بچه جوادیه

مهدی سلیمان‌نژاد       نویسنده و طنز پـــرداز 

 

شنیده‌اید که؛ روزی حکیم انوری در بازار بلخ می‌گذشت. هنگامه‌ای دید، پیش رفت و سری در میان کرد. مردی دید که ایستاده و قصاید انوری به نام خود می‌خواند و مردم او را تحسین می‌کردند. انوری پیش رفت و گفت: «ای مرد! این اشعار کیست که می‌خوانی؟» گفت: «اشعار انوری.» گفت: «تو انوری را می‌شناسی؟» گفت: «چه می‌گویی؟ انوری منم.» انوری بخندید و گفت: «شعر دزد شنیده بودم، اما شاعر دزد ندیده بودم.»
شاید بعضی ماجراهای عِمران صلاحی دچار همین سرنوشت شدند. بعضی عمران صلاحی را محبوب‌ترین طنزپرداز معاصر می‌دانند. بعضی هم او را شکننده تکلف در شعر و نثر می‌دانند. کسی که به زبان قومش صحبت می‌کرد و می‌نوشت و ‌می‌سرود. قلمش ساده و روان و در اوج ایجاز بود. بعضی هم معتقدند آثار جدی عمران صلاحی از ماندگارترین آثار معاصر است که پشت شهرت طنزپرداز بودنش گم شده‌اند. به قول خودش؛ شعر را برای دل خودش می‌گفت و ‌طنز را برای دل مردم. عمران مردی خوش‌مشرب و عالم بود که پس از مرگش همه دوست داشتند از او خاطره داشته باشند؛ تا جایی که به قول یکی از دوستانش بعضی دوست داشتند با فتوشاپ هم که شده عکسی کنارش داشته باشند و بعضی هم دست به جعل خاطره از او زدند! یاشار صلاحی فرزند مرحوم عمران، ماجرایی را نقل کرده است: فاضل ترکمن از شاگردان استاد در شبکه‌های اجتماعی جست‌وجویی کرد و به من گفت که گویا خواننده‌ای، شعری از استاد صلاحی را اجرا کرده است. فارغ از مبتذل بودن موسیقی، عجیب این بود که این شخص نام خود را کنار نام عمران صلاحی به عنوان شاعر شعر گذاشته بود. من کامنتی برای صفحه مجازی‌اش گذاشته و ضمن اعتراض به این کار شماره تماس خود را نیز نوشتم. او زنگ زد و با لحنی طلبکارانه گفت: «شما باید خیلی خوشحال باشید که شعر پدرتان ترانه شده است. او گفت که این ترانه بسیار دیده شده و به همین خاطر عمران صلاحی هم مشهور شده است!» واقعاً نمی‌دانم باید خندید یا گریه کرد؟

 

«زمانی که در روزنامه توفیق کار می‌کردیم، کیومرث صابری، معاون سردبیر بود. از هر مطلبی که خوشش نمی‌آمد، زیر آن می‌نوشت: «مرا نگرفت.» روزی بیژن اسدی‌پور به ما گفت: «چکار کنم که مطلب من این گردن‌شکسته را بگیرد؟» «گردن‌شکسته» یکی از اسامی مستعار صابری در توفیق بود. گفتیم: «به مطلبت سگ ببند!»
این از خاطرات عمران صلاحی است. شخصی که لحظه‌به‌لحظه زندگی‌اش را رندانه می‌گذراند. از سلاطین مقتدر و تاج‌وتخت‌دار طنز کشور که طنزپردازی بالفطره بود. او استعداد ذاتی خود را پرورش داده بود. استعدادش را معلمی دلسوز کشف می‌کند و صلاحی را تشویق به سرودن شعر می‌کند.

 

عِمران صلاحی به سبب شغل پدرش در راه‌آهن، سال‌ها در پشت واگن از شهری به شهر دیگر در مهاجرت بوده است. تحصیلات ابتدایی و دبیرستانش را در دبستان صنیع الدوله شهرستان قم، سپس در تهران و شهریار و تبریز گذراند. عمران در این‌باره گفته «از آنجا که استعداد فراوان داشتم، هر سه‌سال دبیرستان را رفوزه شدم.»
عمران صلاحی از دانشکده ادبیات و زبان‌های خارجی دانشگاه تهران، مدرک فوق دیپلم مترجمی زبان انگلیسی را گرفت تا به وسیله این مدرک، شغلی و لقمه نانی برای گذران زندگی دست‌وپا کند. همین‌طور هم شد و سال ۱۳۵۲ به استخدام در رادیو در آمد و فقط همان لقمه نان به دستش رسید و برای گذران سایر امور زندگی مجبور به کشیدن و نوشتن و سرودن در نشریات مختلف شد. عمران با اسامی مستعار مختلف «ابو قراضه»، «بلاتكليف»، «تمشك»، «پيت حلبی»، «بچه جواديه»، «مراد محبي»، «آب حوضی»، «راقم اين سطور» و... در نشریات حضور داشت. عمران درباره خودش گفت: «همان‌قدر انگليسی می‌دانم که يک‌فرد انگليسی، فارسی را. با اين مدرک نيم‌بند فقط توانستم در سازمان راديو تلويزيون به عنوان کارمند اداری استخدام شوم. بعدها ويرم گرفت و ويراستار شدم. در سال ۱۳۷۵ درحالي که مسئول کتابخانه سروش بودم به افتخار بازنشستگی نائل آمدم. چون با اين افتخار چرخ زندگی نمی‌چرخيد، در يکی دو جای ديگر مشغول کار هستم.»

