عبید زمان، ابوالفضل زرویی نصرآباد

در این شماره از مجله‌ طنز ایران، در بخش «رندونه» مانند شماره‌های قبل، تلاش کردم یکی دیگر از چهره‌های مطرح طنزپردازی کشور را در قالب طنز معرفی کنم اما نتوانستم. شخصی که برنده لوح افتخار و سرو بلورین از اولین و سومین جشنواره‌ شعر فجر است و او را برترین شاعر طنزسرا پس از انقلاب اسلامی می‌دانند. طنزپردازی که در نظم و نثر صاحب سبک بود. نویسنده‌ای که کتاب «ماه به روایت آه»ش درباره حضرت ابوالفضل(ع) برگزیده کتاب ادبی سال عاشورای ۱۳۹۴ شد.

مهدی سلیمان‌نژاد       نویسنده و طنز پـــرداز 

 

1

تلاش کردم طنزپردازی که عمرش را وقف آوردن خنده بر لب مردم کرده است را با متنی طنز، معرفی کنم. نتوانستم. واقعا این بار نتوانستم. کتاب‌هایش را خواندم و‌ مانند سابق خندیدم اما نتوانستم در قالب طنز معرفی‌اش کنم. وقتی جمله دوست طنزپردازش «عباس حسین‌نژاد» را درباره‌اش خواندم، نشستم به گریه کردن. «شاید خیلی از ما درکی از این فقر نداریم که آدمی که می‌خواست سرکلاس دانشگاه برود، آن‌قدر زود یا آن‌قدر دیرتر از دیگران سر کلاس رود که کسی نبیند کفش‌های او پاره است.» قبلا فقط آثار زرویی را خوانده بودم و می‌خندیدم اما در دوهفته‌ای که پیرامون شخصیتش مطالعه کردم هربار بیشتر گریه کردم. واقعا نتوانستم متنم را طنز بنویسم. قصد نوشتن برای این شماره را هم نداشتم. روز آخر فقط گفتم برای مجله بدقولی نکرده باشم و این را فرستادم.

 

2

امید مهدی‌نژاد دهمین شماره از مجله سه‌نقطه را در بهمن ۱۳۹۸ به‌طور اختصاصی درباره ابوالفضل زرویی نصرآباد منتشر کرده است. آن را از لابه‌لای کتاب‌های کتاب‌خانه می‌آورم و ‌می‌خوانم. باز لبخندهایم به بغض و گریه گره می‌خورد. طنزپردازی که در چهل‌سالگی موی سرش سفید شده بود. در جوانی پیر شد و فروریخت. بیماری قلبی و فقر و فراموشی بر قامت ابوالفضل زرویی چنگ انداخته بود. چندسال پایانی عمر، تهران را ترک کرد و به خانه پدری‌اش در احمدآباد مستوفی رفت و به‌جز افراد معدودی، هیچ‌کس از او خبری نگرفت و احوالی نپرسید. می‌گویند امید مهدی‌نژاد هربار به بهانه‌ای دوستانش را جمع می‌کرد و به او سر می‌زد. همه افراد دور و نزدیکش می‌گویند، مؤدب، سروقد، کم‌حرف، سربه‌زیر، خوش‌کلام، مهربان و‌ ملا بود. پشت تبسم همیشگی‌اش، غمی سنگین داشت که در دل نهانش می‌کرد و بر شانه‌های بلندش حملش می‌کرد تا ابوالفضل زرویی نصرآباد، عباس‌تر شود. آزاده بود. از قید همه احزاب، اشخاص، میزها، نام‌ها و چرب و شیرین دنیا، رهیده بود.

