روایت یک مستندساز از واقعیات میدان

قبول کنیم باید هزینه بدهیم

«محسن اسلام‌زاده» از جمله مستندسازان شناخته‌شده‌ای است که آثار زیادی دارد و بیش از همه با سبک روایت میدانی شناخته می‌شود. او سازنده «تنها میان طالبان» است که سال ۲۰۱۷ میلادی، برابر اعلام‌نظر هیئت داوران جشنواره بین‌المللی فیلم آتن، جایزه بهترین فیلم بلند مستند را دریافت کرد. این مستند همچنین در بخش مسابقه جشنواره فیلم آسیا پاسیفیک ۲۰۱۶، حقوق بشر میلان ایتالیا ۲۰۱۷ و تین‌لاین ایالت تگزاس آمریکا ۲۰۱۷ حضور داشت و در نهایت در لیست فروش شرکت پخش فیلم اسپرسو انگلستان نیز قرار گرفت. اسلام‌زاده مانند آنچه در روایت میدانی این مستند رقم زد که نتیجه سفرهای پرشمار به افغانستان پیش از سال 1394 شمسی و انتشار مستند است، این بار تلاش دارد فلسطین را دست‌مایه ساخت اثری ماندگار کند که حرکت آن به سوی قله، از هفتم اکتبر با آغاز طوفان‎الاقصی جان گرفته است.  در این مطلب به سراغ او رفتیم تا از آنچه در سفر 13روزه به جنوب لبنان به چشم دیده، بگوید و آن‌چه را اعتقاد دارد کنشگران رسانه‌ای و تولیدکنندگان آثار مستند می‌توانند برای ادای دین به مظلومیت فلسطین رقم بزنند، ترسیم کند.


چطور شد در روزهای اول جنگ توانستید خودتان را به لبنان برسانید؟
راستش این علاقه اکثر مستندسازان و خبرنگاران انقلابی است. به نظرم دست خودمان هم نیست، خیلی از بچه‌ها، عاشق رفتن وسط خطر و در دل معرکه بودن، هستند.
هفتم اکتبر دوهفته‌ای از پاییز گذشته بود و منطقه شرایط خودش را داشت. به محض شنیدن این یورش بزرگ فلسطینی‌ها، طبیعی بود خیلی از بچه‌ها هم مراجعه و از رفتن به نزدیک مناطق اشغالی یا حتی غزه پرس‌وجو کنند. از طرفی این‌طور وقت‌ها هم رفتن امثال ما که منجر به انجام کاری و خروجی مشخصی بشود، کاملاً منطقی است و خوب نیست چون شناخته شده‌ایم یا اسم و اعتباری داریم، فقط پیگیری برای رفتن پیگیری کنیم و بعد منجر به خروجی مستندی نشود.
برایم جالب است که برخی از داوطلبان اعزام کسانی بودند که به لحاظ مسائل داخلی و سیاسی با آنان اختلاف‌نظر زیادی داشتیم، اما تأکید داشتند مسئله فلسطین و نابودی اسرائیل چیزی نیست که قرار باشد درباره‌اش بحث کنیم و هیچ‌گونه اختلافی با یکدیگر درباره آن نداریم. حتی آقا رضا برجی عزیز؛ عکاس پرافتخار و هنرمند که از دوران دفاع مقدس تا به امروز، روایت جنگ و بحران را مدیون‌ ایشان و امثال ایشان هستیم هم با وضعیت جسمانی نامناسب، داوطلب حضور در این مناطق بودند که متأسفانه برای ایشان هم شرایط محیا نشد.
و اما در مورد رفتن خودم، عزیزان زیادی لطف داشتند و کمک کردند. مؤسساتی که همراهی مادی و معنوی داشتند، سفارت ایران در لبنان، روزنامه‌های داخلی که برای مجوز به نام بنده نامه درخواست به آموزش مطبوعاتی وزارت فرهنگ لبنان زدند و برخی دوستان لبنانی.
در نهایت پس از اعزام ابتدا هشت روز در بیروت بودم تا اینکه مجوز عزیمت به مناطق جنوب لبنان که مرز فلسطین اشغالی است به دستم رسید. حدود 13 روز هم در این منطقه بودم تا از نزدیک شاهد فجایعی باشم که با وجود بزرگی‌اش، شکل کوچکی است از جنایات رژیم صهیونیستی در غزه و فلسطین.

