پازل زندگی
تکههای گمشده جهان شخصی ما
«من هم معمولیام. تنها دارایی غیرمعمولی و خاصم، اسمم است: جید. زندگیام هیچ چیز خارق العادهای ندارد. ولی هرچه باشد مال من است، برای همین میخواهم باهاش یک کاری بکنم.» زندگی همه ما مجموعه ای از تکههای گوناگون که قرار است کنار یکدیگر، تصویر معناداری را به وجود آورند. من همیشه فکر میکنم شاید تشبیه زندگی به پازل، دور از واقعیت نباشد. زندگی را پازلی میبینم که باید تکههایش را در طول مسیر پیدا کنیم و سرجایشان بگذاریم. البته که هرچقدر تلاش کنیم، همیشه یک تکهاش هم که شده، گم است و ناپیدا؛ شاید به همین خاطر باشد که احساس میکنیم یک جای کار زندگی همه آدمها میلنگد و کامل نیست! به هر نحو چه کامل شود چه ناقص بماند، در زندگی تکههایی هستند که بزرگمان میکنند، ما را میسازند و ما را «ما» میکنند.
ثنا احتشام سرشت
دانشآموز یازدهم انسانی
«تکههایی که من شدند» روایتگر داستان زندگی جید و تکههایی است که او را تشکیل میدهند. تکههایی که به نظر جید ناقصاند و یا هیچ ربطی به هم ندارند؛ او میخواهد تمام تلاشش را بکند تا تصویری صحیح و مرتبط بسازد. شاید بخشی از این تفاسیر را بتوان از همان جلد زیبا و پرمعنایش حدس زد. عکس یک دختر سیاهپوست (جید)، دوربین، اتوبوس و چند کلمه که همه اینها جدا از یکدیگر قرار گرفتهاند. ماجرای جذاب جلد کتاب و اینکه چرا واژه «تکه» اینقدر در این کتاب پررنگ است را هم بهتر است خودتان بعد از خواندنش بفهمید!
شاید هسته اصلی داستان و مهمترین تکه زندگی جید، «تلاش» باشد. او میخواهد خودش را ثابت کند، از همه فرصتهایش استفاده کرده و بگوید میتواند، میتواند کنترل زندگیاش را به دست بگیرد و موفق شود کاری بزرگ انجام دهد، حتی اگر یک دختر سیاهپوست باشد. آنچه کار جید را سخت میکند، ناقص بودن پازل زندگیاش است. به خاطر همین تلاشهای او معمولی نیست و با بقیه فرق دارد. اما چه فرقی؟ او را با توصیفاتش، به عنوان دختری با پوست سیاه مانند ذغال و پایینتنه پت و پهن میشناسیم که ماماناش به زحمت به اندازه غذای در یخچال درآمد دارد و خدمتکار خانه مردم است، در حالی که دوستان جید در سنت فرانسیس، خانههایشان خدمتکار دارد. سنت فرانسیس؟ مدرسهای که دو سالی ست جید به آنجا بورسیه شده و زندگی سختش به او یاد داده باید از هر فرصتی که در آنجا پیش میآید، استفاده کند.
جید در این کتاب همه چیز را برایمان دقیق توصیف میکند. من هر روز با او سوار اتوبوسهای پورتلند میشدم و از هزارتوی خانههایی که مثل خواهرهای دوقلو بودند، عبور میکردم. به عابران در خیابانها فکر میکردم و اینکه هر گوشهای داستان خودش را دارد. هر خیابانی سؤالی میپرسد و جهانهای زیادی یکدفعه فرو میریزند. در مدرسه «سم» را میدیدم که سفیدپوست است و موهای قهوهای تیرهاش را شلختهوار دماسبی میبندد؛ لاغر است و خیلی هم کتاب میخواند. من که فکر میکنم این میزان احساس حضور در زمان و مکانهای مختلف و شناختن دقیق شخصیتها، میتواند از معجزات اول شخص بودن روایت کتاب باشد. این انتخاب توأمان با لحن صمیمانه و پراحساس، من را کاملاً با جید همراه کرده بود. او فقط آنچه را ملموس است و رخ میدهد توصیف نمیکند، جید از درون روحش با مخاطب حرف میزند. درواقع ما را از حرفهای ناگفتهاش و تمام احساسات، دغدغهها و فکرهایی که حتی برای لحظهای از ذهنش میگذرد، مطلع میکند.
نه تنها جهان شخصی جید، بلکه در روند کتاب ما با سبک زندگی برخی از مردم امریکا، سیاهپوستان و حتی بخشی از تاریخ و گذشته آنها هم به طور کلی آشنا میشویم که این بخش واقعاً برای من جذاب بود. جید از آزار و اذیتها و پایمالی حقوقشان میگوید، از اینکه از هر فرصتی استفاده میکند که کتاب بخواند چون روزگاری آموختن خواندن به سیاهپوستان ممنوع بوده، او همچنین من را به روز شکرگزاری هم میبرد، به خانهای در دل امریکا که ساکنانش در چنین روزی میگفتند: «ما دور میز نشستیم و جشن میگیریم که کشورمان از بومی ها دزدیده شده، کلمب هیچی را کشف نکرد.»
در کل خوشحالم که این کتاب را در نوجوانیام خواندم، در روزگاری که تازه داشتم با مفهوم واقعی «هدف»، «رویا» و «جنگیدن» آشنا میشدم. به نظرم جید با اینکه یک نوجوان سیاهپوست امریکایی است، اما نماینده افکار و روح همه نوجوانان جهان است. دغدغههایش شامل حال همه ماست. از هویت و پیدا کردن نقش واقعی در زندگی گرفته تا درس خواندن و مهارتآموزی و دوست پیدا کردن را میتوان با جید تجربه کرد و چیزهای زیادی یاد گرفت. البته که این کتاب فقط به نوجوانان تعلق ندارد و به نظرم لازم است که هر کسی در هر سنی آن را بخواند، زیرا راهنمایی است جامع، برای یافتن و کنار هم قرار دادن صحیح تکه هایی که ما را میسازند! «همه چیز هزار تکه میشود و بعد با خودم فکر میکنم نکند زندگی دخترهای سیاهپوست همین است، نکند تکه پارهها را به هم بدوزم و دوباره همه چیز از هم بشکافد، بدوزم و بشکافد. فکر میکنم یعنی راهی هست که دختری مثل من هم احساس کند کامل است؟»