حریم عثمانی
محمدعلی النجانی طنزپرداز
سالها پیش در چنین روزی، یعنی در ۳ مارس ۱۹۲۴ میلادی (چه با کلاسیم! دیگر رفتیم سراغ تاریخ میلادی) امپراتوری عثمانی منقرض شد.
قضیه اینجوری آغاز شد. عثمان یکم با زدن میخ خود در شهر سوگوت با گفتن «نمیخوام به اسم خاصی اشاره کنم؛ ولی حالا که اصرار میکنید اسم خودم رو میذارم روی حکومت» امپراتوری عثمانی را بنیان گذاشت. در سده چهاردهم میلادی و با فتح شبه جزیره (الکی ادای جزیره را در میآورد؛ وگرنه از یک طرف به خشکی وصل است) بالکان خیلی سوسکی خود را وارد قاره اروپا کرد و با گفتن «خب ما چشم رنگیها چقدر خوبیم» به یک کشور فراقارهای تبدیل شد و دیگر هیچکس توانایی بردن و حتی خوردن یک استانش را هم نداشت. عثمانی که دیگر پا را روی گاز گذاشته بود امپراتوری روم شرقی یا همان بیزانس را ضمیمه خاک خود کرد و محمد فاتح با فتح قسطنطنیه و گفتن «آخه این هم شد اسم؟! سه بار پشت سر هم بگیم فکمون قولنج میکنه» از همین روی اسم آن را اسلامبول که بعدها به استانبول تبدیل شد گذاشت و جهانی را از نوشتن قسطنطنیه در دیکته و بُکسُوات کردن حین گفتن آن نجات داد. حال قضیه را روی دور تند، در واقع خیلیخیلی تند قرار میدهیم تا به سر قضیه اصلی برسیم..... جلوتر.... نه زیاد رفتیم، فعلا کاری با دیدار رضا شاه با آتاتورک و بخشیدن سرزمین آرارات نداریم، یک مقدار عقب... همین جا خوب است.
قضیه به اینجا رسید که عثمانی وضعیت خوبی در دهه اول قرن بیستم نداشت. از یک سو برخی شورشهای داخلی و از سوی دیگر چند جنگ خارجی را پشت سر گذاشته بود. عثمانی که در آن زمان با آلمان خیلی ندار شده بودند و با خواندن «ما دو تا داداشیم، خیلی به هم مینازیم!» آخرهفتهها با یکدیگر جوج با نوشابه میزدند. انگلیسیها که همواره به مانند خواهرشوهر چشم دیدن خوشی بقیه را نداشتند، همین امر موجب بروز حسادتشان که از آن بزم حتی یک کتف گاز زده هم بهشان نمیرسید، شد و با گفتن «اگه یه بار دیگه دودتون بیاد اینجا میام تف میکنم تو غذاتون» تمام تلاش خود را برای نابودی عثمانی میکرد و به دنبال بهانهای برای جنگ میگشت. از آنجایی که علاوه بر جور شدن پول عقد و عروسی (البته در قدیم، الان که انسان دچار زایش میشود!) بهانه جنگ هم جور میشود، این اتفاق با ترور فرانتس فردیناند کارل لودویگ یوزف ماریا فون ولیعهد اتریش-مجارستان که در خانه همسرش تا میآمد برای صبحانه صدایش کند، زمان شام میرسید، به دست آمد.
قضیه اینجورکی بود که قرار شد وی به همراه همسرش برای اجرای امور محوله به سارایوو برود. از همین جهت یک مشت جوان صربستانی علاف در حالی که سر کوچه با گفتن «جوجو» مزاحم دخترهای مردم میشدند، دور هم گرد آمدند و گفتند که بریم این مَرده را مُرده کنیم که بخندیم. آنها اقدام به اینکار کردند؛ ولی باتوجه به اینکه عکس ولیعهد را ندیده بودند و حتی از آنجایی که امکان صدا کردن وی هم مقدور نبود، زیرا تا میآمدند اسمش را به زبان بیاورند، نارنجک منفجر میشد، آن را به اشتباه پرت کردند و چند نفر دیگر را به اشتباه ترکاندند. سپس جوانها به کافهای رفتند تا ضمن هرت کشیدن یک اسپرسو تلخ و گفتن «خاک تو سرت دستوپاچلفتی. این دستت به آن یکی میگه زکی» با تشکیل یک کارگروه به بررسی زیربنایی شکستشان بپردازند. در همین زمان ماشین ولیعهد که به علت نبودن امکانات کافی و البته اختراع نشدن نرمافزار مسیریاب از روش سنتی که همان پرسیدن از رهگذران بود، مسیر خود را پیدا و حرکت میکرد. در اینجا بود که به سبب کسب اطلاعات غلط، راننده اشتباه پیچید و ماشین درست جلوی جوانها رسید و آنها اینبار ولیعهد را ترور کردند. همین امر باعث شد که اتریش-مجارستان به صربستان با گفتن «حالا حالیت میکنم» اولتیماتوم داد و پس از مشاهده دایورت آنها، با گفتن «حمله...» به آن کشور یورش برد. سپس روسیه با گفتن «عه! چی شد؟!» به هواخواهی صربستان که متحدش بود، وارد جنگ شد. بعد از آن آلمان، فرانسه و برخی دیگر از کشورها از جمله عثمانی وارد جنگ شدند. خلاصه یک چیز تو چیزی (انتخاب نوع چیز بر عهده خواننده) شده بود و انگلستان که وضعیت را اینطوری دید با گفتن «آخجون جنگ» خود را وارد معرکه کرد و بدین شکل جنگ جهانی اول در سال 1914 آغاز شد.
قضیه اینجورکیتر شد که طی چند سال چندین کشور اروپایی هی تو سر و کول هم میزدند تا درنهایت باز هم مثل همیشه طرفی که آلمان بود شکست، آن هم از نوع مفتضحانه خورد و این امر باعث فروپاشی امپراتوری عثمانی شد. انگلستان که برای این امر کلی زحمت کشیده و تمام منطقه و ایالتهای تحت پوشش عثمانی را تحریک کرده بود، بسیار خوشحال شد و با گذاشتن یک خطکش شروع به مرزبندی سرزمینهای جدید کرد. البته از آنجایی که سلطان عثمانی نمیخواست بپذیرد که دیگر قدرتی ندارد و آن امپراتوری را لولو خورد، مقداری در برابر واقعیت مقاومت میکرد. همین امر و همچنین دعوا بین انگلستان و فرانسه بر سر سرزمینهای سابقا عثمانی و مقداری هم جنگهای داخلی بر سر قدرت در ترکیه جدید باعث شد تا همچنان سلطان عبدالمجید دوم که در منزل عبدالمجید دوم صدایش میکردند بر سر قدرت (البته در محدوده اتاق خواب تا سرویس بهداشتی کاخش) بود و درنهایت در ۳ مارس ۱۹۲۴ طی تصمیم مجلس از کشور اخراج گردید. این گونه شد که امپراتوری عثمانی بالکل از صفحه روزگار حذف و با حریم سلطان وارد صفحههای تلویزیون شد.