آشنایی با زندگینامه رهبر انصارالله یمن، تأثیرگذارترین چهره سال ۲۰۲۳
طوفان 44 ساله
نتایج همهپرسی آژانس روسیه در خبرگزاری اسپوتنیک از ۱۸ میلیون نفر در سراسر جهان نشان داد «سیدعبدالملک الحوثی» رهبر مقاومت انصارالله یمن، در صدر رهبران عرب قرار دارد. این همهپرسی درباره تأثیرگذارترین رهبر عرب در سال ۲۰۲۳ بود. شاید آنچه که بیش از همه در انتخاب سیدعبدالملک الحوثی بهعنوان تأثیرگذارترین چهره سال تأثیر داشت، دفاع عملی وی از مردم مظلوم غزه در مقابل رژیم صهیونیستی بود. در پنجمین روز طوفانالاقصی دولت یمن در بیانیهای عنوان کرد: «منتظر شگفتی باشید؛ ما در راهیم!» و خیلی زود ثابت شد، یاران عبدالملک بر وعده خود وفادارند.
سیدعبدالملک الحوثی
در فهرست آژانس روسی؛ سیدعبدالملکالحوثی، سید حسن نصرالله، یحیی السنوار از یمن، لبنان و فلسطین، حضور دارند. این در حالی است که سایر رهبران عرب میلیاردها دلار برای کسب محبوبیت هزینه کردهاند. ناصر قندیل، نماینده سابق پارلمان لبنان، این نتیجه را بازتاب تغییر در روحیه مردم در جهان عرب توصیف کرد. با توجه به اهمیت خاندان حوثی در تحولات سیاسی و نظامی یمن، شناخت این خاندان و ویژگی رهبر کنونی آن، ضروری است. به علاوه اینکه «سیدعبدالملک الحوثی» به عنوان چهره سال ۲۰۲۳ نیز شناخته شده است.
داستان زندگی رهبر جنبش انصارالله یمن و راز محبوبیت این انقلابی مسلمان و اینکه چگونه توانسته است طی سالها باوجود محاصره و حملههای بیامان دشمن و شرایط اقتصادی بسیار دشوار کشورش، مشعل انقلاب یمن در برابر تجاوزات مشترک سعودی آمریکایی را همچنان روشن نگه دارد، موضوع این گزارش است.
راز جذابیت سیدعبدالملک الحوثی
«عابد المهذری» نویسنده و پژوهشگر یمنی درباره این انقلابی مسلمان در روزنامه الدیارمی نویسد:
سازمان جاسوسی آمریکا پیش از آغاز انقلاب یمن و شروع شعار مرگ بر آمریکا وی را خارج از مرزهای یمن تحت تعقیب قرار داد.
وی از همان ابتدای جنگ اول در مران و چند روز پیش از پایان این جنگ با شهادت برادرش حسین در منطقه «جرف سلمان» احساس کرد باید تکلیف رهبری جنبش و مسئولیت آن را به دوش بکشد.
عبدالملک به قدری بخشنده و دست و دلباز است که املاک و داراییهایش را برای کمک به دیگران فروخت و خود زندگی بسیار سادهای مثل مردم عادی دارد. او زمانی که دوستان و همرزمانش خواب بودند لباس آنها را میشست و در سرمای زمستان رختخواب گرم خود را به آنها میبخشید.
ماجرای او با مرد بدوی در «نقعه» و نیز متوقف کردن نشست با «کمیته کشوری» به خاطر تأمین خواسته یکی از مجاهدان و همچنین داستان زندگی سخت و طاقتفرسای او در دره «مطره» برای همه شناخته شده است.
رهبرشیعیان یمن فرزند یکی از خانوادههای عادی و ساده یمنی است… او در یک خانواده روستایی رشد کرد؛ خانوادهای که در طبقه مظلوم و فقیر جامعه زندگی میکند. پدر مرحومش بدرالدین الحوثی، مردی دانشمند بود که زندگی خود را وقف آموزش مفاهیم دینی کرد. او عالمی مشهور بود که نام و شهرت نیکش به همه جا رسیده بود و خود، اسوه ایثارگری بود. او با اینکه میتوانست زندگی راحت و مرفهی داشته باشد اما در برابر فریب دنیا میایستاد و به مطامع دنیوی بی توجه بود. او فرزندان خود از جمله عبدالملک را به گونهای خاص و منحصربه فرد و بر اساس تعالیم اسلامی مبتنی بر دانش، صداقت، شجاعت و ایثار تربیت کرد.
