به بهانه سالروز شهادت ابراهیم همت
سیدالشهدایخیبر
محال است جایی مثل مشهد و کربلا بروی و ناگهان لهجه اصفهانیها را زیر گوشات نشنوی، اصفهان چهارسوی فرهنگ و هنر است. با این حال آنقدر دلاور در این شهر رشد کرده که اصفهان تبدیل به شهر شهادت شده و کمتر کسی است که اصفهان را به ابراهیم همت نشناسد، مردی که در فروردین 1334 در شهرضا به دنیا آمد و در همانجا رشد کرد.
نفیسه زارعی
نویسنده و پژوهشگر
او از ماست
محمد ابراهیم مثل همه نبود او خودش بود، مادرش در «کتاب ماه» همراه بچههاست و خاطرهای از او نقل میکند: ابراهیم را سه ماهه آبستن بودم. حالم خوب بود. به کربلا که رسیدم حالم بد شد. شب شد، گفتند: ببریمش دکتر. گفتم: الان میروم پیش دکتر واقعی. رفتم حرم، نمیتوانستم روی پاها بایستم. همانجا پای ضریح نشستم.
سر گذاشتم روی شبکههای ضریح گفتم: یا امام حسین(ع) من از خودم نمیترسم که بروم. به حرف هیچکس هم گوش نمیدهم. فقط میترسم من قاتل این بچه شوم. نگذار چنین بلایی سرم بیاید.گریه میکردم، زیارت میکردم، حرف میزدم. برگشتم خانه و شام را خوردم و خوابیدم. خواب دیدم نشستهام پای ضریح دارم به این خانمهای قدبلندی نگاه میکنم که روبنده عربی دارند. به خودم میگفتم چه با حیا هستند اینها که یکی از آنها آمد پیش من گفت خانم! گفتم: بله دست کرد از زیر چادرش یک بچه قشنگ درآورد داد به من. چادرم را هی میکشید روی صورتش میگفت: بچهات که از دست رفت ولی برای اینکه دست خالی برنگردی این را بگیر با خودت ببر. به کسی هم نشانش نده. فقط یادت باشه اسمش را بگذار محمد ابراهیم. او از ماست و پیش ما هم برمیگردد یک همچنین چیزی گفت، صبح که بیدار شدم رفتم خوابم را برای مادرشوهرم تعریف کردم. گفت: باز یک پسر گیرت میآید. ذوق کردم. گفت: اما نمیخواهد به هر کسی بگویی. نگفتم. وقتی به دنیا آمد اسمش را گذاشتیم محمدابراهیم.
مرید یار
ابراهیم همت در دوران نوجوانی و جوانی عجیب پرشور بود. او در این دوران که همزمان با مبارزه بود فعالیت انقلابی خود را آغاز کرد.
محمدابراهیم تلخترین دوران زندگی خود را، خدمت سربازی میداند: ماه مبارک رمضان فرا رسید، از طرف سربازان همفکر خود به دیگر سربازان پیام فرستاد که آنها هم اگر سعی کنند تمام روزهای رمضان را روزه بگیرند، میتوانند به هنگام سحری به آشپزخانه بیایند. فرمانده لشکر، وقتی که از این توصیه ابراهیم و روزه گرفتن عدهای از سربازان مطلع شد، دستور داد همه سربازان به خط شوند و همگی بدون استثنا آب بنوشند و روزه خود را باطل کنند. پس از این جریان ابراهیم گفته بود: اگر آن روز با چند تیر مغزم را متلاشی میکردند برایم گواراتر از این بود که با چشمان خود ببینم که چگونه این از خدا بی خبران فرمان میدهند تا حرمت مقدسترین فریضه دینیمان را بشکنیم و تکلیف الهی را زیرپا بگذاریم، با وجود این شرایط همت در دوره خدمت خود به مبارزه با شاه پرداخت و پس از آن به زادگاهش برگشت و مشغول معلمی شد. همانجا بود که از اندیشههای امام مطلع و مرید او ماند.
سالهای خدمت
پس از پیروزی انقلاب او در حفظ نظم و امنیت شهرضا فعالانه ظاهر شد، اواخرسال 58 برای فعالیتهای فرهنگی به خرمشهر و سیستان و بلوچستان رفت و در نهایت سال 59 کردستان آشفته از فعالیت گروهکهای ضدانقلاب میزبان او شد، سال 61 به لبنان رفت و پس از دو ماه برای حضور در جبههها عازم ایران شد.
همینجا شهید میشویم
همت وقتی به جبهه رفت با بچههای بسیج دمخور شد، او در عملیاتهای گوناگونی به عنوان فرمانده حضور داشت، همت آنقدر محبوب بسیجیها بود که به لباس آنها درآمده و شناختنش حتی از نزدیک به عنوان فرمانده دشوار بود، او در عملیات خیبر در سوم اسفند 61 به برادران بسیجی گفت: باید مقاومت کرد و مانع از بازپسگیری مناطق تصرف شده، توسط دشمن شد. یا همه اینجا شهید میشویم و یا جزیره مجنون را نگه میداریم، البته همان هم شد ابراهیم در جزیره همچون اربابش سیدالشهدا بی سر به شهادت رسید، یکی از فرماندهان عراقی درباره مقاومت بچهها اینطور میگوید: ما آنقدر آتش بر جزایر مجنون فرو ریختیم و آنچنان آنجا را بمباران شدید کردیم که از جزایر مجنون جز تلی از خاکستر چیز دیگری باقی نیست، گویا همت عزمش را جزم کرد تا یادش در مجنون باقی بماند.
