گزارشی از دلایل مردم برای شرکت کردن یا نکردن در انتخابات
چرا آمدند، چرا نیامدند؟
سمیه ملاتبار
نویسنده
این روزها و خیلی روزهای پیش از این، پر از سؤال هستم. شاید شما هم اینگونه باشید. من که به یک همسؤال نیازمندم که با هم درباره پرسشهایمان حرف بزنیم و از متهم شدن یا طرد شدن هم نترسیم. یکی که هیچکدام نخواهیم به اصرار، دیگری را به قبول و پذیرش رأی و نظر خودمان وا بداریم. مقابل هم بنشینیم و سؤالهایمان را طرح کنیم، بعد با هم دنبال پاسخ بگردیم. تکههای شکسته حقیقت را از گوشه و کنار پیدا کنیم و به هم بچسبانیم. آخرش هم یک چای بخوریم و بگوییم تا سؤال بعدی، خدانگهدار. حالا شما چرا رأی دادید؟ یا چرا رأی ندادید؟
من قبول نمیکنم که بعضیها میگویند: همه آنها مثل هم هستند و هر کسی هم بیاید، وضع همین است. خود من یک پسر سرباز دارم، هر جا که به خواستگاری میرفتم میگفتند «چون سرباز است، نه و اصلاً سرباز چه کسبوکار و حقوقی دارد؟» دقیقاً کمی بعد با تصویب مجلس، حقوق سرباز بیشتر شد و پسرم در همان دوران سربازی هم عقد کرد.
برادرزادهام بچهدار نمیشد، هر بار هزینه آیویافش نزدیک به سی میلیون میشد و در سال جدید هم به صد تومان میرسید، دیگر برای تکرار عمل پشیمان شده بودند که از عهده هزینهاش برنمیآیند اما قانون جدیدی را گذاشتند که نود درصد هزینه را دولت پوشش دهد، همین باعث شد الان برادرزادهام یک «حلما» یک ساله دارد.
در محل زندگی ما خانوادهای صاحب چهارقلو شده بودند، شرایط اقتصادی خیلی سختی هم داشتند، همه اهالی غصهشان را میخوردند ولی با کمک دولت وام خوبی و یک زمین رایگان هم به آنها دادند، پدر چهارقلوها نیز در طرح جوانی جمعیت صاحب ماشین شد.
نانوای محل ما مدتی بود نمیتوانست یک مجوز بگیرد و باید از کسانی که قبلاً مجوز داشتند به مبلغ 250میلیون میخرید اما او هم امسال سه روزه مجوزش را به خاطر قانون جدید گرفته و سرمایهاش را هم خرج نانوایی و زندگیاش کرده است.
زنهای سرپرست خانوار هم در اطرافمان داریم، یکیشان تلاشهایی برای گرفتن وام حمایت از کسبوکار داشت اما آخرش موفق نمیشد. بعد از اینکه تسهیل مجوزهای کسبوکار به فوریت رسید، یک هفتهای موفق شد مجوز کارگاه تولید پوشاکش را بگیرد، با یک وام 300میلیون تومانی. الان هم برای خودشان در شهر دو، سه فروشنده دارد و خیلی پیشرفت کرده است.
شرکتهای دانشبنیانی سراغ دارم که زندگی خیلی از جوانان منطقه را تغییر دادهاند. ایدههایی که به نام خود بچهها ثبت شده کم نیستند؛ ایدههایی که برای تولید انبوهش وام خوبی هم به بچهها دادند و حتی دانشجویی در همسایگی ما مکان شرکتش را هم به رایگان هدیه گرفته، برای اینکه محصول خوبی ارائه داده است که امتیازش را دیگر لازم نبود به شرکتهای بزرگ بفروشد و اپلای کند.
بیماران دیابتی تا مدتها قبل باید هزینه مالی و زمان بسیاری صرف میکردند تا کلینیک مرکز استان میرفتند اما الان ما در شهر خودمان مرکز مخصوص برای دیابت داریم که بسیاری از خدماتش هم رایگان است. من دارم تغییر رویهها را با تغییر آدمها حس میکنم، معلوم است که رأی دادم.