عبدالملک در سال ۱۳۹۹ هجری به دنیا آمد و از همان سالهای نخستین عمر خود محبوبترین فرزند پدر بود؛ زیرا از همان سالهای اولیه نشانههای نبوغ و خاص بودن در او نمایان بود. او همراه خانواده از روستای «جمعه بن فاضل» در خولان بن عامر به «عزله مران» در شهر حیدان و «آل الصیفی» در شهر سحار صعده نزدیک شهر «ضحیان» نقل مکان کرد… پدرش علامه بدرالدین لحظهای از تدریس علوم فقهی در روستاها و دهکدههای دوردست باز نمیایستاد و تمام زندگی و توان خود را وقف ترویج تعالیم اسلامی و جستوجوی دانش و تألیف و تلاش برای حل مشکلات و اختلافات مردم می کرد. و اکنون تصور کنید سیدعبدالملک با این همه هیبت و عظمت و جایگاه و شهرتی که امروز دارد، نماینده تنها بخشی از فضائل پدر است.
آیا عبدالملک در آن زمان میدانست روزی چنین جایگاه و محبوبیتی میان مردم پیدا خواهد کرد. شاید همان زمان پدرش با زیرکی این آینده را برای پسر پیشبینی کرده بود. او از همان سالهای ابتدای کودکی به فراگیری دانش و معرف پرداخت. ابتدا در یک کلاس درس روزانه که در یک خانه کوچک برگزار میشد، قرآن را حفظ کرد و الفبای خواندن و نوشتن را فرا گرفت. پس از طی مراحل ابتدایی تحصیل، وارد حلقههای درس و بحث پدر در مسجد جامع روستا شد. در آن زمان عبدالملک 6 یا 7 ساله بود، اما در کنار جوانان و بزرگسالان در کلاس درس پدر حضور مییافت. او در این کلاسها به حفظ احادیث پیامبر و فراگیری قرآن و ادبیات و تفسیر و علم کلام و فقه و مواریث و سایر شاخه های علوم پرداخت، تا حدی که از بسیاری از کسانی که از او بزرگتر بودند، پیش افتاد و همین امر پدر را بر آن داشت کلاس درس اختصاصی برای او که 13 سال بیشتر نداشت، برگزار کند.
عبدالملک در این سن و در کلاسهایی که پدر برایش تدارک دیده بود، کتابهایی را میخواند که مخصوص انسانهای 40 ساله بود. طلاب دیگر از اینکه میدیدند او به تنهایی کتابهای مهم و بزرگ را میخواند در حالی که آنها مجبور بودند کتابهای کوچکتر بخوانند تعجب میکردند. آنها همواره از ادب و آرامش و حیا و سرزندگی او تعریف میکردند.
شجاعتی که پدر عبدالملک در وجود او دیده بود، در اوایل دهه 20 عمر وی یعنی در زمان جنگ اول صعده در سال ۲۰۰۴ نمودار شد. او در این جنگ، حماسه پایداری اسطورهای در کوهها و روستاهای مران ساخت و از اولین لحظه جنگ تا آخرین لحظه پیوسته ایستادگی کرد.
مستعد رشد و سعادت
عبدالملک و بدرالدین پسر و پدر ارتباطات معنوی و روحی نیرومندی با هم داشتند. وجود «حسین» برادر بزرگتر او این ارتباط قلبی را به روشی دیگر شفافتر و صیقلیتر کرده و چندان به دانش عبدالملک افزود که او را در تقویت نمودهای هویتی اعم از علمی، اجتماعی و سیاسی کمک کرد. به این ترتیب این کودک باهوش از دامان پدر به آغوشی مهربان برادر منتقل شد؛ برادری که برای او پدر معنوی و اسوهای در خور افتخار بود.
