رنگها در چشم شاعر نابینای یمنی
آنچه «عبدالله بردونی» برای «صبح بیداری» یمن سروده است
رنگها در به تصویر کشیدن تجربههای شاعران و افکار درونیشان نقش بسزایی دارند. رنگ بر معانی و مفاهیمی دلالت میکند که شاعر در تجربه شعری خود با آنها مواجه شده یا در اندیشه خود میپروراند. شاعر برای بهتر به تصویر کشیدن ایده و افکار خود از آن تصویر که شامل رنگها نیز میشود، کمک میگیرد، اما رنگها با دلالت رمزگونهای که در خود دارند، برای شاعر این امکان را فراهم میآورند که در فضای خفقان، بتوانند بهآسانی به بیان افکار خود بپردازند و الگویی برای مقاومت ملت باشند. این جستار بر آن است با روش توصیفی- تحلیلی به بررسی آثار منظوم یک شاعر نابینا پرداخته و به رمزگشایی رنگها و دلالتهای آنها در اشعار او برسد که برای بیان افکارش در مسیر بیداری جهان عرب مدد جسته است. «عبدالله بردونی» شاعر نابینای معاصر یمنی مانند دیگر شاعران عرب، از ظلم حاکمان مستبد عرب در رنج است و برای پیشرفت و تعالی جهان عرب و بیداری آنان از خواب غفلت میکوشد و با تکیه بر خیال شعری خود، از رنگها نمادهایی منحصر به فرد میسازد. وی برای بیان مفاهیمی چون شهادت و جانفشانی و نیز برانگیختن شوق مبارزه در هممیهنانش از رنگهایی که نماد قیام و امید هستند، بهره میبرد و از رنگهایی که دلالت بر یأس و ناامیدی دارند، بیزاری میجوید. پس از معرفی کوتاه شاعر، درباره اینکه بسامد کدام رنگها با دلالتهای نمادین در موضوع مقاومت و بیداری در شعر وی بیشتر است و شاعر در تصویرآفرینیهایش چه دلالتهایی به این رنگها بخشیده است، در این نگاره سخن به میان آمده است که از نظرتان میگذرد.
متولد دهه 20 در قرن بیستم
«عبدالله بن صالح» ملقب به «بَرَدونی»؛ کاتب، شاعر، ناقد و تاریخنگار یمنی است. او در سال 1928 میلادی دیده به جهان گشود، اما این دیدن دنیا دیری نپایید و او در پنجسالگی به بیماری آبله مبتلا شد که منجر به نابینایی شاعر شد. با این حال، زندان نابینایی نتوانست مانع حرکتش در سرودن شعر، حفظ قرآن و علمآموزی شود.
در مقدمه دیوان او آمده که از 13 سالگی شروع به سرودن شعر کرده است. در ابتدا بیشتر اشعارش، شکایت از زمان و ناله از بدحالی خود شاعر بوده و به نوعی گرایش هجایی داشته که با خواندن آثار هجّائان خود را تسلّی میداد و بیشتر به خاطر اسباب فقر و محرومیتی بود که مدت مدیدی با آن دست و پنجه نرم میکرد. او در نهایت به دانشگاه بزرگ صنعا راه یافت و پس از آن هم در دارالعلوم تحصیل کرد تا اینکه به عنوان مدرس ادبیات از آنجا دانشآموخته شد. «بَرَدونی» شاعری با رویکردی مبارزه طلبانه و بیدار است که یمن و اوضاع نابسامان فرهنگی مردم آنجا از دغدغههای اصلیاش بهحساب میآیند، از این روی با اندیشه اصلاح در این وادی گام نهاد و دست به تألیف کتابهایی با موضوع فرهنگ و دموکراسی زد تا ذهن خفته مردم را به حقیقت نزدیک کند؛ از آن جمله می توان به کتابهای ذیل اشاره کرد: «قضایا یمنیة»، «الثقافة الشعبیة تجارب وأقاویل یمنیة»، «الثقافة و الثورة»، «فنون الأدب الشعبی فی الیمن» و «دیوان البردونی».