 

3

امید مهدی‌نژاد دهمین شماره از مجله سه‌نقطه را در بهمن ۱۳۹۸ به‌طور اختصاصی درباره ابوالفضل زرویی نصرآباد منتشر کرده است. آن را از لابه‌لای کتاب‌های کتاب‌خانه می‌آورم و ‌می‌خوانم. باز لبخندهایم به بغض و گریه گره می‌خورد. طنزپردازی که در چهل‌سالگی موی سرش سفید شده بود. در جوانی پیر شد و فروریخت. بیماری قلبی و فقر و فراموشی بر قامت ابوالفضل زرویی چنگ انداخته بود. چندسال پایانی عمر، تهران را ترک کرد و به خانه پدری‌اش در احمدآباد مستوفی رفت و به‌جز افراد معدودی، هیچ‌کس از او خبری نگرفت و احوالی نپرسید. می‌گویند امید مهدی‌نژاد هربار به بهانه‌ای دوستانش را جمع می‌کرد و به او سر می‌زد. همه افراد دور و نزدیکش می‌گویند، مؤدب، سروقد، کم‌حرف، سربه‌زیر، خوش‌کلام، مهربان و‌ ملا بود. پشت تبسم همیشگی‌اش، غمی سنگین داشت که در دل نهانش می‌کرد و بر شانه‌های بلندش حملش می‌کرد تا ابوالفضل زرویی نصرآباد، عباس‌تر شود. آزاده بود. از قید همه احزاب، اشخاص، میزها، نام‌ها و چرب و شیرین دنیا، رهیده بود.

 

4

ابوالفضل زرویی نصرآباد، نویسنده، شاعر، پژوهشگر و طنزپرداز معاصر است که شغلش نویسندگی بود. این جمله معروف سیدعلی موسوی گرمارودی درباره زرویی را شنیدیم که «زرویی، عبید زاکانی طنز معاصر است.» همچنین صحبت‌های گل‌آقا (کیومرث صابری) را شنیدیم که در پاسخ به سوال خبرنگاری در سال ۱۳۷۱ که از او پرسید: «چشم امیدتان در طنز‌نویسی امروز به کیست؟» گفت: «…قلمی که عبید و دهخدا در دست داشتند، الان بی‌صاحب نیست. طنز دارد جان می‌گیرد. یکی از مشهورترین طنزنویسان امروز ما ملانصرالدین (ابوالفضل زرویی نصرآباد) فقط ۲۳ سال دارد! چراغ‌ها دارند روشن می‌شوند. شهر چراغانی خواهد شد…»

 

5

ابوالفضل زرویی نصرآباد، اصالتا یزدی است. از ۱۵ اردیبهشت ۱۳۴۸ در تهران، احمدآباد مستوفی، بهار عمرش شروع شد و تا لحظه پایان عمرش ۱۰ آذر ۱۳۹۷ هنوز ۴۹ سال داشت. عمر ابوالفضل زرویی نصرآباد کم بود اما از پربرکت‌ترین و جریان‌سازترین افراد معاصر در عرصه ادبیات و رسانه کشور است. علاوه‌بر کتاب‌های ماندگاری که برجای گذاشت، عمرش را وقف توسعه و رشد طنز و طنزپردازی کرد. مؤسس دفتر طنز حوزه هنری انقلاب اسلامی هم شد. اولین شب طنز شعر با نام «در حلقه رندان» را پایه‌گذاری کرد که هنوز فعال و در جریان است. بستر رشد و آموزش و معرفی جوانان و علاقه‌مندان به طنز را فراهم کرد. شاگردپرور بود‌. میراث ابوالفضل زرویی نصرآباد خانه و زمین نیست. چون روزی که به رحمت خداوند رفت از خودش ملکی نداشت که به ارث بگذارد. میراثش کتبش است. شاگردانش است‌. زرویی روستازاده‌ای بود که در فقر زندگی کرد.

 