 

از جمله آثار عمر پربرکت عمران صلاحی در حوزه طنز می‌توان «حالا حکایت ماست»، «از گلستان من ببر ورقی»، «عملیات عمرانی»، «موسیقی‌ عطر گل سـرخ»، «گـزینه اشـعار طنز»، «تفریحات سالم»، «کلک مرغابی» و «کمال تعجب» را نام برد. مجموعه‌ شعرهای‌ جدی وی نیز شامل «گریه در آب»، «قـطاری در مـه»، «ایسـتگاه بین راه»، «هزار و یک آینه»، «مرا به‌ نام‌ کوچکم‌ صدا بزن» و «آن سوی نقطه‌چین‌ها» است. صلاحی پژوهشگر پیشتازی در عرصه تاریخ ادبیات طنز کشور است و محمدعلی علومی هم به توصیه او قدم در این عرصه گذاشته است. از تحقیقات ادبـی منتشر شده‌ صلاحی «طنزآوران امروز ایران‌ همراه بیژن اسدی‌پور»، «یک لب و هزار خنده با بیژن اسدی‌پور»، «شوخ‌طبعی ملانصرالدّین»، «خنده‌سازان و خـنده‌پردازان»، «اولین تـپش‌های عاشقانه‌ قلبم» و «گفتار طرب‌انگیز» را می‌توان نام برد. کتاب «سه مرد در یک قایق» را هم ترجمه کرده است. این‌ها فقط تعدادی از آثار طنزپرداز دوست‌داشتنی نازی‌آباد و جوادیه است.

 

عمران صلاحی، روزنامه‌نگار، طنزپرداز، شاعر و داستان‌نویسی بود که کِشنده هم بود و برای نشریات، طرح طنز می‌کشید و در شعر کلاسیک و نو، آثار درخشانی برجای گذاشته است.

 


به زمین و زمان بدهکاریم
هم به این، هم به آن بدهکاریم
به رضا قهوه‌چى که ریزد چاى
دو عدد استکان بدهکاریم
به على‌ساربان که معروف است
شترِ کاروان بدهکاریم
شاخى از شاخ‌هاى دیو سفید
به یلِ سیستان بدهکاریم
مثل فرّخ‌لقا که دارد خال
به امیر ارسلان بدهکاریم
نیست ما را ستاره‌اى، اى دوست
که به هفت آسمان بدهکاریم
مبلغى هم به بانکِ کارگران
شعبۀ طالقان بدهکاریم
این دوتا دیگ را و قالى را
به فلان و فلان بدهکاریم
دو عدد برگ خشک و خالى هم
ما به فصل خزان بدهکاریم
هم به تبریز و مشهد و اهواز
هم قم و اصفهان بدهکاریم
به مجلات هفتگى، چندین
مطلب و داستان بدهکاریم
قلّک بچه‌ها به یغما رفت
ما به این کودکان بدهکاریم
مبلغى هم کرایه‌خانه به این
موجرِ بدزبان بدهکاریم
پیروى کرده‌ایم از دولت
به تمام جهان بدهکاریم

 

کتاب «موسیقی عطر گل سرخ» رمان طنز عمران صلاحی است. قدرت وی در خلق موقعیت‌های طنز را علاوه بر علم و اندیشه، باید از ذات لبریز از خلاقیت طنزش دانست. عمران شخصیتی مردمی و به‌دور از غرور و تکبر بود. طنزهایش برآمده از دل اجتماع بود. حتی تخیل عمران صلاحی در آثارش برمدار دغدغه مردمی است.
آقا نظر
ـ‌ اگر من بخواهم اسم کوچکم را عوض کنم، چقدر طول می‌کشد؟
ـ نمی‌دانم، ولی دوستی دارم به اسم آقای شاپور. این آقای شاپور می‌گوید یک روز رفته بودم بهشت زهرا، دیدم چند نفر سر قبری نشسته‌اند و با قلم و چکش دارند روی سنگ قبر را اصلاح می‌کنند. رفتم جلو پرسیدم: «قضیه از چه قرار است؟»
یکی از آن‌ها گفت: «ما مأمور ثبت احوالیم. این مرحوم در زمان حیاتش تقاضای تغییر نام کرده بود، حالا اداره ثبت با تقاضای او موافقت کرده...»