از روایت زیرسایه جنگ بگویید. شما پیش ازاین هم در جنگ با داعش مجروح شده بودید. شرایط سخت نیست؟
در شرایطی که 120 تا 130 نفر از خبرنگاران رسمی مستقر در مناطق مختلف مورد هدف مستقیم دشمن اشغالگر قرار گرفته‌اند و شهید شده‌اند، صحبت از چند ترکشی که قبلاً خورده‌ام زیاد جالب نیست! راستش از این شرایط خیلی ترسی ندارم و حتی به دنبال زندگی زیرآتش جنگ هستم؛ چرا که حس می‌کنم آنجا به خدا نزدیک‌ترم. به نظرم مردم نقاط درگیر جنگ هم همین نگاه را دارند.
همین دیروز برای چندمین بار در منطقه «خیام» که جنوب لبنان و مشرف به محدوده شمالی مناطق اشغالی فلسطین است، بمب فسفری زدند. من در این 13 روز به آنجا نیز رفتم. هر روز آنجا چند ماشین یا خانه منفجر می‌شد، اما مردم نمی‌رفتند. وقتی در همان صحنه و در همان شرایطی که صدای راکت و بمب می‌شنوی، از آن‌ها می‌پرسی چرا ماندید، می‌گویند اینجا خاک ماست، اینجا خانه ماست. این برگ برنده جبهه مقاومت است. این باور و این نگرش بسیار مهم است و باید حفظ شود؛ چون واقعاً به حرف ساده است. زندگی زیر سایه جنگ، یعنی زندگی در کسری از ثانیه که خوشی‌هایت تبدیل به عزا می‌شود.
اجازه بدهید مصداقی بگویم؛ یک شب از شب‌های آخر بود، گفتیم برویم از بیرون غذایی خوب تهیه کنیم و دور هم باشیم. با بچه‌ها نشستیم دورهمی شام خوردن و خوش بودن که ناگهان با دو صدای انفجار، تمام بگوبخند و حس دورهمی ما تمام شد. چه اتفاقی افتاد؟ به فاصله 500متری ما یک منزل مسکونی را زدند. من سراسیمه رفتم روی پشت بام، آنجا دوربین هم کاشته بودم که اگر اتفاقی افتاد، شکار کند. راستش دو دقیقه اول فقط خاکستر در هوا بود و بوی باروت به مشام می‌رسید.  برگشتم داخل و با همراهان رفتیم محل حادثه. خانه‌ای را زده بودند و تعدادی از مردم که در شهر مانده بودند، به سمت محل انفجار روانه می‌شدند.
با دیدن این صحنه‌ها تازه احساس می‌کنید علاوه بر آسیب‌های فیزیکی و تمام آن مردمی که شهادت در این معرکه رزقشان شده بود، یک آسیب روحی بزرگ برای بازماندگان پیش می‌آمد. چند روز بعد وقتی برگشتیم بیروت، دو یا سه شب پشت هم هوا ابری بود و رعد و برق داشتیم. فردایش یکی از دوستان می‌گفت کودکان ما با شنیدن ناگهانی صدای صاعقه به گریه می‌افتند، چون تداعی صدای آن انفجار را می‌کند.

شما راحت می‌گویید بمب فسفری، مگر این ابزار جنگی ممنوعه و ضدبشری نیست؟
روزهای اولی که آنجا بودم، تازه داشتیم با زندگی در شرایط جنگی آشنا می‌شدیم. می‌دیدیم یک راکت‌هایی با سرعت خیلی کم می‌آید که دودزاست و به یک سری از مناطق خاص پرتاب می‌شدند که بیشتر مردم عادی و غیرنظامیان ساکن بودند. از مردم که می‌پرسیدیم، می‌گفتند این‌ها فسفری است که می‌زنند تا کل منطقه را آلوده کنند. استفاده از بمب فسفری تبعات محیط زیستی و انسانی دارد و جزو سلاح‌های ممنوعه است. با این حال در روز روشن، بارها و بارها از آن استفاده شده و می‌شود. دیگر برای همه طبیعی است که صدا از هیچ نهاد حقوق بشری درنیاید. شاید نهادهای غیروابسته و مردمی بتوانند حداقل با برگزاری تجمعات در سراسر جهان صدای مظلومان باشند، اما نهادهای رسمی و بین‌المللی حقوق بشر هرگز نمی‌توانند به صورت مؤثر کاری کنند که جلو رژیم اشغالگر وحشی را بگیرد. بالاخره در روز روشن و جلو چشم همه، مشخص شده این‌‌ها در دنیا هیچ‌کاره هستند، تازه اگر خودشان عامل و پوشش نباشند.