6

زرویی مدرک کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی داشت و گاهی هم در دانشگاه آزاد تدریس می‌کرد. کتاب طنز «تذکره المقامات» از آثار بی‌نظیر اوست. قلمی پخته از جوانی ۲۱ ساله در بین بزرگان طنز ایران در نشریه گل‌آقا، ظهور قلمدار عرصه طنز را به رخ همه کشید. ستونی در نشریه گل‌آقا که نقیضه کتاب تذکره الاولیاء عطار بود:
ذکر «عبدالله جاسبی» حفظه الله!
آن شناسنده‌ی اسرار، آن مشتاق بی‌قرار، آن داننده‌ی راه، آن گمنام بی‌پناه، آن سوخته‌ی حکمت جاماسبی، مولانا «عبدالله جاسبی» در کشف و شهود، زبانزد اقران بود.
گویند: روزی در بازار می‌رفت. کسی فریاد برداشته بود که «لِماذا لا تکتسبون الپول! فخیرکم فیه!» یعنی: «چه می‌شود مر شما را که کسب نمی‌کنید مر ثروت را؟ پس همانا خیر است، هرآینه مر شما را در آن!» آن‌سخن برجانش کارگر آمد پس در حال، نعره‌ای بزد و از خود بشد.
نقل است که سالی با بعضی از مریدان به زیارت «بانک مرکزی» می‌رفت، در میانه‌ی راه، بانک را دیدند که به استقبال می‌آید! گفت: «ای عبدالله! تو خود بانکی، مرا می‌باید تا به زیارت تو آیم!» پس سیزده‌بار برگرد او بگردید و باز برجای خود شد!
روزی درویشی دید، افسرده‌حال گفت: «خواهی تا تو را شغلی فرمایم؟» درویش سر برآورد و گفت: «آری.» گفت: «از صناعت چه دانی؟» گفت: «هیچ». گفت: «از زراعت چه؟» گفت: «هیچ.» گفت: «بضاعت چه داری؟» گفت: «از دنیا تنها مقداری بدهی.» گفت: «تدریس توانی کرد؟» گفت: «همین قدر دانم که الف گرد است!» گفت: «ای جوانمرد! سی‌سال است تا کسی چون تو می‌طلبم. تو تدریس را شایی و بس!»
«ابن سنگک» گوید: در خلوت پیش او شدم. گفت: «یا ابن سنگک! می‌پنداری جایی مانده است که ما در آن شعبه‌ای از دانشگاه آزاد دایر نکرده باشیم؟» گفتم: «آری، بر فرق سر من!» گفت: «خدا تو را رحمت کناد که راست گفتی!»
نقل است که در مناجات، پیوسته گفتی: «الهی! آن را که پول دادی، چه ندادی و آن را که پول ندادی، چه دادی؟!»
کسی گوید: «در خواب «راکفلر» و «اوناسیس» و «قارون» را دیدم که سر بر آستانه‌ی قصری عظیم می‌سایند. گفتم: «این بارگاه کیست؟» گفتند: «از آن سرور ما و مولای ماست.» دانستم که این مقام، از آن صدرالمتموّلین، رئیس دانشگاه آزاد است. مد الله عمره!

 

7

از دیگر آثار ابوالفضل زرویی نصرآباد می‌توان «اصل مطلب»، «افسانه‌های امروزی»، «وقایع‌نامه‌ی طنز ایران»، «بامعرفت‌های عالم»، مجموعه شعر طنز «رفوزه‌ها»، مجموعه مقالات «حدیث قند»، «غلاغه به خونه‌ش نرسید»، «خاطرات حسنعلی‌خان مستوفی»، رمان «ماه شب چهاردهم» و «خرپژوهی» را نام برد.
ابوالفضل زرویی نصرآباد از سال ۱۳۶۸ فعالیت ادبی را با کار در نشریات شروع کرد. زرویی ۲۱ساله در سال ۱۳۶۹ معاون سردبیر و عضو هیئت تحریریه هفته‌نامه «گل‌آقا» شد. «ملانصرالدین»، «چغندر میرزا»، «ننه‌قمر»، «کلثوم‌ننه»، «آمیز ممتقی»، «میرزا یحیی» از دیگر اسامی مستعار ابوالفضل زرویی نصرآباد در نشریات مختلف کشور است.

 

