روایت زندگی شهید صابری از زبان پدر

علی اکبر لیلا

هر وقت می‌خواهد اسم پسرش را بیاورد از پیشوند «شهید» استفاده می‌کند. پدر «شهید مهدی» روحانی است و از برادران افغانستانی. قرص و محکم حرف می‌زند. انگار نه انگار پسر رشید و برافراشته‌اش را از دست داده است. انگار پسرش نرفته و کنارش نشسته. درباره چیزی دور یا غریب صحبت نمی‌کند. «شهیدمهدی» برای او زنده است و حاضر. اسم پسرش را که می‌‌آورد ناخودآگاه ذوق می‌کند و واژه‌هایش گرم‌تر می‌شوند. متنی که می‌خوانید روایت پدر این شهید بزرگوار است. مهدی در ۱۴ فروردین ۱۳۶۸ در مشهد مقدس به دنیا آمد. بعدها با خانواده‌اش به قم هجرت کردند. با حضور در نخستین مراسم تشییع شهید مدافع حرم در قم، عشق جهاد در وجودش شعله کشید. پدر شهید می‌گوید: شب‌ها در خانه بحث داشتیم. برای من جهاد چیزی غریبی نبود؛ زیرا خودم در دوران جهاد با طالبان بزرگ شده بودم. ولی برای مادر و دو خواهرش سخت بود. سال آخر رشته زمین‌شناسی بود که قصد رفتن کرد، عشق پدر و مادر، دوستان و تحصیل در برابر محبتش به حضرت زینب (س) ناچیز بود. می‌گفت: این روزها با وجود حضورم در سرکلاس چیزی از درس متوجه نمی‌شوم و فکرم جای دیگری است. گفتم: خب، از دست ما چه کاری برمی‌آید؟ گفت: به من یک رضایت‌نامه کتبی بدهید تا بتوانم در جهاد و دفاع از حرم حضرت زینب (س) شرکت کنم.

جوان با ذکاوت
مهدی ذهن و ذکاوت عجیبی داشت و در هر کاری وارد می‌شد دیگران را به تحسین وا میداشت. در منطقه حماه سوریه به خاطر تسلطش بر زبان، مسئول مخابرات منطقه شده بود. این پست برای یک نیروی تازه وارد، یک پست مهم بود. اما مهدی برای دفاع آمده بود و این پست برایش کار خیلی راحتی بود، به همین خاطر از فرمانده‌اش درخواست کرده بود وارد یگان رزم شود. آنجا هم خیلی زود همه چیز را یاد گرفت. با داشتن استعداد و ذکاوت بالا وارد نیروی مخصوص و مشاور فرمانده‌شان شد. تا جایی که جلسه‌های بررسی نقشه، حتماً باید با حضور مهدی تشکیل می‌شد. مهدی با وجود افسران با سابقه، فرمانده گروهان شد و به خاطر این استعداد و ذکاوت و تلاش بالا هیچ کس اعتراض نکرد که چرا یک جوان فرمانده ما شده است.

رزمنده با کلاس
اخلاق خوب مهدی همه رزمنده‌ها و فرماندهان را تحت تأثیر قرار داده بود. در چهار ماهی که در منطقه بود واقعاً دل بچه‌ها را تسخیر کرده بود. این اخلاق عجیب مهدی فقط برای رزمنده‌ها نبود. وقتی از عملیات بر می‌گشتند، هرجا مردم آواره را می‌دید با اینکه اهل سنت بودند، ماشین را کنار می‌زد و با هدایایی که از قبل تهیه کرده بود به سمتشان می‌رفت، با آن‌ها گرم می‌گرفت و سلام و علیک می‌کرد. دیگر در منطقه زینبیه همه او را شناخته بودند. در منطقه، مهدی به «رزمنده با کلاس!» معروف شده بود؛ زیرا همیشه سعی می‌کرد از لباس‌های مرتب و معطر استفاده کند.

پای کار هیئت
با اینکه در منطقه به خاطر مسئولیت‌هایش درگیر شده بود، اما باز هم از توسل و کسب معارف اهل بیت (ع) غافل نمی‌شد. به اصطلاح بچه‌ها، مهدی پای کار هیئت بود. خودش می‌رفت برادر روحانی‌ای که به منطقه اعزام شده بود را می‌آورد، مداح هماهنگ می‌کرد، دستگاه‌های صوتی را تنظیم می‌کرد تا مجلس اهل بیت (ع) برای رزمندگان برگزار شود.

علی اکبر لیلا!
مهدی در زندگی دو الگو داشت، یکی شهید حسن باقری، که زندگی‌نامه و کتاب‌هایش را با علاقه مطالعه می‌کرد و دیگری حضرت علی اکبر (ع) بود که مهدی ارادت خاصی به ایشان داشت. از نوجوانی عضو هیئت علی اکبر در قم بود. وقتی فرمانده گروهان شد و قرار بود اسمی‌برای گروهانش انتخاب کند، بلافاصله گفت: نام گروهان ما علی اکبر (ع) است.

امضای شهادت
پس از اعزام اول، وقتی برای مرخصی برگشت دو روز بیشتر در قم نماند و به مادرش گفت باید به مشهد برویم. پس از زیارت در صحن طلا لبخند زده بود و به مادرش گفته بود من امضای شهادتم را از امام رضا (ع) گرفتم. به من گفت: «بابا من دفعه اول برای دلم رفتم، اما حالا فکر می‌کنم وظیفه باشد؛ چون نیروهای فاطمیون از همه لحاظ در آنجا نقش دارند».
شهادت در فاطمیه
دفعه دوم گفت به عنوان وظیفه می‌روم و در ایام فاطمیه برمی‌گردم، چون ما به همراه مادرش دهه فاطمیه را روضه می‌گیریم، گفت برمی‌گردم تا هم به شما کمک کنم و هم کارهایم را انجام دهم، همان روز شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) برگشت اما نه خودش. خبر شهادتش را برایمان آوردند.

منابع:
خبرگزاری رسا/ ۲۹ تیر ۱۴۰۲
موزه ملی انقلاب اسلامی/مصاحبه با پدر شهید صابری 27/10/1402 شماره 324