 

در زیر نظر برخی چهره‌‌های مطرح درباره‌ عمران صلاحی آمده است:
منوچهر احترامی:
نوشتن يك طنز ماندنی از هر مسئله جاری روز، ويژگی منحصر به‌فرد عمران صلاحی است.
اکبر اکسیر:
او (عمران صلاحی) با طنز به دنيا آمده بود تا دنيا را به مسخره بگيرد. او بيشتر از هر كسی چهره مضحك زندگی را لمس كرده بود و برای ترسيم اين دنيای ديوانه حرف‌های عاقلانه خود را در قالب طنز ارائه می‌داد تا عارف و فيلسوف بودن خود را عيان كند.
محمدعلی علومی:
شادروان عمران صلاحی در طنزپردازی استادی به اصطلاح جامع الشرایط بود.
علی دهباشی:
عمران صلاحی متعلق به نسلی از طنزنويسی ايران است كه بدون شك مهرشان را بر جبين ادبيات زده‌اند. طنزنويسانی كه با استفاده از مؤلفه‌های تازه در ادبيات، دست به خلق ‌آثاری زدند كه خيلي زود از سوی عامه مردم و نويسندگان و شاعران به رسمت شناخته ‌شد. عمران صلاحی يگانه هنرمندی بود كه همزمان قدرت سرودن شعر طنز و شعر جدی را داشت. او با انتشار همان كتاب ‌‌اولش نشان داد كه انساني باهوش و جست‌وجوگر ‌است. انساني با فروتني ‌مثال‌زدني كه آتش‌فشانی از كلمه در خود نهان كرده ‌بود.
محمد شمس لنگردوی:
فكر می‌كنم (عمران صلاحی) يكی از شاخص‌ترين شاعران طنز‌پرداز ما پس از مشروطيت بود.
اسماعیل امینی:
من به جرئت می‌گويم كه اگر قرار باشد در حوزه طنز يا غزل معاصر 5 يا 6 نفر را معرفی كنيم، يكی از آن‌ها بدون شك عمران صلاحی ‌است.
سیدحسن حسينی:
در جدی‌ترين سروده‌ ‌عمران، عنصر طنز را می‌بینيم و در طنزآلودترين نوشته‌هايش رگه‌هايی از جديت به ‌خوبی مشهود است.
محمدعلی بهمنی:
تبحر صلاحی در غزل‌سرايی تا حدی ‌بود كه حسين‌ منزوی عاشق‌ كارهايش بود. منزوي شاعري نبود كه بخواهد بر اساس مناسبات دوستي از كسي تعريف كند.

 

عمران که با سرعت یوز ایرانی، صبح تا شب مشغول پژوهش و نوشتن بود با هشدار ایست قلبش در ۱۱ مهر ۱۳۸۵ مواجه شد. قلب از ادامه مسیر ایستاد اما عمران به دیدار دیار باقی دوید و قلبش را جا گذاشت. پس از او دو کتاب درباره زندگی‌نامه‌اش به قلم دیگران چاپ شده است. «حوا خودش بهشت است» نوشته داود ملک‌زاده عنوان کتابی است که به زندگی و اشعار و وجهه طنزپردازی عمران صلاحی می‌پردازد و انتشارات آرادمان و انتشارات بلم منتشرش کردند.
کتاب «گفت‌وگو با عمران صلاحی» هم از مجموعه تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران است که نشر ثالث آن را چاپ کرده است. عمران صلاحی تفاوت طنز قبل از انقلاب و بعد از آن را این‌گونه بیان می‌کند: بعد از انقلاب طنز ما خیلی گسترده‌تر و شکفته‌تر شده است در هر زمینه‌ای؛ هم کاریکاتور و هم طنزنویسی. ما قبل از انقلاب، افراد کاریکاتوریست کمی‌ داشتیم. شاید به ده نفر هم نمی‌رسیدند اما بعد از انقلاب نزدیک به چهارصدنفر، پانصدنفر کاریکاتوریست پیدا شدند. در طنزنویسی هم همین‌طور؛ به‌خصوص بین خانم‌ها.
عمران صلاحی، طنز را یک سلاح در جامعه می‌دید و وظیفه خودش را به عنوان طنزنویس عریان کردن واقعیت و نشان دادن زشتی‌ها و خالی کردن سوژه از ابهت دروغین می‌دانست و معتقد بود کار طنزنویس، بسیار سخت است. مانند روی لبه تیغ راه رفتن است.

ویژه نامه طنز۸۳۹۳
 - شماره  - ۱۱ بهمن ۱۴۰۲