این وقایع فلسطین و ظلم اشغالگران یک جنایت جنگی واضح و نسل‌کشی است، اما دریغ از اینکه بتوانند کاری برای کمک به مظلومان بکنند. باعث خجالت کشورهای مسلمان است که کشوری مثل آفریقای جنوبی به دنبال شکایت حقوقی از رژیم اشغالگر قدس در دادگاه لاهه است، اما بسیاری از زمامداران دولت‌های اسلامی تنها نظاره‌گرند.

آنجا که بودید چه ابعادی از مقاومت مقابل اشغالگران صهیونیست به چشم می‌آمد؟
به نظرم خوب است ما برآیند را دقیق و آن‌گونه که هست نظاره کنیم. 10 یا 20 سال پیش امکان نداشت بتوانید در این حد مقرهای اسرائیلی‌ها را به‌خصوص در شمال سرزمین‌های اشغالی بزنید. همچنین چندان ادوات سنگینی در اختیار مردم مبارز فلسطینی‌ نبود. از طریق لبنان هم اگر می‌شد موشکی شلیک کرد، بیشترش رهگیری می‌شد و هم مقابله سنگینی می‌کردند. این طوفان الاقصی بود که همه معادلات را عوض کرد و اکنون می‌شنویم هر روز ساعت‌ها موشک‌باران سنگینی در نقاط اشغالی مختلف انجام می‌شود.
حزب‌الله هم که از لبنان به شهرک‌های صهیونیستی شمال فلسطین اشغالی فشار بسیار زیادی آورده و به‌تازگی هم دیدیم یک پایگاه مهم نظامی در شمال سرزمین‌های اشغالی مورد هدف حزب‌الله قرار گرفت و ثابت شد رژیم اشغالگر قدس عاجز از رهگیری موشک‌های مقاومت شده است.
اخبار پرشماری منتشر شده که ساکنان اشغالگر شهرک‌های مناطق شمالی از زندگی در آنجا واهمه پیدا کردند و حاضر به برگشت نیستند. این را مقایسه کنید با مقاومت و صبوری ساکنان واقعی این خاک که یک نمونه‌اش را از «خیام» گفتم. اتفاق مسرت‌بخش دیگری هم که به وقوع پیوسته، این است که بخش اساسی و اصلی تأسیسات رژیم موقت صهیونیستی را در مرز لبنان – فلسطین به کل نابود کردند و دولت رژیم جعلی اسرائیل میلیون‌ها دلار خسارت واقعی دیده است. به‌علاوه هر بار هم به این نقاط مهم آمدند تا بخشی از این تأسیسات و زیرساخت‌ها را ترمیم یا احیا کنند، تیم‌های فنی‌ آن‌ها دوباره زیر آتش قرار می‌گیرند و امکان انجام کارشان را ندارند.
با این حساب به باور شما مهم‌ترین نکته در ادامه مسیر مقاومت چیست؟ عموم مردم یا نخبگان لازم است به چه چیزی بیشتر دقت داشته باشند؟
ما باید قبول کنیم هزینه بدهیم. ببینید ما که از شهید عزیز؛ حاج قاسم سلیمانی، از شهید «سید رضی موسوی»، از شهید «صالح العاروری» و از بسیاری نام‌های بزرگ که ایثار و فداکاری‌شان، آنان را به مقام شهادت رسانده، خون رنگین‌تر و جان عزیزتری نداریم. شما آقای «وائل الدحدوح» را ببینید، ایشان در نوار غزه تعداد زیادی از اعضای خانواده‌اش را از دست داده و حتی خم به ابرو نمی‌آورد.
حرفم این است که یک خبرنگار، یک مستندساز، یک فیلمساز، یک عکاس، یک راوی که از دل و جان داوطلب کنشگری رسانه‌ای است و هیچ‌کس او را مجبور نکرده برود منطقه جنگی و حتماً کلی تلاش کرده عزیزانش راضی به رفتن او باشند، می‌شود به او کمک کرد و کار او را تسهیل کرد. بله، قرار نیست بی‌احتیاطی کنیم. ما که رفتیم، هم درخواست دادیم، هم مجوز گرفتیم، هم جلیقه خبرنگاری تهیه کردیم، هم روی ماشین علامت Press که نشان‌دهنده خبرنگاری است را درج کردیم.
