودم به منصه ظهور و عمل برسانم. او رفت تا پرچم اسلام را در آن سوی مرزها به اهتزاز درآورد. رفت تا رزمنده جبهه مقاومت اسلامیشود. مصطفی میگفت میخواهم بروم تا رهروی راه امام حسین(ع) باشم. وقتی متوجه شدیم که واقعاً میخواهد برود به پادگان محل آموزشیاش رفتیم که دیر شده بود و مصطفی اعزام شده بود. اولین اعزامش شهریور 95 بود. مصطفی دورههای لازم نظامیرا در ایران و سوریه سپری کرده بود. دوستانش میگویند مصطفی از لحاظ بدنی خیلی آمادگی داشت. اولین بار که زنگ زده بود گفت من میروم که از قافله جا نمانم. سه روز قبل از شهادتش هم به پدر زنگ میزند و حلالیت میطلبد و به پدر میگوید که خط ما شکست خورده و ما به عنوان نیروی داوطلبانه راهی شدیم تا به نیروهای دیگر کمک کنیم. پدر میگوید خیر است و خیلی با هم حرفهای پدرانه و پسرانه میزنند و در نهایت میگوید شما که رفتی ان شاءالله حلالت باشد ما که از شما راضی هستیم. امیدوارم سالم پیش ما برگردی. مصطفی در آخرمیگوید دیگر من باز نمیگردم و شما من را نخواهید دید. خدانگهدارتان.
چطور با خبر شهادتش روبهرو شدید؟
پدرم در 25 مهر ماه سال 1395 خوابی از مصطفی میبیند و وقتی از خواب بیدار میشود شروع به گریه میکند. مادرم او را دلداری میدهد. من هم همان شب خواب دیده بودم که مصطفی آمده است تا من را به دانشگاه برساند وقتی داخل ماشین و کنارش نشستم، متوجه زخم پا و دستهای بسته مصطفی شدم. از او پرسیدم چه اتفاقی افتاده است؟ گفت چیزی نیست زخمیشدم. بعد به من گفت سجاد تو درسهایت را خوب بخوان و حواست به درس و مشقت باشد. برای نماز صبح که بیدار شدم و خواب را برای مادر تعریف کردم مادر گفت جالب است پدرت هم خواب مصطفی را دیده است. همان روز نزدیکهای ظهر خواهرم به مادرم زنگ زده و گفته بود که من خواب مصطفی را دیدم که آمده است. این گذشت تا چند روز پیش که به ما اطلاع دادند پیکر مصطفی آمده و میتوانید او را ببینید. وقتی پیکر مصطفی را دیدم، دیدار تازه کردیم. آخر من زمان رفتن مصطفی با او خداحافظی نکرده بودم. گفتم خوش به حالت عاقبت بخیر شدی و رفتی و من ایمان دارم با یاران امام حسین(ع) محشور میشوی.
خبر شهادتش را چه کسی به شما داد؟
وقتی مادرمتوجه شد مصطفی به سوریه رفته است نگران شد مثل همه مادران دیگر اما وقتی خبر شهادت فرزندش را شنید صبورانه و مقتدرانه ایستاد. وقتی داییام خبر شهادت را به مادرم داد و ما برای دیدن پیکر به معراج شهدا رفتیم، مادر را با خود نبردیم تا اطمینان حاصل کنیم. مادرم قبل از آمدن مصطفی غسل صبر حضرت زینب(س) کرده بود و منتظر آمدن دردانهاش ماند. همان شب مادر خواب دید که مصطفی آمده است و او را دلداری میدهد. ما زمان دقیق شهادت برادرم را نمیدانیم، اما پیکرش 12 آبان ماه 1395 به خاکهای بهشت معصومه(س) در قم رسید و در کنار دیگر دوستانش آرام گرفت. از زمانی که دایی از شهادت مصطفی مطلع شد تا زمانی که بتواند به ما بگوید 10 روزی طول کشید برای همین به نظر میرسد مصطفی همزمان با خوابی که من، خواهر و پدرم دیده بودیم به شهادت رسیده بود یعنی در 25 مهرماه 1395 تا زمان تشییع پیکر و مراسم در تاریخ 12آبان ماه 1395 مدتی طول کشید. مصطفی در اثریا سوریه به شهادت رسید.