برادرش حسین در آن زمان نماینده پارلمان یمن در صنعا بود. عبدالملک در تمام مدت حضور خود در صنعا از محضر برادر استفاده کرد. او پس از گذراندن 15 سال زندگی در روستا و در میان کوههای سر به فلک کشیده حیدان و مزارع آل الصیفی و ضحیان، در صنعا با دنیای جدیدی روبهرو شد. سید در آنجا با ابعاد فکری متنوعی مواجه شد که از آن میان کشش وی به سمت دنیای سیاست بیشتر بود. او در آنجا به جای سرگرم شدن در فرهنگ پر زرق و برق شهری و برقراری دوستی و روابط با افراد و شخصیتهای مختلف از گرایشها و وابستگیهای مختلف حزبی و جغرافیایی و ایدئولوژیکی، به مطالعه و پیگیری اخبار سیاسی پرداخت و به تناسب شرایط حاکم بر جامعه در اواسط دهه 90 و نیز به میزان توجه برادرش به جزئیات حوادث در بحث و مناقشه درباره تحولات و اوضاع روز شرکت میکرد… تا اینکه ناگاه خود را در موقعیت جدیدی برای ترک وطن دید.
عبدالملک در نخستین سفر خود عازم ایران شد و این اتفاق زمانی افتاد که پدرش بدرالدین حوثی از سوی مقامات یمنی عنصر نامطلوب تشخیص داده شد و با اینکه به عنوان یک شهروند یمنی از تمام حقوقی که در قانون اساسی تعریف شده بود، برخوردار بود، نظام حاکم تصمیم گرفت او را به دلیل مسائل سیاسی و مذهبی از کشور تبعید کند. اینچنین بود که بیمعطلی چمدانش را بست و همراه پدر پیر خود عازم سفر شد. پدرش او را برای همراهی در این سفر و این مهاجرت اجباری برگزیده بود. آنها در تهران رحل اقامت افکندند.
سرشار از معنویت
این دو مسافر که از شمالیترین نقطه یمن به جایی در شرق زمین آمده بودند، انسانهایی ساده و معصوم، ساده دل و پاک مثل هر انسان معمولی دیگر؛ تنها چیزی که داشتند اخلاق پاک و علم سرشارشان بود. اما دراینه برهه اتفاق دیگری رخ داد. وزارت اطلاعات ایران یک گفتوگوی تلفنی را از منزل بدرالدین الحوثی در تهران با آمریکا شنود کرد درحالی که بدرالدین و پسرش مطمئن بودند هیچ تماسی با آمریکا نداشتهاند… آیا این یک دردسر بزرگ بود یا حتی بیشتر از آن…؟ وزارت اطلاعات تحقیقاتی را در اینباره آغاز کرد و مشخص شد میهمان آنها با آمریکا تماس گرفته است.
این میهمان دردسرساز چه کسی بود؟
این میهمان دوست این خانواده بود. او از عراق با بدرالدین و پسرش در ایران تماس گرفته بود درحالیکه آنها لحظهای تصور نمیکردند آن دوست مأمور سازمان جاسوسی آمریکا باشد و سیا حتی در ایران هم تحرکات آنها را زیر نظر بگیرد. آنها خودشان هم نمیدانستند تا این اندازه مهم هستند؛ زیرا فعالیتهای تبلیغی و سیاسیشان در یمن به قدری خودجوش و مردمی بود که تصور نمیشد حساسیت کسی را برانگیزد و چنین تصوری را از آنها به وجود بیاورد، باوجود اینکه در آن زمان هنوز جنبش انصارالله شکل نگرفته بود و هنوز مشی ضد آمریکایی و ضد اسرائیلی اتخاذ نکرده بود و این نشان میدهد آمریکاییها زودتر از خود خاندان حوثی به اهمیت کار آنها پی برده بودند.