مسئله رسیدن به هدف است و پاسخ مسئله این است که روایت اول و واگویه دست اول از آنچه در میدان جاری است، یک ضرورت حتمی است. حتی خود من که این راه را توانستم بروم، نمی‌شود بگویم آن نقطه را دارند می‌زنند، پس من عقب بنشینم. این کم‌کاری است و تغییرش تصمیمی است که باید همه با آن کنار بیاییم. در عرصه جنگی که خبرنگار و مستندساز لبنانی و سوری و خود فلسطینی‌ها هستند و خلاصه از ملیت‌های مختلف آمده‌اند، خون ما که رنگین‌تر نیست و جانمان هم عزیزتر نیست، چرا نباید آنجا برویم؟ الان یک اتفاق مشخصی که درست در ایران ضریب نگرفت، این بود که مزدوران نظامی اشغالگر از شمال غزه بیرون رفتند. عجیب است که این خبر در فضای حقیقی و یا مجازی صدا نکرد و دست به دست نشد. مردم باید بدانند فلسطینی‌ها تصمیم گرفتند هزینه بدهند و این هزینه‌ شکست دادن اسرائیل غاصب هست که خودش هم اعتراف کرده به اهدافش نرسیده و این ناکامی‌ها هم منجر به اختلافات جدی داخل صهیونیست‌ها شده است. پس حالا که این بازدارندگی ما را گام به گام نزدیک مرحله آخر پیروزی کرده، نیاز ما این است که بپذیریم هزینه دادن، راه گرفتن نتیجه است.

شما می‌گویید خبرنگاران از ملیت‌های مختلف در صحنه حاضر هستند و حتی شهید شدند، اما فعالان رسانه‌ای ایرانی به دلیل خطر یا مصلحت‌های دیگر اجازه حضور ندارند و بهتر است این رویه تغییر کند؟
بله. بگذارید دردناک‌ترین روز سفرمان به جنوب لبنان را بگویم. تلخ‌ترین روز سفر ما آنجا بود که شنیدیم صهیونیست‌ها با راکت خودرویی را زده‌اند. یکی از بازمانده‌های این خانواده، خبرنگاری بود که داشت از روز واقعه تعریف می‌کرد. می‌گفت ما باید با دو خودرو عزیمت می‌کردیم. قبل از حرکت به بچه‌ها گفتم: «بچه‌ها دور ماشین بچرخین که پهپاد ببینه این ماشین غیر نظامیه!» سه دختر، یک مادر و یک مادربزرگ در ماشین دوم می‌نشینند و سرنشین ماشین جلو هم خبرنگار راوی که دایی بچه‌های مظلوم بوده، است.
او گفت مدتی بعد از اینکه راه افتادم و در مسیر بودیم، دیدم خودرو پشت سرم نیست. فکر کردم به خاطر رانندگی فاصله افتاده و سریع برگشتم، اما دیدم خودروشان در حال سوختن است و به شهادت رسیدند. می‌گفت مادر بچه‌ها که خواهرم است، از شدت انفجار از ماشین به بیرون پرت شده و شاهد سوختن سه دختر و مادرش بوده است. روز تشییع این شهدای مظلوم که همگی زن بودند، این عکس‌ها را ثبت کردم.
این حادثه برای ما و مردم جنوب لبنان خیلی سنگین بود. خود من آنجا عمیقاً فهمیدم داغ بچه یعنی چه. حالا شما حساب کنید جنایتکاران صهیونیست 8هزارو500 بچه را فقط در غزه شهید کردند.
الان وقتش است این سؤال با ابعاد مختلفی که دارد در افکار عمومی تک‌تک مردم ایران و جهان طرح شود که با این غده سرطانی چه باید کرد؟ در حال حاضر واقعاً نیاز داریم به بیداری افکار عمومی کمک کنیم تا خود مردم یکدیگر را آگاه کنند که با چه سرطانی روبه‌رو هستیم.
سرطانی که در این جنگ، فهمید چقدر سست و شبیه خانه عنکبوت است و اگر حمایت‌های آمریکایی و غربی نبود، امروز از غاصبان اثری نبود. البته این قضیه خودش ماجرای مفصلی دارد. اما در شرایط فعلی، برای ارتباط آمریکا و رژیم اشغالگر یک شرایط جدید پیش آمده است. به این معنا که هر چه جلوتر می‌آییم، بایدن بیشتر تلاش دارد فرافکنی کند و اتفاقات منطقه و جنایت‌ها را به گردن نتانیاهو و دولت جعلی‌اش بیندازد. رئیس جمهور آمریکا فکر می‌کند طرح دوگانه آمریکا – اسرائیل برای او دستاویزی است تا کشورش مبرا از جنایت‌های ظالمانه‌ای شود که زندگی فلسطینیان را به زوال کشانده است.