تضاد نابینایی و رنگشناسی
بردونی در مدت کوتاه پنج ساله نخست زندگیاش از نعمت بینایی برخوردار بود که برخی از رنگها کمی در ذهنش باقی ماندهاند. او میگوید: «به یاد میآورم بعضی از صحنهها را دیدهام؛ رنگهای سبز و قرمز و زرد، اما این رنگها را به صورت واضح در خاطر ندارم. فرد نابینا از حواس خود برای به تصویر کشیدن چیزهای مرئی کمک میگیرد و مهمتر از این: زبان عربی زبان بصیرت و دیدن است... زمانی که آثار «بشاربن برد» و«أبوالعلاء المعری» را خواندم، رنگها در ذهنم نمایان شد و حالا میتوانم رنگ را از رنگ دیگر تشخیص دهم و برای هر رنگی صفتی قرار دهم. من صدای رنگ سبز را به عنوان صدای رقیق و سرخ را به عنوان صدای خشن و سفید را به عنوان صدای آهسته میشنوم».
او در جایی دیگر میگوید: «شکی نیست در اینکه رنگها را با گوش میبینم و با درون لمس میکنم، از این رو دلالتی غیر از این به آن میدهم؛ زیرا در تصور خود طبق آنچه پیش از نابینایی دیدهام، رنگهایی میآفرینم... حتی برای معنویاتی مثل بخشندگی، جود، عشق، ملیگرایی و شجاعت، رنگهایی تصور میکنم که هر کدام نزد من رنگهایی درخشانتر از رنگهای مرئی در فصل بهار دارند».
با اندکی تأمل در توصیف عبدالله بردونی درباره درکش از رنگها، روشن میشود رنگها در ذهن این شاعر پیش از نابیناییاش صورت واقعی خود را از دست داده است؛ زیرا پیش از پنجسالگی، کودک درک درستی از محیط اطراف خود ندارد. در نتیجه آنچه وی در مورد تصاویر و رنگها میگوید و مینویسد، ریشه در احساس، ذهن و هوش سرشارش دارد. چه بسا فرد نابینا به دلیل دور بودنش از تصاویر ظاهری و فریبنده، بر افکار خود تسلط بیشتری دارد. یعنی با توجه به درک درست از واقعیتهای پیرامونش، توانسته از رنگها برداشتی صحیح و بهجا داشته باشد و با نیروی تخیل تیزی که دارد، مسائل و مشکلات عصر خود را بهخوبی بازنمایی
کند.
سپیدی؛ پاکی و خلوص
بردونی گاهی مستقیم از لفظ «بیض» برای دلالت رنگ سفید استفاده میکند، گاهی واژگانی میآورد که دلالت بر رنگ سفید دارند و احیاناً از چیزهایی نام میبرد که به رنگ سفیدند و گاهی رنگ را در خدمت معانی میگیرد و گاه آن را صفت برای محسوسات میآورد؛ در زیر نمونهای از رنگ سفید برای آواز آمده است.
کم ترسلُ الالحان بیضا إنَّما
خلفَ اللحونِ البیضِ دمعٌ قانِ
یا طائرَ الانشادِ ما تشدُو و مَنْ
أوحی إلیکَ عرائسَ الالحانِ
چه بسیار آوازهای سفید سر میدهی، بدان که در پس آن آوازهای سفید خونی پررنگ قرار دارد،
ای پرنده آوازخوان از چه روی میسرایی و چه کسی عروس آوازها را به تو الهام میکند. (بردونی 1986، 1: 84)
شاعر آواز پرنده را با رنگ سفید به تصویر میکشد تا به پاکی و خلوص آن اشاره کند و یا بیان آشکار او را در نظر دارد. او پرنده بهار را مخاطب قرار میدهد تا به او بگوید: اگر تو بیان آشکاری داری در پشت این آوازها اشکی سرخ جاری است که اشاره به تاریخی پر از حوادث دارد و مردم این سرزمین سختیها کشیدهاند تا تو بتوانی بیان آشکاری داشته و آزاد باشی. پرنده بهار، همان شاعر است که بیان و خلوص نیت خود را مدیون خونهای مبارزانی میداند که در راه دفاع از وطن و بیداری مردم و دعوت به قیام ریخته شده است.
