اندر مصائب یک ستون فسقلی!
چگونه از بحران یادداشت دبیر جان سالم به در ببریم؟
محمدعلی یزدانیار
دبیر گروه کتاب
Mohammadaliyazdanyar@gmail.com
گاهی اوقات، این ستون، همین ستون فسقلی که شخصیترین تریبون هر دبیر گروه در تمام هفتهنامه است، برای من تبدیل به بحرانی بسیار بزرگ میشود. همین یادداشتی که در حال مطالعه آن هستید هم نتیجه یکی از این بحرانهاست و چون دوباره درگیر چنین موضوعی شدم، تصمیم گرفتم که یک بار هم شده از چنین درد اگر نه بیدرمان حداقل سختدرمانی بنویسم که گهگداری یقه دبیر این گروه را میگیرد بنویسم.
ببینید دوستان، دو دلیل عمده برای بحرانی شدن این ستون یکی آن است که واقعاً حس میکنم حرفی که دوست دارم بزنم، حرف خاصی نیست. یعنی دائم به خودم گوشزد میکنم که یک نفر، تا دکه رفته، روزنامه ایران را خریده، بعد هفتهنامه ما را از میانش برداشته، چند صفحه را ورق زده و تا اینجا رسیده که من الان به او چه حرفی بزنم؟ نکند بخواند و بگوید این مهملات که یزدانیار نوشته دیگر چه صیغهای است؟ اینگونه میشود که تا بخواهم موضوعی برای یادداشت هفتگی خودم پیدا کنم، قیامتی را از سر میگذرانم. گاهی البته ماجرا از این هم بدتر است، اساساً حرفی برای گفتن ندارم، که حالا بخواهد به درد کسی بخورد یا نخورد! این اتفاق واقعاً دردناک، عمیقاً تأسفآور و به شکل غیرقابل تصوری زهرگون است! اینکه یک دست به قلم حتی «مزخرف» هم برای نوشتن نداشته باشد، اتفاقی است که هر دست به قلم فرضیای را تا مرز جنون پیش میبرد. حالت سوم که این یکی زیاد پیش میآید اما به اندازه قبلیها دردناک نیست، این است که من موضوع دارم، مهم هم هست و اتفاقاً ذوق نوشتنش را دارم اما هرچه مینویسم خوب از آب در نمیآید. در این مورد حداقل چون اصل موضوع و محتوا فراهم است مشکل در اینکه چگونه اندیشه را به کلمه تبدیل کنم خلاصه میشود و چون ماجرا در همین حدود باقی میماند، حل کردنش هم از دیگر موارد آسانتر است.
برای این شماره، با مشکل دوم مواجه بودم، واقعاً هیچ حرفی برای گفتن نداشتم و تصمیم گرفتم یادداشتی بنویسم که گرچه با شرایط مورد اول تطابق دارد و احتمالاً خواننده را از مطالعهاش مأیوس خواهد کرد اما حداقل صادقانه است و واقعاً بین من و شما چه چیز بهتر از صداقت؟ مگر نه؟