8

در زیر نظر برخی شخصیت‌ها درباره ابوالفضل زرویی نصرآباد را می‌خوانیم:
عبدالجبار کاکایی: دانش و تبحری که (زرویی) در متون ادبی داشت باعث شده بود جایگاه او از بسیاری از طنزپردازهای کشور فاصله داشته باشد.
ناصر فیض: پیش از این که در جلسات دیدار شاعران با رهبر معظم انقلاب اسلامی ابوالفضل زرویی نصرآباد شعر طنز بخواند، خیلی سخت می‌شد در محافل و مجالس ادبی شعر طنز خواند. اما از آنجایی که آن جلسه به معیار و ملاکی در شعر کشور تبدیل شده است، بعد از برگزاری آن جلسه و شعرخوانی زرویی نصرآباد، شعر طنز جدی گرفته شد و به لحاظ کیفی و کمی افزایش پیدا کرد.
سید مهدی شجاعی: او نه تنها شخصیتی بی‌بدیل در ادبیات طنز معاصر بود که در تاریخ طنز ایران مثل و نظیر نداشت... به نظرم شخصیت زرویی نصرآباد همچنان ناشناخته باقی مانده است... عده‌ای زرویی را ندیدند زیرا همیشه همه را به یک چشم می‌بینند. اغلب مدیران فرهنگی نیاز به کفالت دارند. اساسا اموراتشان با کفالات دیگران می‌گذرد. از این افراد نمی‌توان انتظار داشت توان و توفیق خدمت به بزرگان را پیدا کنند. مستحق شماتت آن‌هایی هستند که مهمات را به افراد صغیر و مهجور می‌سپارند. زیرا توان اندیشیدن و وقتی برای گفتن ندارند. عده‌ای زرویی را نمی‌دیدند چون دیدنش مساوی با شنیدن حرف‌هایش بود. زیرا فردی چنین هوشمند از مواضع خود کوتاه نمی‌آمد.
رویا صدر: تسلط زرویی بر ادب فارسی در شعر کلاسیک، نو و آثاری که به صورت نثر می‌نوشت کاملا مشخص بود... زبان روز را در آثارش در دهه ۸۰ منتشر و در کتاب «بامعرفت‌های عالم» وارد کرد و با شیوه استادانه‌ای زبان عامیانه امروز را در شعر کلاسیک به کار برد. این قالب‌ هم بعدا توسط طنزنویسان جوان‌تر استفاده شد.
غلامعلی حداد عادل: زرویی در کمتر از یک عمر ۵۰ ساله، خودش را به عنوان یک چهره مؤثر و ماندگار در عرصه ادب فارسی تثبیت کرده است.
شهرام شکیبا: اگر در سه سال گذشته هرکدام از ما حاضران (مراسم ختمش) درِ خانه‌اش را می‌زدیم، او سه سال تنها نبود و نیازی نبود که بالای سر خود این شعر را بزند؛ «مرا ز روز قیامت غمی که هست این است / که روی مردم عالم دوباره باید دید». ببینید با او چه کردند.
محمود فرجامی: او نبوغ مسلم طنز معاصر ایران بود.
ابراهیم نبوی: ابوالفضل زرویی نصرآباد، بی‌تردید بزرگ‌ترین طنزسرای معاصر کشور و یکی از برترین طنزنویسان عصر ما بود.
ابراهیم رها: زرویی خود را به امواج پرتلاطم پیرامونی نمی‌سپرد. تلاش داشت سنگ زیر آب باشد و کارهای ماندگار انجام دهد.
شهرام شهیدی: طنز ایران یکی از بزرگ‌ترین و بی‌ادعاترین آدم‌هایش را از دست داد.
سید محمد سادات اخوی در مجله سه‌نقطه خطاب به حسام‌الدین، فرزند ابوالفضل زرویی نصرآباد می‌نویسد: حسام جان! نمی‌دونم چندساله بودی اما یادمه کوچیک بودی، خیلی کوچیک، مدرسه هم نمی‌رفتی هنوز. بابات تلفنی گفته بود برم به دیدنش. از پشت تلفن فهمیدم که عصبانی بود. ازش پرسیده بودم دلیل عصبانیتش رو. از دست تو بود. رفته بودی سروقت رایانه‌اش و شعرهای تازه‌تایپ‌شده‌اش رو دیلیت کرده بودی. بعد هم که یک ساعت کامل نشسته بود به بازیابیشون، از در اتاق کله کشیده بودی و به بابات که خون خونش رو می‌خورد گفته بودی: شیفت دیلیت کرده‌م توی سطلش هم نیستن دیگه... چنان آتیشی کرده بودیش که نیم‌ساعت باهاش کلنجار رفتم تا آروم شد. اما وقتی آروم شد، با یکی از همون لحن‌های همیشه‌ش گفت: این پدرسوخته هم فهمیده که با شِرووِرهای باباش (همان شعرهای پاک‌شده‌ش رو می‌گفت) دو سیر پنیر هم نمی‌دن، لاجرم ملت رو ازشون راحت کرد‌.

جستجو
آرشیو تاریخی