گزارشی از جوانان درباره برنامهشان در این یک ماه تا پایان سال
چطور آماده میشوی برای تحویل سال؟
سمیه ملاتبار
نویسنده
شما به عنوان جوان، در این یک ماهی که به بهار مانده، به کدام کار عقبمانده میرسید؟ به نظر شما این یک ماه زمان مناسبی است برای چه کاری که سال را با رضایت بیشتری تحویل دهید؟
سحر گفت مناسبتها را دوست دارم. هر مناسبتی که من را از زندگی عادی خارج کند و باعث بشود به خودم توجه کنم را دوست دارم. میخواهد فصل بهار باشد یا روز جوان. اگر شرایط اقتصادیام اجازه بدهد ترجیح میدهم از شلوغی اسفند و بازار عید و مد روز به دور باشم، ساده بگیرم، قدردان باشم و آرامتر بمانم و به خودم برای استراحت از درسها، سفر هدیه دهم و نهایتاً موهایم را برای نو شدن فصل، رنگ جدیدی کنم.
جوانی نباید پر باشد از میل به اینکه به بقیه نشان دهیم که ما قربانی هستیم و بقیه بد هستند و جواب خوبی ما را نمیدهند. من امیدوارم و تلاش میکنم که سال جدید را با مثبتاندیشی بیشتری شروع کنم. چون اصولاً در لحظه سال تحویل، آدم به این فکر میکند که این یکسال را چطور گذرانده بود و چقدر به اهدافش نزدیک شد و یا بهشان رسید. اگر آن دقایق آخر سال برای پیشرفت خودت وقت گذاشته باشی، باعث حس بهتری در سال جدید میشود.
به قانون 21 روز اعتقاد دارم که عادت مثبت را اگر این مدت رعایت کنم، نهادینه میشود و حس نوشدن هم به خودمان دست میدهد. تلاش میکنم کنارش پخت دو سه غذای جدید و ساده را هم امتحان کنم. در این دنیا چیز زیاد یا بزرگی برای داشتن نیست، باید همین کوچکها را مراقبت کرد و دید که چطور میشود ادامه داد. من همیشه به خودم میگویم اگر هستی، باش، حتی کم، حتی ضعیف، ولی باش. مهدیه گفت چه سؤال جالبی، واقعاً تا به حال به آن فکر نکرده بودم که چه کار کنم تا سال را با رضایت بهتری به بهار تحویل دهم. فکرم حسابی مشغول شده که اصلاً آماده تحویل سال هستم یا نه؟ راستش یکسری موضوعات در روزمرههایم وجود دارد که من تعریف کاملی از آنها ندارم. مفهومشان را میدانم ولی برایم معنا شناختهشدهای ندارند، مانند عشق، عزت نفس و معنویات، این موضوعات در زندگی شخصی و خانوادگیام خیلی تأثیر مثبتی دارند و اگر تعداد تصمیمها و انتخابهای اشتباه زندگیام به دلیل درست نبودن این مفاهیم بیشتر شود، باعث کندشدن روند پیشرفتم میشود و نخواهم گذاشت که زمستانم بدون کاشتن بذر آگاهی به بهار برسد.
برای همین تلاش میکنم آگاهی و علمم را نسبت به این مفاهیم بیشتر کنم. حالا که میخواهم به خاطر سؤال شما، یک برنامهریزی هم برای خودم بنویسم، باید بگویم که اول سعی میکنم هر روز خودم را خوشحال کنم. مثلاً بروم کتابفروشی و بگویم کتاب خیلی خوبی که ارزان هم باشد معرف کنند، بعد برای کتابم، لباس بخرم، از این جاکتابیها که در کیف میگذارم، یا روی آستین لباسم چند گل ببافم، یک سخنرانی خوب درباره تغییر و طراحی زندگی که پدرم فرستاد را گوش کنم. در هوا آفتابی پیادهروی داشته باشم و کارهای باز و ناتمام را تا جایی که میتوانم ببندم، چون پروندههای باز از آدم انرژی روانی ثابت میگیرد، یا حداقل تعداد این کارهای ناتمام را کم کنم چون کمترین کسی میتواند بگوید که من آردم را بیختم و الکم را آویختم، چون زندگی همیشه با خودش پروندههای باز و نیمهباز میآورد. این حس آزاد شدن ذهن ولی خوب است.