از نحوه شهادت برادرتان اطلاع دارید؟
مصطفی داوطلبانه برای کمک به نیروهای مدافع حرم در اثریا راهی میدان میشود. در این میان در درگیری، تیر به کمر برادرم اصابت میکند و قطع نخاع میشود و از ارتفاعی که در آن بوده به پائین میافتد. او به مدت دو روز در کما بود و امکان انتقال ایشان به دلیل وخامت شرایطش فراهم نمیشود و در نهایت برادرم به شهادت میرسد. وقتی دوستانش از حال و هوای مصطفی قبل از شهادتش برایم تعریف میکردند میگفتند انگار میدانست که شهادت در چند قدمیاش است. خیلی خوشحال بود. دوستانش میگفتند وقتی ما او را در حرم بیبی زینب (س) دیدیم گفتیم تو کجا اینجا کجا؟ شما باید بروی به دنبال تحصیلاتت و در جبهه فرهنگی فعالیت کنی. مصطفی در پاسخ آنها میگوید، من درراهی قدم گذاشتهام که نمیتوانم از آن به عقب برگردم و از این راه کنار بکشم. دوستانش میگفتند که مصطفی عاشق شده بود و نمیدانستیم که عاشق چه کسی شده بود؟ یکی دیگر از دوستانش هم تعریف میکرد، دو سال پیش که برادرم به کربلا رفته بود همانجا با امام حسین(ع) عهد کرده بود که هرگز اجازه ندهد به خواهرشان اهانت شود. همانطور که شب عاشورا خیلی از یاران اباعبدالله رفتند کنار خیمه حضرت زینب(س) گریه کردند و گفتند ما هیچ وقت برادرتان را تنها نمیگذاریم، مصطفی هم به سیدالشهدا(ع) قول داده بود که از حریم خواهرش دفاع کند. مصطفی خیلی تودار بود. حرفهایش را به ما نمیگفت.
با انتشار خبر شهادت برادرتان، کنایه برخی از افراد نصیب شما هم شده است؟
وقتی خبر شهادت مصطفی در اینستاگرام، فیس بوک و فضای مجازی منتشر شد، بسیاری از افراد ناآگاه آمدند و آنچه نباید زیر عکس و خبر شهادت مصطفی نوشتند. نوشته بودند اینها که میروند برای جنگ، سواد ندارند. میخواهم بگویم مصطفای ما مهندس بود. آیا سواد و تحصیلات نداشت؟ یا نوشتهاند بیکارند و برای گرفتن پول میروند. آیا مصطفای ما بیکار بود و به دنبال پول؟ برخی هم توهین کردند و نوشتند که اینها که میروند علم به راهشان ندارند و ناآگاه هستند. من میخواهم در پاسخ آنها بگویم که مصطفی آگاه بود و میدانست در کدام مسیر گام بر میدارد. نسبت به آنچه انجام میداد علم داشت. راه درستی را هم انتخاب کرد.
عاشق کتاب و علم آموزی
مصطفی همیشه برای ما هدیه میگرفت و بسیار به فکر خانواده بود. حتی خاطرم هست هر وقت پول زیادی داشت و میخواست مارا خوشحال کند برای ما کتاب میگرفت. اصلا جنس مصطفی محبت و احترام بود. همیشه به ما محبت میکرد. حتی دور هم که جمع میشدیم حسابی حالمان خوب میشد. برادرم جوان اهل علم و دانشی بود اما تدین و تقوای حقیقی را در پس پرده قلبش میپروراند.
مرید شهید چمران
مصطفی مرید شهید چمران بود. حتی موضوع پایان نامه اش هم برای حفظ امنیت و بازگشت صلح به افغانستان با سرمشق گرفتن از شخصیت شهید چمران بود. مصطفی در کنار علم آموزی یک آمادگی روحی قوی برای مدیریت پروژههای بزرگ داشت به همین دلیل بود که دست روی پروژه ی تقویت زیرساختهای صلح در افغانستان گذاشت. با توجه به دغدغههایی شهید مصطفی راجع به اقوامیکه در افغانستان هستند و درگیریها و جنگهایی که در افغانستان روی داد، تصمیم گرفت با این پایان نامه طرحی را به وجود بیاورد که این اقوام را به هم نزدیک کند و یا تالار گفتگو به وجود بیاورد تا همگی در صلح و صفا و بدون جنگ، زندگی کنند.
منابع:
روزنامه جوان
آرشیو هنر و رسانه فاطمیون
مشرق نیوز 218536
رسانه اخبار مقاومت