مثلاً می‌شنویم ماشین حامل حمزه الدحدوح به عنوان یک خبرنگار مورد اصابت مستقیم راکت قرار می‌گیرد و سخنگوی کاخ سفید می‌آید در گفت‌وگو با شبکه الجزیره ابراز تأسف می‌کند. خنده‌دار است! بمب آمریکایی شلیک شده و به خودرویی اصابت کرده که سرنشین آن از طریق ماهواره و موبایل و پهپاد و جی‌پی‌اس حتماً کنترل می‌شده و می‌دانستند کیست و کارش چیست. با وجود همه این‌ها برکت خون شهدا در نقاط مختلف جبهه مقاومت از شمال تا جنوب فلسطین، از شمال تا جنوب یمن، از شمال تا جنوب سوریه و عراق و البته خون مظلومانی که در کرمان بر زمین جاری شد، راه پیروزی را باز نگه داشته و می‌بینیم در کل دنیا توده مردم به دنبال تجمع عمومی و ابراز نفرت از این ائتلاف جنگ‌افروز و دولتمردان کثیف آمریکایی-اسرائیلی هستند.

صحبت از شهدای کرمان شد. گریزی بزنیم به واقعه خون‌بار گلزار شهدا در چهارمین سالگرد شهادت سردار دل‌ها. شما یک مستندساز میدانی هستید که همواره به دنبال راوی می‌گردد تا موضوع خاصی را برایتان مطرح کند. در این مسیر، آیا تجربه‌ای از برخورد مستقیم با یک داعشی دارید؟
جالب است بدانید در همین چند هفته اخیر، فرصتی پیش آمد تا با یکی از داعشی‌های دستگیرشده در یکی از کشورهای منطقه، ملاقاتی 90 دقیقه‌ای در زندان داشته باشم. با یک مدل خاص، این فرد را در پنج کشور چرخانده بودند تا به نقطه مورد نظر برای عملیات برسد که البته دستگیر شده بود. این شکل کار یک سرویس امنیتی است که در یک‌جا آموزش بدهد و در جای بسیار دورتر و معمولاً کشوری دیگر به عنصرشان مأموریت می‌دهند که طبعاً خودش هم نمی‌داند کجاست. با این حال، نکته حائز اهمیت این بود که عمدتاً او با هیچ کسی ارتباطی نداشته و هیچ شخصی برای هدایتش به شکل مستقیم و چهره به چهره اقدام نکرده، بلکه صرفاً از طریق شبکه‌های اجتماعی هدایت شده است. حتی این فیلم‌های بیعت که از داعشی‌ها منتشر می‌شوند را به آنان یاد دادند چه مدلی بگیرند و آن را هم خودش ضبط کرده بود که در خلال دستگیری از تلفن همراهش پیدا شده بود.

لطفاً کمی بیشتر درباره این شکل آموزش از طریق فضای مجازی و عدم ارتباط مستقیم توضیح بدهید.
به ما در فیلم‌های سینمایی مختلف هالیوودی نشان دادند فردی که مدت‌های زیادی مثلاً داعشی بوده، وقتی مأموریتش تمام شده، به آمریکا یا انگلیس رفته و ریش‌هایش را زده، دستش گرفته و می‌گوید من فقط مأمور بودم و الان برگشته‌ام. اما شکل اصلی این است که طرف از طریق فضای مجازی آرام‌آرام جذب شده و زمانی طولانی -شاید یک سال یا بیشتر- مرحله به مرحله پیش آمده تا تبدیل به یک داعشی شده است. اول در گروه‌های عمومی بوده، بعد به گروهی خصوصی دعوت شده تا با او صحبت کنند و البته او بیشتر صحبت کند.
در گام بعد به صورت کاملاًشخصی چند باری با او حرف می‌زنند تا زمانی که ببینند آمادگی لازم برای انجام عملیات را دارد. دقت کنید! یک سال یا یک سال و نیم طول کشیده تا به او با مباحثی کاملاً اسلامی بگویند اکنون وقت هجرت است و تو باید همین حالا هجرت کنی، ای مجاهد! بعد هم از طریقی به او پول یا امکانات سفر می‌رساندند تا به قول خودشان سفید حرکت کند، چون عنصری است که کسی او را نمی‌شناسد.