در شعر بردونی الفاظی مانند: «شیب»، «إلتهاب»، «ضوء»، «نار» ،«زهرة»، «صرح»، «قمرة»، «ضحی»، «نور» و «غرّ» با دلالت بر روشنی یا همان رنگ سفید به چشم میخورد که در قصیده «أبو تمام و عروبة الیوم» نمونههایی از آنچه دلالت بر بیداری و خیزش مردمان عرب دارد، یافت میشود.
الوان حماسه و شور در نظر شاعر یمنی
و لمّا دنا الحیّ ضجّت «سعادُ»
أضاع «حسین» الخروف الاغرّ
و زمانی که قبیله نزدیک شد «سُعاد» فریاد برآورد «حسین» بره پیشانی سپید را از دست داد. ( بردونی 1986،2: 80)
این بیت به حادثه کربلا اشاره میکند؛ زمانی که امام حسین (ع)، علی أصغر شش ماهه (ع) را مانند یک قربانی از دست داد و زینب فریاد برآورد. در اینجا مراد از «سعاد» همان خواهر گرامی امام حسین(ع) حضرت زینب کبری (س) است و برّه پیشانی سفید نیز اشاره به حضرت علی اصغر دارد. بردونی با صفت قرار دادن لفظ «أغرّ»، به بیگناه بودن آن قربانی در کربلا اشاره میکند.
کذا اذا ابیضَّ إیناعُ الحیاةِ علی
وَجْهِ الادیبِ أضاءَ الفکرُ و الادبُ
و أنتَ مَنْ شِبْتَ قبلَ الاربعینَ علی
نارِ «الحماسة» تَجلوُها و تنتحبُ
چنین است که وقتی سرچشمه زندگی بر چهره هنرمند روشن شود، فکر و ادبش منور میشود/ و تو همانی که پیش از 40 سالگی به خاطر آتش جنگی که آن را آشکار کردی و بر آن گریستی به پیری رسیدهای. (بردونی 1986،2: 257)
مفرداتی که دلالت بر پدیده آتش دارد، مؤکد این مطلب است که مدت زمان اشغال فلسطین توسط رژیم صهیونیستی طولانی شده است. بردونی در قصیده «أبو تمام و عروبة الیوم» با آوردن عبارتهایی همچون: «التهاب الخد»، «الشیب»، «أضاء الفکر و الأدب» و «نار الحماسة» به نقش خود در انقلاب میپردازد.
او در خلال ارائه این تصاویر، با برجسته کردن رنگ سفید در نور برای افکار ادیب هر شاعر و نویسنده، نقشی سرنوشتساز قائل است و با بهکار گرفتن «آتش» برای نشان دادن حماسه و شور، میان این معانی، دلالت وسیعی ایجاد کرده تا به مطلق انقلاب و حماسه اشاره و انقلاب ادیب را به آتش حماسه متصل کند.
سرخی؛ زندگی، قدرت و تحول
شاعر نابینای یمنی در تصاویر شعریاش، رنگ سرخ را وسیلهای برای برانگیختن مردم و دعوت به قیام؛ چه به صورت مستقیم در همان واژه «حمر» و چه غیرمستقیم در چیزهایی که به رنگ سرخ است، قرار داده است. زیرا این رنگ را زنده و پرتحرک میبیند.
بردونی در قصیده «البعث العربی» به مناسبت کنفرانسی که سه نفر از سران عرب؛ «امام احمد»، «جمال عبدالناصر» و«ملک سعود» برگزار کردند، سروده است:
إنما العربُ ثورةٌ وحَّدَتْها
یقظةُ البعثِ و إنتفاضُ الوُجودِ
و إذکری فی المعارک الحُمر«سعداً»
و«علیاً» و«خالد بن الولید»
ریشه عربی انقلابی است که بیداریِ خیزش و برخاستن هستی، آن را به اتحاد رسانده است/ شاید که حجاز و یمن میمون و مصر در تلاش متحد شوند/ در جنگهای سرخ «سعد» و «علیّ» و «خالدبن ولید» را به خاطر بیاور. (بردونی 1986،1: 152-153)
مقدمه قصیده به مجد و عظمت گذشته عرب و وحدت آن اشاره میکند و به بیداری و انتفاضه آن میپردازد و با نام بردن از مکان، سران آن را در نظر دارد و در ادامه با فراخوانی شخصیتهای سنتی و دینی چون علی بن ابی طالب(ع)، خالدبن ولید و سعدبن أبی وقاص با دلالت دادن رنگ سرخ برای جنگ و نبرد که مقتضای حالِ انقلاب و تحول است، جان تازهای به روح عرب میبخشد. او در این شعر، صفت آزادی و یا گرما بخشی را برای خون سرخرنگ آورده؛ آن خونی که با جریان یافتن آن ه عرب روح دوباره گرفته و از پراکندگی به اتحاد رسیده است.
