روایت زندگی شهید مصطفی محمد میرزایی، نخستین مستشار شهید ایرانی در جبهه مقاومت یمن از زبان مادرش

ستاره آسمان یمن

امروزه سخن از آگاهی‌است. سخن از بینش عمیق است. سخن از شهادتی است که با شهادت شهیدانی چون «مصطفی محمد میرزایی» و ... نه تنها من و شما ، بلکه تمام دنیا را بیدار کرده است. مادران شهدا، خواستار گوش شنوا ، چشم بینا، ذهن پویا و وجدان بیدار هستند. آیا جز من و شما کسی هست که این خواسته را برآورده کند. به همین منظور برای تجدید میثاق با شهدا و کمی ادای دین به خانواده شهدا با مادر بزرگوار شهید مصطفی محمد میرزایی، نخستین مستشار شهید ایرانی یمن به گفت‌وگو نشستیم. شهیدی که تمام وجودش وقف انقلاب اسلامی و شهدا بوده و رابطه عمیقی با شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی داشته؛ تا آنجا که حتی ساعت و روز شهادتشان یکی است، اما یکی در فرودگاه بغداد آسمانی می‌شود و دیگری در یمن. مادرش می‌گوید: پسرم از 6 سالگی خودش را وقف راه خدا کرد تا اینکه به آرزویش یعنی شهادت رسید و حالا از ته قلبم می‌گویم پسرم زنده است و در کنار ماست. در ادامه این نوشتار سخنان سرکار خانم زهرا زمانی در گفت‌و‌گو با خبرنگار ما را می‌خوانید.

 از کودکی اخلاق مردانه داشت
مصطفی از کودکی یعنی 6 سالگی علاقه‌اش را به مکتب اهل بیت(ع) و حضور در محافل دینی و مسائل مذهبی نشان می‌داد و در گذر زمان تبدیل به الگویی برای خانواده ما شد تا آنجا که از همان دوران، مثل یک مرد سرکار می‌رفت. پسرم کار می‌کرد و ضمن اشتغال در سنین نوجوانی اعتقادات خودش را تقویت می‌کرد. مشخص بود انگیزه‌های او مثل بقیه نیست. همیشه یک سرو گردن از بقیه بالاتر بود. بسیار اهل فداکاری بود و خلوص نیت داشت. بعدها که بزرگ شد، همه اهل محل مصطفی را به عنوان یک کاسب باانصاف می‌شناختند. هر کاری از عهده‌اش برمی‌آمد، برای مردم انجام می‌داد. اهل دست‌گیری و حمایت از مردم بود. پسر عزیزم در زمان شهادت 38 ساله بود.

 بعد از شهادت با خبر شدیم!
 پس از شهادتش من فهمیدم یکی از کارهای مصطفی مختل کردن و از کار انداختن سیستم‌های ارتباطی تکفیری‌ها بوده است. بعد از شهادتش ما دیدیم زیر اسمش نوشته‌اند: جناب سروان. وقتی از او می خواستم درباره درجه‌اش حرف بزند و برایم توضیح بدهد که چکاره است، با خنده جوابم را می‌داد. هدف مصطفی خدمت کردن بود. 13سالش بود که با تشویق ما وارد بسیج شد. خانواده ما همگی معتقد به انقلاب اسلامی هستند. نوجوانی مصطفی به کار و درس و بسیج گذشت. همین کارها از مصطفی یک اسطوره ساخت. از تابلوسازی، خطاطی، جوشکاری و لوله‌کشی و بنایی؛ همه کار می‌کرد و از کارهای فنی شناخت خوبی داشت.
دیپلمش را که گرفت به سربازی رفت. خودم تشویقش کردم که پاسدار بشود. این‌قدر رفتم و آمدم که مسئول مربوط به شوخی می‌گفت: حاج خانم خودت هم بیا و پاسدار شو! علاقه به کارهای فنی باعث شد مصطفی دوره مخابرات را هم در سپاه ببیند. از سوی دیگر برای ادامه تحصیل به دانشگاه رفت و توانست فوق لیسانس آی تی را هم بگیرد. کار مصطفی در این سال‌ها مأموریت‌های مختلف بود، اما در خانه هیچ صحبتی در مورد کارش نمی‌کرد. فقط خبر داشتم سوریه و عراق می‌رود، اما نمی‌دانستم که در تیم حاج قاسم است.