وقتی وزارت اطلاعات ایران، حقیقت را برایشان گفت، آنها بهشدت شوکه شده بودند. 20 سال بعد وقتی همان دوست را در صفوف ارتشی دیدند که آتش جنگ را در صعده علیه آنها شعلهور کرده، فقط به جرم اینکه آنها میگفتند مرگ بر آمریکا، حقیقت برایشان بیش از همیشه روشن شد. اما اکنون پس از طی سالیان طولانی که توانستهاند جامعه یمن را در برابر خطرات مکر آمریکا مصون و آن را بر اساس آموزههای قرآنی ایمنسازی کنند، دیگر جاسوسی امثال این فرد برایشان اهمیتی ندارد. آموزههایی که سید حسین بدرالدین پایه گذار آن بود و شخص عبدالملک به عنوان دانشجوی مکتب برادر یکی از نخستین پیشگامانی که به این جامعه قرآنی پیوست و با شور و اشتیاق فراوان در تمام فعالیتهای جوانان مؤمن شرکت میکرد… تا اینکه در سال ۲۰۰۶ دست تقدیر او را به عنوان رهبر جنبش انصارالله برگزید و پرچم هدایت این گروه را پس از شهادت برادرش حسین در اثنای جنگ سپتامبر ۲۰۰۴ به دست او داد.
سید حسین بدرالدین الحوثی در حین مقاومت در برابر توپ و تانک و هواپیماهای دشمن همراه با جمع کوچکی از افراد خود در منطقه جرف سلمان در حالی که در مقابل حمله شدید دشمن مقاومت می کرد، به شهادت رسید. پس از او عبدالملک در روستایی موسوم به «جمعه» فرماندهی گروه رزمندگان را برای شکستن محاصره جرف سلمان به عهده رفت.
عبدالملک چند روز پیش از شهادت برادر، نامهای را از او دریافت کرد با مضمون رهنمودهایی از یک راهبرد نظامی برای مقابله با دشمن. این نامه بیشتر شبیه یک وصیتنامه برای به دوش گرفتن مسئولیت رهبری پس از او بود. انگار برادرش حسین هم بارقهها و نشانههای لیاقت رهبری را در او دیده بود و این انتخاب با در نظر گرفتن انبوه موفقیتهایی ورای تصور عبدالملک، انتخاب بسیار به جایی بود. تا به این ترتیب سیرسلوک دشوار او از مران تا آیندهای نامعلوم با همه سختیها و خطراتش و حجم عظیم مشکلاتی که او را از هرطرف احاطه کرده بود، ادامه یافت.
او در عین حال در دل شب به سیر و سلوک خود و راز و نیاز با خدا ادامه میداد و در آن لحظههای دشوار هیچ مأوا و مقصدی جز خدا نداشت. عبدالملک همراه سه تن از دوستان مورد اعتمادش در گرماگرم جنگ به گشتزنی در ارتفاعات «مران الضاجه» و روستاهای ویران شده و صخرهها و درهها میپرداخت، آنهم در زمانی که بوی خون جنازههای پراکنده با بوی باروت در هم آمیخته بود… هیچ کس از خانواده و دوستانش خبر نداشت … گرسنگی و تشنگی و ترس و زخم و خستگی رنجهایش را دوچندان می کرد… پیاده و بیهیچ یار و یاوری به هر سو میرفت و می دانست همواره چشمانی او را دنبال میکنند و میترسید با کسی برخورد کند یا کمک بخواهد، شناسایی شود… هیچ کس نمی داند او چه اندازه زجر کشید. هیچ کس باور نمیکند عبدالملک چه مسافتی را در میان کوهها و صخرهها و در دل سخت طبیعت خشن از مران تا ضحیان طی کرد تا اینکه بتواند خود را زنده به منطقه نشور نزدیک شهر صعده و از آنجا به منطقه نقعه و منطقه کوهستانی و خالی از سکنه مطره در مرزهای عربستان برساند. در این میان فقط لطف خدا بود که عبدالملک را زنده نگه داشت؛ زیرا حتی اگر در جنگ کشته نمیشد، دشواری چنین سفری حتماً او را از پای درمیآورد.