جان سرخ فدای فردای بهتر
یا أخی یا إبنَ الفدی فیما التَمادی
وفلسطینُ تنادی و تنادی؟
ضجَّتْ المعرکةُ الحمراءُ... فقُمْ:
نلتهبْ، فالنورُ مِنْ نارِ الجهادِ
و دعَا داعی الفدی فلْنَحتَرِقْ
فی الوغی أو یَحترِقْ فیها الاعادی
ای برادر من! ای فرزند قربانی! چرا به پا نمیخیزی، در حالی که فلسطین به کرّات فرا میخواند؟/ آن معرکه سرخ همهمه به پا کرد... پس برخیز: تا برافروزیم چرا که نور از آتش جهاد است/ و فراخوانندهی فدا شدن فراخواند، بنابراین باید در جنگ بسوزیم و یا در آن دشمنان بسوزند. (بردونی 1986،1: 488)
شاعر پیوسته از حوادث واقعی اطراف خود تأثیر میپذیرد و به فردایی بهتر چشم امید دارد که انقلاب آن را به وجود میآورد؛ به طوری که وطنخواهان را به جانفشانی تشویق میکند و وظیفه آنها میداند که جان خود را فدای وطن کنند.
اگر بیشتر دقت کنیم، میبینیم شاعر با بهکارگیری فعل مضارع (تنادی) که دلالت بر استمرار دارد، بر تأکید آن حریص است. خون، رمز فداکاری و جانفشانی است و یا سرِ آن دارد که شور و حماسه آن نبرد را بیان کند و فدادهی خود و هموطنان خود را به تصویر بکشد؛ که یا در جنگ خواهند سوخت و یا دشمن را به آتش خواهند کشید و با آوردن اسلوب امر «فلنحترق» آن را وظیفه خود و دیگران میداند و ایستادگی را از آنان خواستار است.
سبز؛ ثبات، خودآگاهی، انعطاف برای تغییر
بردونی، این رنگ را در ترکیبهایی چون؛ «إخضرار الأودیة»، «دم الخضراء»، «خضرة الصفصاف»، «الجمرات الخضر»، «إخضرار الشجر»، «إخضرار السهول»، «الطیف الحمر و الخضر»، «خضرة الأنس»، «أحضانه الخضر»، «أصداؤه الخضر»، «المیلاد الأخضر»، «إخضرار مواسمی..دفئی.. مذاقی»، «أیامنا الخضر» و «إخضرارا الحیاة» به کار برده است که صفاتی برای درهها، سرزمین یمن، درخت بید، درخت، دشتها، طیف خیال، همدلی، آغوش، صداها، میلاد، موسم، گرما، سلیقه، روزگار شاعری و زندگی آورده است؛ گویی شاعر در این توصیفات و با این معانی، الهاماتی در زندگی خود میبیند. اینها چیزهایی است که شاعر به آن چشم امید دارد و تکامل آن را خواستار است، در ادامه نیز کمبود و تأثیر آن را به مخاطبش یادآور میشود. اگر بخواهیم یک دلالت مشترک در همه اینها بیابیم؛ مقاومت و ایستادگی است که عصر شاعر آن را میطلبد.
