ماجرای لغو امتیاز توتون و تنباکو چه بود؟

سیگار ضرر دارد، ولی برای انگلیسی‌ها بیشتر...

محمد  رضا  رضایی        طنز پــرداز 

 

ماجرا از آن‌جا شروع شد که ناصرالدین شاه در سومین سفرش به اروپا مشغول عشق و حال ملوکانه بود که یکی از چاکران و کاسه‌لیسان خوب آن دوران با یک اضطراب و ترس نوکرانه (از همان مدل‌هایی که در سریال‌های کره‌ای یکهو یکی از نوکران، پابرهنه می‌پرد وسط دربار و می‌گوید: سرورم، به چوخ رفتیم، لطفاً من رو بکشید)؛ دوید وسط عیش‌ونوش ملوکانه و گفت: شاها! و ناصرالدین شاه هم در جواب گفت: ها ها؟! (یعنی چیه مرتیکه؟ اول در بزن). کاسه‌لیس مذکور گفت: قبله‌ی عالم! پول‌های همایونی ته کشیده؛ هرجای عیش و نوش که هستی ترمز کن که پول برگشتمون رو هم نداریم.
ناصرالدین شاه که در حوزه‌ی عیش‌ونوش و حیف‌ومیل سرمایه‌های مملکت، صاحب‌سبک بود، فورا فکری به ذهنش رسید و در ازای مقداری پول، امتیاز کشت، توزیع و فروش توتون و تنباکو را به یک انگلیسی هفت‌خط به نام «ماژو تالبوت» هدیه داد. این تالبوت در اصل نماینده‌ی مخفی انگلستان بود و امتیاز مذکور هم به دولت انگلستان تعلق داشت؛ ولی خب هرکس که دانش تاریخی‌اش حتی در حد کتاب تاریخ دبستان هم باشد، می‌داند که از ناصرالدین شاه نمی‌شود توقع داشت که این موضوع را بفهمد.
از آن‌جایی که متأسفانه در آن دوران روی پاکت‌های سیگار، عکس ریه‌های فرتوت و خسته‌ی انسان سیگاری چاپ نمی‌شد تا مردم را از کشیدن دود منع کند، لذا دخانیات کالای پرمصرفی محسوب می‌شد (مثل نمک در بویو) و امتیاز مذکور زمینه‌ی نفوذ گسترده‌ی انگلیسی‌ها را در کشور فراهم می‌کرد؛ ولی کماکان ناصرالدین شاه در مقابل فهم این موضوع مقاومتی مثال‌زدنی از خود نشان می‌داد. این وسط یک مسلمان خداترس و وطن‌دوست به اسم سید جمال‌الدین اسدآبادی نامه‌ی تأثیرگذاری برای آیت‌الله حاج میرزا محمدحسن حسینی شیرازی در عراق فرستاد و وضعیت را شرح داد.
میرزای شیرازی اول یک تلگراف برای ناصرالدین شاه فرستاد و با زبان خوش از وی خواست که مثل بچه‌ی آدم، گندی را که زده جبران کند. ناصرالدین شاه همچنان در مسیر «نفهمیدن» ثابت قدم بود و تلگراف را خواند و با پوزخند گفت: باشه (یعنی نمی‌خوام). در نتیجه یک روز صبح ناصر از خواب بیدار شد و هر چه منتظر ماند، دید کسی از پاچه‌لیسان دربار برای عرض صبح به‌خیر و ابراز ارادت صبحگاهی پیشش نمی‌آید؛ لذا چندتا نعره زد و باز همان چاکر و کاسه‌لیس اول متن با ترس و اضطراب وارد اتاق شاه شده و می‌گوید: شاها! به چوخ رفتیم؛ میرزای شیرازی حکم به تحریم استعمال توتون و تنباکو داده و ملت قلیان‌ها را می‌شکنند و لب به دود و دم نمی‌زنند.
شاه ابتدا سعی می‌کند با قلدری و تهدید علمای تهران، قضیه را جمع کند؛ اما وقتی می‌بیند زنان حرمسرای خودش هم قلیان‌ها را می‌شکنند، کمرش می‌شکند و علاوه‌بر شکست سیاسی، شکست عشقی هم می‌خورد. انصافا هم شکست عشقی بدی است؛ آدم‌های این دوره و زمانه از یک نفر شکست عشقی می‌خورند، کل زندگی‌شان تباه می‌شود؛ آن وقت شما فرض کنید یک نفر از یک حرمسرا با بیش از صد عضو فعال شکست عشقی بخورد؛ واقعا کمرشکن است. لذا شاه دید که سمبه پر زور است و امتیاز مذکور را لغو کرد.
وقتی خبر به میرزای شیرازی رسید، تحریم توتون و تنباکو هم لغو شد و مردم در حالی که به سیگار و چپق و قلیانشان پک می‌زدند، با لبخندی ملیح و نگاهی نافذ چشم در چشم انگلیسی‌های مفلوک خیره شدند و رفتنشان را با غرور تماشا کردند. مورخان معتقدند اگر الآن مقامات انگلستان به جای کشیدن سیگار و قلیان بیشتر گل و شیشه می‌کشند، ریشه در همان اتفاق دارد؛ چرا که بعد از آن قضیه تا مدت‌ها اگر بوی توتون و تنباکو به دماغ انگلیسی‌ها می‌خورد، جیغ می‌کشیدند و خودشان را می‌زدند.