 روایت «شام آخر»
پسرم به آرزویش رسید. الان هم زنده است. مصطفی سال ۱۳۹۷ به بهانه بورسیه تحصیلی کانادا از خانه خداحافظی کرد و یک‌سال و چند ماه بعد خبر شهادتش حقایق را برملا ساخت. از این رو شنیدن خبر شهادتش برای خانواده شوک‌آور بود. مصطفی درست در همان دقایقی که شهید حاج قاسم سلیمانی از سوی آمریکا در فرودگاه بغداد ترور شد، در جبهه مقاومت یمن به شهادت رسید. مصطفی، اهل جهاد بود؛ هم جهاد و رزم در میدان نبرد و هم جهاد آبادانی و خدمت‌رسانی. آخرین شامی که خانواده را دور هم جمع کرد، از من خواست همه را دورهم جمع کنم. بعدها فهمیدم منظورش از این حرف وداع بوده و رفت که به خدا برسد.

 خانه‌سازی برای خانواده شهدا
مصطفی همراه با پسر دیگرم مدت‌ها در سوریه و در جمع مدافعان حرم حضور داشتند. وقتی از سوریه برمی‌گشتند همراه با برادرم برای خانواده شهدای مدافع حرم لشکر فاطمیون خانه می‌ساختند و کارگاه راه‌اندازی می‌کردند. ارادت زیادی به خانواده شهدا داشت. به شهدای لشکر فاطمیون بسیار توجه می‌کرد، همه کار می‌کرد تا در آسایش باشند. سال ۱۳۹۷ بود، وقتی کار بنایی و ساخت‌و‌ساز خانه خانواده فاطمیون به اتمام رسید، به ما گفت برای ادامه تحصیل می‌خواهد به کانادا برود. منظورش همان یمن بود و ما خبر نداشتیم.

 از خبر شهادتش خوشحال شدم
روز جمعه بود که خبر شهادت حاج قاسم را شنیدم، پای تلویزیون گریه می‌کردم. پسر سومم آمد و خبر شهادت مصطفی را به من داد. وقتی فهمیدم مصطفی همزمان با سردار در منطقه‌ای دیگر توسط اصابت موشک آمریکایی به مقرشان شهید شده، خوشحال شدم که پسرم مثل امام حسین(ع) به شهادت رسید. برای یک مادر واقعاً سخت است. من با خودش هم درددل می‌کنم، می‌گویم مادرجان من را حلال کن برای زحمت‌هایی که برای ما کشیدی! من مطمئن هستم مصطفی با شهادتش ستاره آسمان یمن شد تا دشمنان اسلام شرمنده وسرافکنده تاریخ باشند.  پسرم دور از وطن و در غربت به شهادت رسید و این خیلی جگرسوز است.

 تماس وداع
همیشه که تماس می‌گرفت با ما کوتاه و مختصر حرف می زد؛ اما آخرین بار 40 دقیقه حرف زدیم. حسابی با من خوش‌و‌بش کرد. برخلاف همیشه به من گفت برایم به فکر پیدا کردن همسر باش و می‌خواهم داماد بشوم. حسابی خوشحال بودم. دلم گرم بود به صدایش و الحمدلله امروز صدایش در آسمان‌ها شنیده می‌شود.

 فرزند من هدیه خدا بود
بگذارید یک خاطره ای را نقل کنم که برای همه عجیب است؛ با چشم خودم دیدم و خدا را گوه می گیرم که این محقق شد. خیلی جوان بودم که مصطفی به دنیا آمد؛ فرزند اول بود و پنج‌ماهه باردار بودم که برای خرید از منزل بیرون رفتم. در مسیر یک آقایی را دیدم که لباس مشکی بر تن داشت و یک شال سبز هم به کمرش بسته بود. آمد جلو راه من و گفت: خانم بچه شما پسر است و دست راست بچه هم به عنوان نشانه یک خال دارد. اسم این پسر را مصطفی بگذار. این بچه به درجه بالایی می‌رسد که شما را سربلند می‌کند. و همین شد. پسرم با شهادتش ما را سربلند کرد.
در پایان به همه مردم و جوان‌ها توصیه می‌کنم پیرو خط رهبر انقلاب باشید و برای ظهور امام زمان(عج) از هیچ خدمتی دریغ نکنید؛ زیرا شهدا حجت را برما تمام کرده‌اند.