شاعر در این رنگ شادمانی خود را به نمایش میگذارد؛ چرا که آن را صفت برای مواردی نام میبرد که به نوعی به آنها امید دارد و از این رنگ رمز حاصلخیزی را مقصود خود قرار میدهد و به انواع گوناگون از آن استفاده میکند، وی میگوید:
سوفَ تأتی أیامُنا الخضرُ لکنْ
کیْ ترانا نَجیؤُها قبلَ تأتی
روزگارِ سبزِ ما فراخواهد رسید اما میتوان پیش از آمدنش آن را نظاره کرد. (بردونی 1986،2: 370)
شاعر از صفت «خضراء» به معنی رنگ سبز برای ایامی که به آن چشم امید دارد، نام برده و از آن رنگ نوعی خصب و حاصلخیزی را مراد قرار داده است. اما در مصراع دوم به این نکته اشاره دارد که جهان عرب باید به سمت آن آبادانی و حاصلخیزی حرکت کند و از لفظ «نجیئ» خیزش و بیداری عرب را خواستار است. هر چند که در مصراع اول بهصراحت به آمدن روزهای آبادانی اشاره میکند، اما آن را در گرو آمادگی عرب برای استقبال از آن میداند.
زرد؛ بیم و امیدهای شاعر
با بررسی دفترهای شعری بردونی، از رنگ زرد در آن اینگونه برداشت میشود که شاعر تقریباً در تمام قصاید خود، کارکرد منفی رنگ زرد را در نظر داشته است و آن چیزی که صفت زرد بر آن عرض میشود را پوچ، بیهوده و خالی تصور میکند. مانند عبارات: «صفرته من الأموات»، «إصفرار الذبول»، «أصفر العقل»، «الید الصفراء»، «إصفرار الرماد العجوز»، «جو الخریف الأصفر العاصف»، «وجیهما صفرة»، «صفرة الغصون الخلیعة»، «إصفرار التوابیت»، «إصفرار القوافی»، «حماسة صفراء»، «صفر الغمام»، «العشایا الصفر»، «الأسامی الصفر تصرخ فی خفوف» و گاهی با فعل مضارع مثل: «یصفر الوجوم».
و بَعْدَ عِشرینَ إحتمالا، بَدَتْ
وِلادةً مَکرورةً زائفةً
حَماسةً صفراءَ مَعروقةً
أُنشُودةً مَسلولةً واجفةً
و بعد از دو دهه انتظار، تولدی تکراری و دروغین به نظر رسید حماسهای زرد و ریشه دار، سرودهای آخته و بیحاصل. (بردونی 1986،1: 416)
شاعر صفت «صفراء» را برای حماسه در نظر گرفته، اما آن حماسهای ناکام مانده است، که پس از سالها انتظار دوباره به انقلابی بینتیجه و بیثمر تبدیل شده است، و با آوردن صفت «زائفة» و «واجفة»، دروغ بودن و بیحاصل بودن آن حماسه را به تصویر میکشد؛ چرا که خیزشی زودگذر بوده است.
کانَ یأتی والجُوعُ یَشوی یدَیْهِ
و علىٰ وجهِهِ ٱصْفِرارُ القَوافی
او میآمد در حالی که گرسنگی دو دستش را میسوزاند و بر صورتش قافیههای زرد و تهی بود. ( بردونی 1986،2: 125)
او در این بیت باوجود تلاشش در راه بیداری مردم، ناکامی خود را بیان میدارد، وی لفظ «قوافی» را مَجاز از شعرش گرفته است و منظور از«اصفرار القوافی» بیحاصلی شعر او است. چنانکه از دیوان وی یافت میشود؛ رنگ زرد، رنگی افسرده و دلالت ناکامی دارد.
نگاه شاعر نابینا به خاکستری چیست؟
رنگ خاکستری در اشعار بردونی کاربرد منفی دارد؛ چرا که بر سردی و فرونشستن آتش و بیحرکتی دلالت میکند. او میگوید:
کان یحکی... و فَتحَتا مقلتیهِ
مثلُ ثقبینِ... فی جدارٍ رمادی
داشت قصه میگفت... که آن دو چشمانش را باز کردند، چیزی مانند دو حفره.. در دیواری خاکستری. (بردونی1986،2: 441)
شاعر در دیوان خود 41 مرتبه به لفظ «رماد» و «رمادی» که غالباً به معنی سکون و بیتحرکی است اشاره دارد، اما این دلالت و رمز، معنای منفی آن است و اگر نامی از این رنگ یا این عنصر برده است، صرفاً مقصود خود را از دلالت مقابل آن که رنگ سرخ یا انقلاب است، بیان داشته است. یا از لفظ «ریح» به معنی باد که رمز خیزش است یاد کرده یا مستقیم به لفظ «غزو» به معنی جنگ اشاره میکند یا از لفظ «شهب» که پارهای آتش به رنگ سرخ است، سخن گفته است، درجاهایی نیز لفظ «احتراق» به معنی آتش و یا «جذوة» به همان معنی در کنار آن آورده شده است.