به یاد دارم حدود 9 سال پیش، گروهی را در یکی از فرودگاه‌های کشورهای منطقه دیدم. درباره مقصدشان از آن‌ها پرسیدم که گفتند به فلان کشور ناامن منطقه می‌رویم و از اروپا آمده‌ایم. وقتی گفتم آنجا برای چه می‌روید، گفتند برای تفریح! اما از چهره‌ها پیدا بود نزدیک به جذب‌شدن در گروه‌های تکفیری هستند که قدم‌به‌قدم پیش آمدند. این‌ها عموماً جوان‌هایی هستند که علاقه‌مند اندیشه مذهبی و دینی بوده‌اند، اما به دلایل مختلف در دام تکفیری‌ها گرفتار شده‌اند.
آن‌ها آموزش می‌بینند که با هیچ کسی وارد بحث نشوند تا تفکراتش لو نرود؛. یعنی خیلی حساب‌شده این‌ها را هدایت می‌کنند. حتی اگر گیر یک افسر امنیتی – اطلاعاتی هم بیفتند که مسلط بر احکام اسلامی و شریعت است، باز مشکلی پیش نمی‌آید. حتی اگر گیر هم افتاد، هیچ خط و ربطی به جایی ندارد، کشته هم بشود هیچ خط و ربطی ندارد و برایشان مهم نیست.
فیلم بیعت و موارد دیگر را هم خودش با موبایل گرفته و اصلاً هیچ ردی از رابط نیست. ولی در کلان ماجرا که اسنادش هم منتشر شده، می‌بینید برنامه آمریکایی‌هاست. اصلاً یک گروهک کوچک شبه‌نظامی حتی اگر در حد اسم دولت اسلامی عراق و شام هم ادعا کند، مگر توان دارد در چند کشور و چندین منطقه کوچک و بزرگ تک‌به‌تک عناصر جذب‌شده را با ریزترین جزئیات درباره محل اختفا یا گام‌های بعدی، هدایت کند.

با توجه به همه این توضیحات، نگاه شما درباره اعلان داعش و پذیرفتن عملیاتی که در گلزار شهدای کرمان حادث شد، چیست؟
ظاهر امر این است که داعش پذیرفته در کرمان عملیات انتحاری داشته است اما اگر کمی دقت کنیم، باطن ماجرا آنجاست که اسرائیلی‌ها بارها گفته‌اند کشورهای حامی مقاومت و کشورهای جبهه مقاومت را به شکل‌های مختلف می‌زنند.  قابل باور نیست که بخش بازمانده داعش بیاید این عملیات پیچیده را بر عهده بگیرد درحالی‌که دست داشتن آمریکایی‌ها و صهیونیست‌ها کاملاً مشهود است.
زمانی که عبدالمالک ریگی دستگیر شد، خودش اذعان داشت در حمایت مستقیم آمریکایی‌ها بوده است. شخصاً با سردار «بشیر احمد ریگی» رحمة الله؛ سردار طایفه ریگی صحبت کردم. ایشان برای مبادله برای آزادی گروگانی یک‌بار رفته بودند دیدن عبدالمالک و خود ریگی واضح به ایشان گفته بود: «آمریکایی‌ها به من پول می‌دهند، امکانات می‌دهند خودرو می‌دهند!». برای همین حسابی باد کرده بود که در منطقه خراب‌کاری کند.
در واقعه خون‌بار کرمان مسئله مهمی که ضریب کمی در فضای رسانه گرفت، این بود که 12 شهید اهل سنت داریم که حتی تعدادی از آنان افغانستانی بودند. به طور واضح طرح دشمن در این منطقه، زدن چند هدف با یک تیر بود که راهش ایجاد اختلاف مذهبی یا قومی است. اختلاف میان شیعه و سنّی یا اختلاف میان ایران و کشورهای همسایه‌ که در جامعه به شکل مهاجرستیزی دیده می‌شود، بسیار نکته حائز اهمیتی است. اگر همه ما حواس‌جمع باشیم، امید داریم خداوند متعال به برکت خون با برکت شیعه و سنی که در جوار مزار حاج قاسم عزیز باهم درآمیخته شد، جلو این فتنه‌ها را بگیرد و نیرنگ دشمن را به خودش برگرداند.