اما او به وصیت برادرش حسین که تأکید کرده بود به هیچ وجه در آن روزها هویت خود را فاش نکند، پایبند بود در حالی که این کار در آن شرایط برای عبدالملک به مراتب دشوارتر از 10 سال پیش بود. یعنی زمانی که پدر پیر و بیمارش در سال 94/1993 از سوی مأموران دولتی و طرفهای دیگر به همین اتهامات سیاسی و مذهبی شامل شیعه اثنی عشری بودن و وابسته بودن به ایران متهم شد. علامه بدرالدین الحوثی در آن زمان مورد حمله ظالمانه قرار گرفت. مأموران دولتی به منزل او در مران حمله کرده و آنجا را به گلوله بستند و ویران و غارت کردند. حسین در آن زمان نماینده پارلمان و ابو جبریل، ۱۴ ساله بود… در آن زمان خانواده آنها از مران به«جمعه بن فاضل» مهاحرت کردند. در آنجا نیز سید بدرالدین از احترام وافر مردم برخوردار بود. واحدها و عناصر امنیتی میکوشیدند او را در محل جدیدش در بازداشت نگه دارند. اما اهالی و ریشسفیدان روستا دخالت کرده تا مانع این کار شوند. در نهایت تصمیم بر این شد او نه تنها از روستا بلکه از یمن خارج شود. اینجا بود که روش تفکر عبدالملک عوض شد و او نگاهی عمیقتر و دقیقتر به زندگی پیدا کرد.
برادری فرمانبردار
عبدالملک در واپسین روزهای جنگ اول، دستورات حسین را اجرا میکرد بدون اینکه بداند آخرین به دستورهای برادر عمل میکند. او با درک عمیق از فرمان برادر به همراه همرزمانش از موضع خود عقب نشینی کرد. حسین در این پیام از او خواسته بود خود را برای مرحله جدید آماده کند. آیا عبدالملک میدانست با وجود برادران دیگر و همرزمان برادر شهیدش که از او از نظر سن و مرتبه برتر بالاتر بودند، مسئولیت رهبری بر عهده او خواهد افتاد؟ آیا میدانست کمتر از یک هفته دیگر برادرش شهید می شود؟ و آیا این سؤالها در چنان لحظههای دشواری به ذهنش خطور می کرد؟
بدیهی است ابوجبریل به هیچ وجه به چنین چیزهایی فکر نمیکرد، بلکه در مقایسه با جهشی که در آن زمان جنبش انصارالله تحقق بخشید، بسیار فراتر از احتمالات میاندیشید، ولی پایبندی سرباز به دستور فرمانده، بیانگر میزان اهمیت و ضرورت اطاعت از دستور فرمانده در زمان جنگ است. اگر عبدالملک در آن زمان به دستورات فرمانده گوش نمیکرد قطعاً اکنون وضعیت دیگری حاکم بود؛ زیرا اگر عبدالملک در جنگ کشته میشد، هیچ یک از دستاوردهایی که امروز میبینیم، محقق نمیشدند.
سید موقعیت «مران» را با قلبی شکسته و خاطری آزرده ترک و عقبنشینی کرد، در حالی که به خاطر هموطنان بیگناهش و همرزمانش ازجمله برادران و خویشاوندان خود که در این جنگ شهید شده بودند، ناراحت بود. او در زمان عقبنشینی تلخ به این فکر میکرد چه مصائبی برای برادرش سید حسین و خانواده او و سایر رزمندگانی که در جرف سلمان سنگر گرفته بودند و نیز پدرش که هیچ اطلاعی از سرنوشت آنها نداشت، پیش خواهد آمد. اگر عبدالملک اجازه میداد شکست در عمق روح و روانش نفوذ کند، در همان قدم اول زمین می خورد، اما با صبر و شکیبایی و عزم فولادین ایستاد و پایداری کرد و اراده آهینش به او کمک شایانی برای حفظ انسجام و حرکت به سمت گزینههای ممکن کرد. او به طور موقت با توکل به خدا و دعا و حفظ آرامش زخمهای روحی و روانی خود را فراموش کرد و تسلیم اراده خدا شد و اینچنین بود که فرجی شبیه معجزه برایش رخ داد و این معجزه زمانی بود که او در منطقه صباح مشرق در یک خیمه بدوی در اطراف منطقهای خالی از زندگی به نام «نقعه» به نماز ایستاده بود… این منطقه بعدها خاستگاه تحولی عمیق و حرکتی مبارک شد.