و علی تَجاعیدِ الرِّمادِ
یَهیمُ الثلجُ البَهیمُ
و بر موجهای خاکستر آن برفِ یک دست، شوریده حال گشته است. (بردونی 1986،2: 151)
و در این بیت لفظ «تجاعید الرماد» و لفظ «ثلج» یا همان برف و یخ زدگی را به منظور بیتحرکی به میان میآورد، اما به دنبال آن «تفجر اللیلة» به صبح رسیدن شب ظلمانی بهکار برده شده که باز به یأس شاعر پایان میدهد، به عبارتی دیگر؛ بردونی در تمام قصاید خود وحدت موضوعی که همان خیزش ملت عرب است را از دست نمیدهد و به آن چشم امید دارد.
دستان گندمگون مادر
«أسمر» یا همان گندمگون، رنگی میان قرمز و سیاهی بوده، اما بیشتر به سیاهی متمایل است، گندمگون رمزی برای رنگ پوست زمین، رنگ گِل و رمز برگ بیجان و همچنین پاییز و افسردگی است.(احمد خلیل1995: 19)
شاعر قصیده «أمّی» را در اندوه بازگشت به خاطرات گذشته سروده است، وی در این سروده از روزگار و سختیهای آن شکوه میکند و رنگ گندمگون را برای دستان مادر خود میآورد؛ چرا که تمام سختیهای زندگی را میتوان در دستان مادر دید.
و تفشَّتْ دماؤُنا فی الرَّوابی
السُّمْرِ؛ کالعِطْرِ فی مَهَبِّ الریاحِ
و خون ما در تپههای گندمگون پراکنده شد چون؛ عطری در وزش بادها. (بردونی1986،1: 556)
در این بیت، شاعر خون همنوعان خود را بر باد رفته میبیند و اندوه آن را به تصویر میکشد و در بیت بعدی نیز با ذکر خاطرات گندمگون، دلالت اندوه را مراد قرار میدهد.
و دَارَتْ ثوانٍ، فرانَ السکونُ
یُنَوِّعُ، بالذِّکریاتِ السُّمْرِ
ثانیهها به گردش در آمد و سکوت حکمفرما شد؛ سکوتی که انواع خاطرات گندمگون را به خاطر میآورد. (بردونی1986،2: 81)
در این ابیات به نظر میرسد رنگ گندمگون با داشتن دو رنگ سیاه و سرخ به هیچ روی به آن دو نزدیک نمیشود، بلکه به عنوان رنگی مستقل رمز افسردگی برای شاعر است و اوج نا امیدی خود را در آن بیان میدارد؛ گویی شاعر خود را در بیداری مردم پیروز نمیداند.
دیدبانی یک نابینا بر بلندای دیوار شعر
هنر بردونی در کاربرد رنگها در ابیات شعریاش به گونهای است که نشانی از نابینایی در آن دیده نمیشود، بلکه سراینده آن ابیات، فردی تیزبین است؛ به طوری که در جهان ماده از طریق شرح زیبایش برای رنگ و مخلوط کردن رنگهای شبیه به هم، بسیار ظریف عمل کرده است.
به طور کلی رنگ در شعر بردونی جایگاه خود را حفظ کرده و باوجود نابیناییاش، رنگ در شعر او مرز مشخصی داشته و بیشتر صفت برای معنویات است و هرجا صفت برای محسوسات قرار گرفته، شاعر از آن اراده معنویات داشته و سعی وی بر آن است تا به وسیله آن رنگها، نمایی از جهان آزاد و بدون رنج را ترسیم کند. بردونی را میتوان نه تنها شاعر پایداری یمن، بلکه «امیر شعرای» سرزمین خود دانست که با وجود ترس مردم و دیگر شاعران در بیان حقایق، دلیرانه میایستد و از آرمانهای میهن خود آزادانه دفاع میکند و سعی در باز کردن افکار دیگران دارد.
منبع:
https://www.iabaj.ir/article_41545.html