سردی وخشکی و آلودگی و حالا برف اسفند
امروز دیدم یکی از رفقایم جایی نوشته «برف برای من نماد شادی است وقتی برف میآید همه خوشحال میشوند و این خوشحالی جمعی برای من خوشحال کننده است.»
حالا از اینکه برف برای برخی مایه خوشحالی نیست و اینها که بگذریم برای آدمی مثل من که دنبال نشانهها در عالم و زندگی میگردد، این برف دیر هنگام معانی جالبی داشت.
وقتی آذر و دی و بهمن خشک گذشت و نگاهمان به آسمان خشک شد و دریغ از قطرههای باران و دانههای برف، حس خشکی و سردی به خیلیهایمان داد. سردی و خشکی و آلودگی شهرهای بزرگ حالمان را بد کرد، خاطره روزهای برفی سالهای قبل هم که یادآوری میشد، بیشتر حالمان را بد میکرد.
برای من این سردی و خشکی همزمان شد با اتفاقات عجیب و غریبی در زندگی که خب سخت و اتفاقاً سرد هم بود.
شنبه که هشدار برف روی گوشی آمد نشسته بودم و نگاه میکردم به امید ناگهانی و بیوقتی که به دلم افتاد. برف بالاخره آمد آن هم نه در تجریش و قیطریه تهران که قم و کاشان و کرمان هم برفی شدند. این امید سرازیر شده سفید از آسمان ناگهانی ریخت توی دلم.
برای من اینجوری دیده شد که آسمان قرار نیست با برنامهریزی ما کار کند. رحمتش قرار نیست با آلارم ما فعال شود اما خدا آن بالاست. ما نه تشنه میمانیم، نه گشنه، نه بیسقف فقط باید صبر کنیم و امیدوار باشیم تا آن روزی که قرار است برسد.
برف اول اسفند این زمستان خشک میتواند نماد هزار و یک چیز مختلف باشد برای آدمهای مختلف، اما برای من نماد امیدوار ماندن به آسمان است به آسمانی که بالاخره نگاهش را از پایینش بر نمیدارد و
میبارد.
اینکه ما چقدر یادمان نرود این آسمان را و اینکه باربند زمستانمان را به خاطر خشکی جمع نکنیم البته دست ماست. ما بیل میزنیم و زمینمان را آماده میکنیم این سهم ماست، آسمان هم باید سهم خودش را ادا کند.