حسین میگوید اینکه در این یک ماه مانده به بهار، دوست دارم چه کارهایی انجام دهم، بستگی به این دارد که چقدر پول داشته باشم و خب من دوره کارآموزی میروم و ترم دوم حسابداری هستم، هنوز پول خاصی ندارم ولی اگر داشتم، خودم را ملزم میکردم که حتماً تا بهار به مشاوره بروم چون واقعاً به آن نیاز دارم. به نظرم سلامت روان خیلی مهم است. بهار و سال جدید هم بهتر است که با روان و فکر نو و بهتری شروع بشود. گرچه یک ماه، زمان کمی به حساب میآید ولی باز هم میشود آدمها به چیزهایی که میخواهند و مینویسند برسند.
اگر تصمیم گرفته بشود به شروع یک عادت خوب و ترک یک عادت بد، تأثیر خوبی دارد و میتواند در همین روزهای آخر سال هم تبدیل به عادت بشود. مثلاً از همین امروز شروع کنم به نیمساعت ورزش در روز، خواندن دو کتابی که نیمهکاره رها شده است، مادر و خواهرم را بدون خجالت و راحت در آغوش بگیرم، با بچههای فامیل بازیهای حرکتی داشته باشم که کمتر به سمت گوشی بروند، حداقل وقتی که من هستم.
من از پدرم یاد گرفتم که در حال بد نمانم و از داخلش بیرون بیایم، از مادرم هم یاد گرفتم که خودم حال خودم را خوب کنم و منتظر اتفاق یا فردی نمانم. فرهنگهای حول عید هم که با معاشرت کردن سر و کار دارد، به نظرم بهتر است که از این فرصت برای تعامل و معاشرتهای باکیفیت استفاده کنم، جا و فضا بیشتری به آنها بدهم چون حمایت گرفتن از عزیزان برای سلامتی ضروری است.
حسن گفت من برای تا عید تصمیم داشتم کنار خدمت سربازی که هر روز میروم، عصرها در کافهای که از قبل صحبت هم کرده بودم، مشغول شوم اما الان یک ماه است که کمیسیونی شدهام و اصلاً فکر نمیکردم که آمدن جواب کمیسیون برای یک سرباز آنقدر وقت بگیرد. تکلیفم مشخص نیست و برنامهریزیهایم کاملاً به هم خورده. حس میکنم از همین الان به محدودیتهای کمیسیون اعصاب و روان دچار شدم، در حالی که فقط در اولین نگهبانیام در محیط جنگلی در شب، ترسیده بودم و محل نگهبانی را ترک کردم، استرس گرفته بودم و حالا زندگی و کارم تحت تأثیر این اتفاق قرار گرفته است.
این روزها فقط میتوانم امیدوار باشم که دیگر چیزی به نتیجه کمیسیون نمانده باشد و روزهای سربازیام دوباره شروع میشود و دوباره صبحها بعد از نماز صبح به پادگان میروم و عصرها را تا شب در کافه میگذرانم، داشتم مهارتهای خوبی را از کافه یاد میگرفتم. حالا نه تنها من، بلکه خانوادهام هم در این روزهای آخر سال ناراحت و ناامید شدهاند. مادرم هر روز نگران است، خودم هم تمام تلاشم، پیداکردن کار است. فعلاً دو سه خانه که نیاز به کارگر نظافتچی داشتند هم به من اعتماد کردند ولی امیدوارم که سال جدید را با جیب خالی و زمان بیکیفیت نمانم.
معمولاً آخر سال ما آدمها فاز مرور رفتارمان را داریم. من هم الان بیشتر درگیرش هستم که کجا رفتارم اشتباه بوده است. در این مقطعی که الان هستم دلم میخواهد فقط به چهار پنج ارزش اصلی زندگیام بپردازم. این احساس وصلبودن به ارزشها شخصی، معنا و غنا بیشتری به جوانیام میدهد.