شما بعد از این تغییرات بیایید امید به آینده، احساس نسبت به ادامه زندگی در داخل کشور، نگاهشان به دین و قانون و انقلاب و احساس محترم بودن آدمها را در همین منطقه ما مقایسه کنید. کشیدن بار اتهام ناروا خصوصاً وقتی موجب خطر باشد حتماً دشوار است اما نافی مسئولیتپذیری ما نیست. هواخواهی ستمدیدگان به کنار، در شرایط فعلی باید هوشیارتر و مسئولیتشناستر قدم برداشت. به نظر من دیگر مسأله جناحها مطرح نیست، وقت آن است که جامعه به داد خودش برسد. راستش خط قرمز من فروپاشی جامعه است. گسیخته شدن همین ریسمانهایی که برخی پوسیده، برخی آسیبدیده و برخی همچنان محکممانده، ما را، اهالی این جامعه را به هم پیوند دادهاند.
این نشانه زنده بودن جامعه است که ما موجود زنده هستیم، حس داریم، شعور و ادراک داریم و از همه مهمتر قدرت انتخاب داریم. بخشی از ما با تنها ابزار مسالمتآمیز در دسترس فقط میخواهیم اعتراضمان را فریاد کنیم. یعنی حداقلیترین کاری که با صندوق رأی میشود کرد را میخواهیم. برخی هم خب روزنهای نمیبینند یا فکر میکنند روزنهها همیشه شکاف صندوق رأی نیست. به نظر من برای معنادار کردن انتخابات دستکم دو شرط لازم است؛ یکی اینکه بشود گروهی را تصور کرد که در مجلس چنان قدرت داشته باشند که مانع تصویب بعضی طرحها مثل طرح صیانت شوند و دوم اینکه خرد کف جامعه به این نتیجه رسیده باشد که باید این مجلس را تغییر داد و در تغییرش گرهای باز میشود و واقعیت اینکه «تو را این هر دو نیست.» دست بالا بگیرم این است که نمایندهای در شهرستانی با حمایت قبیلهای برنده شود و گهگاهی سخنانی بگوید که در شبکههای اجتماعی دستبهدست شود و بگویند چه شجاعتی، بدون اینکه قانونی تغییر کند یا مسیری عوض شود.
دلیل رأی ندادن من بسیار است، «فکر بهبودی خود ای دل ز دری دیگر کن.» امیدی نیست. اطرافیانم هم رأی ندادند. دلیلش واضح است، تغییری حس نمیکنند و دم انتخابات مختلف با چهار، پنج شعار و ایجاد شرایط هیجانی، مردم را پای صندوق میکشانند. میدانم یکسری هم تمایلشان به رأی ندادن، مخالفت با نظام نیست ولی چه میشود کرد وقتی تنها امکان موجود است که نشان دهند بشدت از این نوع کار کردن و رفتارهای اربابرعیتی مسئولان نسبت به مردم شاکی و معترض هستند. بعضی هم میگویند رأی سفید دادهاند یا نهایت دو یا سه نفر را که قطعاً میشناختند که درست کار میکنند را انتخاب کردند، اما تعداد سی تا را پر نکردند.
من به احدی نگفتم رأی نده، زیست هر کس به خودش مرتبط است.
قانونگذار حکیم است و ما در دانشکدههای حقوق آموختیم که اگر مطلبی را در قانون متوجه نشدیم اصل را بر حکمت قانونگذار بگذاریم. یعنی آنهایی که قانون را مینویسند به حدی از خردمندی بهرهمند هستند که نباید تردیدی ایجاد شود یا نسبت ناروای بیخردی دهیم وگرنه سنگ روی سنگ بند نمیشود و اگر سنگ روی سنگ بند نشود که نمیشود خشکه چید و اگر همین دیوار خشک و خالی قانون کشور و انتخابات نباشد که اساس اجتماع فرو میپاشد و خب من این را نمیخواهم.