آنها از میزبان بدوی سخاوتمند خود که اصلاً شناختی از میهمانان تازه وارد نداشتند، آب و غذا گرفتند و حتی اگر خود را معرفی میکردند میزبان باز هم آنها را نمیشناخت؛ چون اساساً در جریان تحولات و جنگ و درگیریهای جاری در آن روزها نبودند. میگویند میزبان مهربان و باوفا راه را به آنها نشان و آنها را به مکانی امن راهنمایی کرد و مقداری آرد و یک گوسفند برای تأمین شیر مورد نیاز به آنها داد… با رسیدن به اولین غاری که دور از چشم بود، زیر آسمان و روی فرش ریگ، سر بر زمین گذاشتند و تصمیم گرفتند در همان منطقه صخرهای خشک و خشن و دورافتاده بمانند. جایی که نه پرندهای بود و نه جنبدهای جز باد که در پیچ و خم سلسلهها و کوهها میپیچید و زوزه میکشید و هربار که احساس ناامیدی میکردند، بزرگی و عظمتشان را به آنها یادآوری میکرد.
سجده شکر
ابوجبریل در مسیر حرکت به سوی «نقعه» کاملاً محرمانه و سری به چند منطقه از جمله نشور، ضحیان، آلالصیفی و روستاهای دیگر سر زد و در منطقه، چشمانی همواره مراقب آنها بودند و نیروهای ارتش و مقامات دولتی سرمست از پیروزی در مران، تمام حوثیها را به اتهام شورش تحت تعقیب قرار داده و میکوشیدند تمام پیروان و مریدان سید حسین بدرالدین حوثی را نابود کنند.
معلوم نسیت کی و چگونه عبدالملک از سرنوشت آنها در جرفسلمان مطلع شد و چگونه با آن اخبار ناراحت کننده و تأثیرات منفی آن بر روحیه رزمندگان آگاه شده بود تا اینکه جنگ دوم و سوم به سرعت برقآسا و در مدت کوتاهی آغاز و جان بسیاری را گرفت. به این ترتیب فشار مسئولیت و تکلیف بر شانه عبدالملک دوچندان شد در حالی که او غرق تفکر درباره وصیت رهبر و برادرش بود همان زمان که به او دستور عقبنشینی داد. او با آگاهی کامل مسئولیت خود را احساس کرده و با دورکعت نماز در دل شب، از خدا خواست او را هدایت کند. تعدادی از یاران مخلص و صادق جنبش انصارالله باوجود محاصره شدید تمام راهها و مبادی ورودی، به محض اینکه فهمیدند دوستانشان به نقعه پناه برده و در آنجا جمع شدهاند، موفق شدند با رعایت اصول امنیتی وارد این منطقه شوند و در آنجا با دهها نفر که دین و آزادی و باورهای فکری و عقیدتی و مذهبی خود را برداشته و به این منطقه پناه برده بودند، ملاقات کردند.
اغلب آنها کسانی بودند که از تعقیب و شکنجه و تحقیر و تهدید به زندان و مجازات فرار کرده بودند. آنها شروع به ساختن خانههای کوچکی در اعماق درهها و نزدیک یک چاه آب کرده تا حداقل امکانات زندگی را داشته باشند؛ زندگیای که به یکباره و ناخواسته زیرورو شده بود تا آنها را در یک مسیر بسیار دشوار قرار دهد. آرام آرام خانههایی در آنجا ساخته شد و هواداران و دوستداران عبدالملک در آنجا جمع شدند و سید خدا را برای این منت بزرگ و بروز نشانههای پیروزی موعود که در جنگ چهارم سرانجام خود را نشان داد، شکر میکرد. در جنگ چهارم بود که عبدالملک به عنوان رهبر جدید جنبش حوثی مطرح شد و پیوسته و در هر حالت همه جا این سؤال پرسیده میشد که «عبدالملک الحوثی» کیست؟
تشنه، چون سرباز در میدان
او فرزند زنی آزاده از اهالی صعده و از خاندان «آل العجری» از اهالی شهر علما یعنی ضحیان و پدرش از علمای بزرگ روزگار است. این رهبر جوان حتی بدون اینکه رفقایش متوجه شوند لباس آنها میشست و اگر نیازی داشتند آنها را بر خود ترجیح می داد، همانطور که پدر و برادرش پیش از او در حق مردم ایثار میکردند. آنها در آن شبهای سیاه در مران و نقعه مصائب و مشکلات غیر قابل باوری را پشت سر گذاشتند. تشنگی و گرسنگی.،سرما و گرما، درد و رنج، اما مردم پیوسته به او احترام میگذاشتند و جایگاه خاصی برایش میان خود قائل بودند. عبدالملک، با عزت نفس فراوان و مناعت طبع بینظیر با مردم و یارانش خدمت میکرد.