سیدالشهدای جزیره مجنون و خیبر
عملیات خیبر صحنه بزرگ پایداری و مقاومت رزمندگان بود، در این عملیات اسامی بزرگی مثل حسین خرازی، احمد کاظمی، مهدی و حمید باکری، مهدی زینالدین و دهها نفر از رزمندگان دلاور به چشم میخورد اما در میان این نامها، شهید همت راز مقاومت تا شهادت را در خیبر رمزگشایی میکند، شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی درباره شهادت همت در خیبر خون اینطور نقل میکند: حمید باکری آن طرف پل شحیطاط شهید شده بود. مهدی خم به ابرو نمیآورد. حمید با اینکه برادر کوچک مهدی بود بسیار احترام برادر بزرگش را داشت و همواره او را آقا مهدی مینامید. در این زمان ابراهیم همت فرمانده لشکر 27 محمد رسول الله(ص) و من در جزیره جنوبی(جزیره مینو) در یک سنگر لشکر مستقر بودیم. عباس کریمیهم در خط بود. او با سنگر تماس گرفت و تقاضای نیرو کرد. همت در این حین از من پرسید میتوانی 45 نفر نیرو به من قرض بدهی؟ من هم به فرمانده گردانی گفتم که یک گردان نیرو در اختیار همت قرار بدهد. همت به همراه نیروهایی که در اختیار داشت به خط مقدم رفت و به شهادت رسید. تا یکی، دو ساعت کسی نمیدانست او شهید شده است.
شهید حاج احمد کاظمی که در مجنون فرماندهی بخشی از عملیات را بر عهده داشت روایت کوتاهی از شهادت حاج همت بیان میکند: همت بدجوری توی خودش بود. آن روز آمده بود پیش من، توی همان قرارگاه فرماندهیام، سنگری از چند تکه الوار و گونی نزدیک خط مقدم. داشتیم باهم حرف میزدیم که یک خمپاره آمد به سنگر خورد. ابراهیم فقط گفت: بر محمد و آل محمد صلوات و ساکت شد. انگار نه انگار که خمپاره خورده آنجا. همینطور نگاهش میکردم که چرا اینقدر خونسرد شده؟ این ابراهیم، ابراهیم همیشگی نیست. ردش را همیشه میزدم که کجاست؟ تا عصر روز سوم تثبیت جزیره. از قاسم سلیمانی جدا شدم، رفتم جایی و برگشتم. دیدم قاسم توی خودش است. گفتم چی شده قاسم؟ گفت: ابراهیم اینجا بود. گفتم: کو پس؟ رفت؟ نگاهم کرد. همینطور زل زده بود توی چشمهایم و نگاهم میکرد. بعد نشست. دیگر نگاهم نمیکرد. گفت: همین الان آمد با من حرف زد. باورت میشود؟
همت را نشناختیم!
وقتی اسم شهید به گوشمان میخورد گمان میکنیم باید دو تا بال روی شانههای او باشد، همت آنقدر با بچههای جوان همراه بود که او را مثل برادر دوست داشتند. نکته قابل تأمل در زندگی همت فراز و فرودهای عجیب در انتخابهای اوست و بدون شک انتخاب مسیر تازهای به نام انقلاب اسلامی او را محبوب قلبها کرد، سردار حاج ولیالله همت درباره برادر میگوید: محمد ابراهیم از جنس همین جوانان کوچه و خیابان بود و او مثل جوانان امروزی شیکپوش و همچنین دیندار بود. او موهایش را بلند میگذاشت و آن زمان که کت بلند کمر باریک و شلوار پاچه گشاد مد بود ابراهیم همیشه شیک میپوشید. زوایای زندگی همت برای جوانها کاملاً نادیده انگاشته شده است و شاید تولید آثار تصویری بتواند شبهات پیرامون این شخصیت بزرگ را رفع کند.
همتم بدرقه راه کن ای طائر قدس
به خاطر بسیجیها
دل به آبهای مجنون زد
شهید محمدابراهیم همت در زمره بزرگترین، شاخصترین و در عین حال مظلومترین فرماندهان دفاع مقدس است، مردی بلند قامت، مخلص و بدون ادعا که از زمان تأسیس لشکر 27 در آنجا حضور داشت و وجودش عامل مهمیدر دلگرمی رزمندههای این لشکر بود، فرماندهی که در عین اقتدار با بسیجیها یکی بود. انگار دلش برای بسیج و بسیجی میتپید به گفته حاج اکبر یوسفی که روزی بیسیم چی همت بود و این روزها به خاطر عارضه جنگ حال خوشی ندارد. همت به خاطر بسیجیها دل به آبهای مجنون زد. او خودش همیشه پیش قدم بود چون دلش نمیآمد کسی به بسیج و بسیجی بد بگوید.