چون باز هم یاد گرفتیم که قانون بد، بهتر از بیقانونی است و من این درس را به عنوان اصلی غیرقابل تردید قبول دارم. برای اغلب آدمها تغییر ترسناک است. ما معمولاً طرفدار حفظ وضع موجود هستیم و حاضریم تاوانی به سنگینی عمر را بپذیریم اما به سمت شرایط تازه قدم نزنیم. ما خیلی حسها را در همین سی سالگی هم تجربه کردهایم، از اوج امیدمان وقتی صندوق رأی را فتح کردیم تا اوج یأس وقتی در وسط جوانی به پشت سر و روبهرو نگاه کردیم که هر دو سمتش صحنههای گریهدار داشت، ولی تغییر رخ داده است. هنوز پرخطاییم اما باکی نیست، یاد میگیریم کنار هم. همچنان که یاد گرفتیم بیرون از مرزهایی که اسممان را ایرانی کرده، رفیقی نداریم. پدر و مادر هر خانوادهای ممکن است اشتباهی مرتکب شوند، بچهها باید به جای حرف زدن در مورد اعتراضشان، کار ناپسندی کنند؟ گفتوگو برای انسانها ساخته شده است. من پای صندوق خواسته و انتخابم میایستم.
قدرت نظام را دستکم نگیرید. من مخالف و معترض هر چیزی که باشم، مدافع صددرصد نظام و رهبری هستم. من هم عین فرزندی هستم که به پدرش انتقاد دارد. بچهها پدرشان را دوست دارند ولی قرار نیست هیچ کسی بت باشد برای کسی، حتی پدری برای فرزندش. صندوق رأی در زندانها هم میرود، همه میتوانند رأی دهند، اینکه حق مشارکت در انتخابات دارند، به معنای توجیه اقدام مجرمانه یا مجوزی برای بیقانونی نیست. حقوق قانونی هر فردی محفوظ است. واقعاً چرا عدهای از مشارکت مردم در انتخابات واهمه دارند و همه تلاششان را برای کاهش مشارکت میکنند؟ شرکت یا عدم شرکت هر کسی در انتخابات، حق هر شهروند است.
من حتی چند شب پیش خواستم تست کنم که پیشبینی هوش مصنوعی درمورد رأی من در انتخابات به چه کسی است. به نظر من هر شهروند در یک جامعه دموکراتیک باید با خود بگوید چون من در جامعه زندگی میکنم و زندگی در یک جامعه دموکراتیک، یعنی باید رأی بدهم، پس رأی من در سرنوشت کشورم دخالت دارد، فقط باید این رأی با قدرت تفکر و علم بیشتری انتخاب شود. نکته جالبی که هست و خیلیها به آن توجه نمیکنند این است که خیلیها در انتخابات بر اساس ملاکهای اسلام رأی نمیدهند اما بعداً خرابکاری اگر پیش بیاید، به گردن اسلام و جمهوری اسلامی میاندازند. من به خندههای پسرم و تمام کودکان این سرزمین فکر میکنم. این انتخابات هم میگذرد، خیلیها شاید مثل من به خاطر فرزندانشان پای صندوق رأی رفتند تا انتخابات بهتری داشته باشند و امیدوارند که این انتخابشان همان انتخاب بهتر باشد.
همین که ما کنار هم زندگی میکنیم، در شلوغی مترو به هم تنه میزنیم، از گرانی و بیکاری، زبان مشترکی با هم در تاکسی پیدا میکنیم، با هم میخندیم و با هم گریه میکنیم. ما شاید راه درست را نشناسیم، اصلاً چگونه میشود و چگونه باید مردمی که هر روز میبینیمشان را مجاب کنیم به نظر خودمان که متزلزل است؟ من تا به حال همیشه در انتخابات شرکت کردهام اما خب بابت رأی دادنم، سوتی هم نزدم. چون رأیم سوت زدن نداشت، چون با روح آرمانخواه من دنیا دنیا فاصله داشت. همیشه تمام اندوه من از دوره تبلیغات انتخاباتی به ایجاد انتظارات خارقالعاده بازمیگشت. به نظر من روزی پیروز انتخابات هستیم که باور داشته باشیم این مملکت هشتاد میلیون نفر جمعیت دارد و پروردگار متعال، یکتایی را به هر انسانی هدیه داده است. ما باید یاد بگیریم با تمام اختلافات نظری که داریم کنار هم زندگی کنیم. بازی سیاست مثل دربی پرسپولیس و استقلال است، جای جنگ همان وسط میدان است، بیرون از آن همه با هم رفیق هستند. به هر فردی که رأی دادیم و خواهیم داد به بالا سرمان نگاه نکنیم، به کنارمان نگاه کنیم، به تمامی آدمهایی که از کنارمان میگذرند.