این کارهای او گاه موجب رنجش دوستانش میشد چون او اجازه نمیداد آنها لطفش را جبران کنند و همان کارها را برایش انجام دهند. همین عوامل موجب محبوبیت او میان دوستانش شده بود تا حدی که آنها حاضر بودند برایش جان فدا کنند. ابوجبریل وقتی که میفهمید دوستانش به غذا دسترسی ندارند، خودش از مصرف غذا صرفنظر میکرد. وقتی به مناعتطبع عبدالملک بیشتر پی میبرید که بدانید یک بار یک جلسه مهمی را با کمیته میانجیگری کشوری نیمهکاره گذاشت تا نیاز یک هموطن زحمتکش را که به دادخواهی نزد او آمده بود برآورده کند. او میدانست به تعویق انداختن تأمین نیاز این هموطن تا پایان جلسه ممکن است تأثیر منفی بر ذهنیت فردنیازمند داشته باشد، آنهم زمانی که ابوجبریل خود را وقف دادرسی هموطنانش کرده بود و عزم جزم کرده بود به یاری مظلومان برخیزد و در برابر اشرار و ظالمان بایستد و عدالت و آزادی و کرامت و عزت و انسانیت را سرلوحه کار خود قرار دهد و در این راه از هیچکس جز خدا نترسد. به همین دلیل بود که نام نیکش همه جا بلندآوازه شد.
او در خانهای مثل خانه همه مردم عادی زندگی می کرد. هیچ کدام از چیزهایی که در رسانهها درباره او میبینیم و میشنویم و تمام مبالغههایی که درباره او می شود حقیقت ندارد. او ممکن است زمانی که بخواهد در مقابل رقیب حاضر شود، ظاهری مناسب شأنش داشته باشد، اما در زندگی عادی مثل همه فقرا و مردم طبقه متوسط جامعه زندگی می کند. عبدالملک بینهایت بخشنده و کریم است و بیشتر از آن شجاع، عالم، صادق و وفادار است. هرگز لطف آن مرد بدوی را که آن هدیه ارزشمند یعنی گوسفند خود را به او داد، فراموش نکرد و مرتب به دیدار او میرود. در زندگی خود، با انضباط است، صبح زود بیدار میشود و شب زود می خوابد. مطالعه فراوان میکند، روزنامه میخواند اخبار فضای مجزی را دنبال میکند و با کودکان بازی میکند. به ورزش شنا میپردازد، پیادهروی میکند و مرتب با دوستان قدیمی و رفقای دوره کودکیاش ملاقات میکند. شوخطبع است، شعر میگوید و از سرودها و هنرهای اسلامی لذت میبرد. گاهی خود را از قید و بندهای امنیتی خلاص میکند و بدون محدودیتهای موجود به زندگی خود میرسد. به دیدار علما در مناطق مختلف می رود و ضریح اولیا خدا را زیارت میکند. او نسبت به جایگاه خود به عنوان یک رهبر مردمی و رهبر سیاسی و رئیس قویترین جماعت کشور، بسیار متواضع است.
مردی که راه خود را از میان غیرممکنها باز کرد و به اوج عظمت رسید و مایه افتخار تمام کسانی شد که او را میشناسند. هر چیزی که به زندگی و شخصیت او مربوط میشود هرچند به طور تصادفی، اهمیت پیدا میکند. خلاصه اینکه عبدالملک حوثی شبیه هیچ کس نیست، او تفاوت بسیاری با دیگران دارد.