حمید میگوید: زندگی و فصلها برای جوان جنوبی، طور دیگری جریان دارد. ما اساساً زمستان خاصی نداریم، فقط بین بهار و تابستان در تردد هستیم. بهار هم برای من تاریخ دقیق تقویمی ندارد ولی این روزها آماده هستم برای جمعبندی سالی که گذشت، اینکه این روزهای تا فصل جدید به چه دردی میخورد باید بگویم شروع کمک از متخصصان سلامت و روان، دوستشدن با بدن و نیازهای مهمش، ترمیم یک رابطه عزیز آسیبدیده، ادامهدادن تلاشهایی که صرفاً برای پول نبوده و نیست، تمرین شنیدن آدمهای نزدیک که با ما کمتر حرف میزنند، کنار همه کارهای عادی روزمره میتواند مهم و تأثیرگذار باشد. الان برای خود من زمان این است که ارزیابی یک سال گذشتهام را داشته باشم که کجاها گیر افتاده بودم تا در سال جدید با شتاب و دقت بیشتر و تلفات کمتری برنامهها را جلو ببرم و خط هدفم را دنبال کنم. اشکالها را پیدا کنم: ساعت خواب نامنظم، خستگی، برنامهریزی غیرواقعبینانه و بیایم به جای زل زدن و حرص و جوشخوردن، به سراغ مدیریت هر روزه شرایط محیطی مثل تنظیم رطوبت و نور و دما بروم. علاوه بر اینها، وضعیت خواب شبانه، آبخوردن، مدیتیشن و مدیریت گفتوگوهای درونی هم به صورت روزانه انجام دهم.
این یک ماه مثل کارآگاه بالا سرم بایستم و هر کجا دیدم که دارم خودم را به ندیدن میزنم و برای فرار از کار مهمی خودم را با موبایل سرگرم میکنم، همان لحظه مچ خودم را سفت بگیرم و از سیاهچاله کار عبث بیرون بکشم و بروم برای یک ماه کارآگاهی و نجات دنیا.
وحیده میگوید: چقدر گاهی یادمان میرود که جوانی و سلامتی، خودش دلیل بزرگی برای شادبودن است ولی خب ما همیشه قدر نمیدانیم و به خاطر اقتضائات سن و دلهره و استرسهایش، خیلی از وقتهای این دوران جوانی را به شادی نمیگذرانیم.
هر روزی که با مشکلاتم کنار میآیم و به خودم میگویم که: «به تصمیماتت احترام بگذار، حتی اگر به اشتباه بودهاند و از آن اتفاقها درس بگیر و تجربه کسب کن»، آن روزم را توانستم با انرژی به کارهای درسی و هنریام بپردازم. کاش همیشه کسی باشد که این حرفها را به آدم بزند تا کمی بار برخی از سرزنشهایی که به واسطه جوانی انجام دادهام و میدهم، کم بشود.
گاهی که میتوانم شاد باشم و از فرصتم استفاده بکنم میگویم این شادی مشکوک است. یعنی حتی به شادی هم مشکوک میشوم. بزرگترین باگ زندگیام این است که در هر شرایطی سعی میکنم خودم را شاد نگه دارم. خلاف قانون خوابگاه عملکردن، اذیتکردن بچههای خوابگاه، جشن پتو برای نوعروسان خوابگاه، رفتن به شهربازی و سوارشدن بر وسایل پرهیجان، با دوستان به رستوران و کافیشاپ و حتی پیادهروی رفتن و در اکثر موارد، آشپزیکردن از جمله فعالیتهای شاد و پرهیجانیست که زندگیام را به خودش اختصاص داده است. شادبودن کار چندان سختی نیست. شادکردن آدمهای اطرافمان هم، فقط باید بخواهیم و از فرصتی که در اختیارمان است، نهایت استفاده را داشته باشیم.
گوشدادن به موزیک جزو فعالیتهاییست که در راه دانشگاه و خانه و خرید و روزمرگیهایم، مدام همراهم است و جزو واجباتم. به قول عزیزی: «گوشدادن به آهنگ کُردی، حتی میِّت را هم زنده میکند.» آنقدر زندگیام با موزیک و موسیقی اخت شده است که برای شرکت در کنسرتها، مسیری را تا شهر دیگری طی میکنم.